کلمه جو
صفحه اصلی

مسحی

فرهنگ فارسی

( اسم ) نوعی از موزه که صلحا و امرا در پا میکردند ( غیاث ) : مسحی در پای ور کوه در دست از دور سلام کرد و بنشست . ( اوحدی ) غیر نعلین و گیوه و موزه غیر مسحی و کفش و پای اوزار . ( نظام قاری .۲۳ ) توضیح بعضی در ین بیت گلستان : دلقت بچه کار آید و مسحی و مرقع خود را ز عملهای نکوهیده بری دار . یائ نسبت یعنی جام. زبر و خشن که از موی بز خر و شتر میبافتند و صوفیه بتن میکردند .

فرهنگ معین

(مَ ) (اِ. ) نوعی کفش که صلحا و امرا در پا می کردند.

لغت نامه دهخدا

مسحی . [ م َ حا ] (ع ص ،اِ) ج ِ مَسیح . (اقرب الموارد). رجوع به مسیح شود.


مسحی. [ م َ حا ] ( ع ص ،اِ ) ج ِ مَسیح. ( اقرب الموارد ). رجوع به مسیح شود.

مسحی. [ م َ حی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به مسح. رجوع به مسح شود. || ( اِ ) نوعی از موزه که صلحا و امرا در پا کنند. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
مسحی در پای و رکوه در دست
از دور سلام کرد و بنشست.
اوحدالدین کرمانی.
دلقت به چه کار آید و مسحی و مرقع
خود را ز عملهای نکوهیده بری دار.
سعدی ( طبق نسخ قدیم ).
کلاه و عرقچین و مسحی و موزه
چو ارواح بگزیده دوری ز قالب.
نظام قاری ( ص 28 ).
غیر نعلین و گیوه و موزه
غیر مسحی و کفش و پای اوزار.
نظام قاری ( ص 23 ).
- مسحی کش ؛ حمل کننده مسحی. حامل مسحی :
در بند وضوی آن جهانم
مسحی کش و مسح کس ندانم.
نظامی.

مسحی . [ م َ حی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مسح . رجوع به مسح شود. || (اِ) نوعی از موزه که صلحا و امرا در پا کنند. (غیاث ) (آنندراج ) :
مسحی در پای و رکوه در دست
از دور سلام کرد و بنشست .

اوحدالدین کرمانی .


دلقت به چه کار آید و مسحی و مرقع
خود را ز عملهای نکوهیده بری دار.

سعدی (طبق نسخ قدیم ).


کلاه و عرقچین و مسحی و موزه
چو ارواح بگزیده دوری ز قالب .

نظام قاری (ص 28).


غیر نعلین و گیوه و موزه
غیر مسحی و کفش و پای اوزار.

نظام قاری (ص 23).


- مسحی کش ؛ حمل کننده ٔ مسحی . حامل مسحی :
در بند وضوی آن جهانم
مسحی کش و مسح کس ندانم .

نظامی .




کلمات دیگر: