کلمه جو
صفحه اصلی

اضراب

فرهنگ فارسی

اقامت ورزیدن، مقیم شدن به یکجا، سرفروافکندن وخاموش شدن ، اعراض کردن، برگشتن ازکسی، روگردانیدن
( مصدر ) روی گردانیدن رخ تافتن روی بر گاشتن .
جمع ضرب . مانندها . انواع

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص ل . ) روی گردانیدن ، رخ تافتن .

لغت نامه دهخدا

اضراب. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ ضرب. ( اقرب الموارد ). مانندها. انواع. ( غیاث ). امثال. ( روضات الجنات ص 274 ). نظایر.

اضراب. [ اِ ] ( ع مص ) اضراب مرد در خانه خود؛ اقامت کردن در آن. ( از اقرب الموارد ). اقامت ورزیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مقیم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( آنندراج ). مقیم شدن به یک جا. ( غیاث ). || اعراض کردن از کسی. ( از اقرب الموارد ). برگشتن از کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رو گردانیدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). روی بگردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || اضراب قوم ؛ پَشَک افتادن بر ایشان. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )؛ شبنم افتادن بر آنان. ( از اقرب الموارد ). || اضراب سَموم آب را؛ جذب گردانیدن درآن چنانکه زمین را سیراب کند. ( از اقرب الموارد ). جذب گردانیدن و خشک کردن باد گرم آب را در زمین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اضراب خبز؛ پخته شدن نان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سر فروافکندن و خاموش بودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سر فروکردن. ( غیاث ). سر فروافگندن و خاموش ماندن. ( آنندراج ). چشم در پیش افکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). اِطراق. ( اقرب الموارد ). || برافکندن گشن را بر ماده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). نر بر ماده افکندن. ( غیاث ). بگشنی فرادادن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). با شتر فرادادن شتر. ( زوزنی ). || رسیدن سرما کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کسی را زدن فرمودن. ( آنندراج ). بر زدن کسی داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || سیر گردانیدن. || پدید گردانیدن مثل. ( غیاث ). || در تداول نحویان ، عبارت است از روی گردانیدن از چیزی آنگاه که بدان روی آورده باشند، مانند: ضربت زیداً، بل عَمْراً. ( از تعریفات جرجانی ). و صاحب کشاف آرد: در نزد نحویان عبارت از اعراض از چیزی پس از اقبال بر آن است و فرق میان اضراب و استدراک دراستدراک بیان شد و بنابرین معنی اضراب گاه ابطال چیزی است که پیش از آن آید و گاه بمعنی انتقال از مقصدی به مقصد دیگری است. صاحب اتقان آرد: لفظ «بل » حرف اضراب است ، هرگاه جمله ای پس از آن بیاید. سپس گاه معنی اضراب ابطال ماقبل آن است ، چون قول خدای تعالی : و قالوا اتخذ الرحمن ولداً سبحانه بل عباد مکرمون ؛ ای بل هم عباد. و قول دیگر: ام یقولون به جنة بل جأهم بالحق . و گاه بمعنی انتقال از غرضی به غرض دیگر دراسناد است ، چون قول خدای تعالی : و لدینا کتاب ینطق بالحق و هم لایظلمون. بل قلوبهم فی غمرة من هذا . و هرگاه پس از «بل » مفرد آید آنگاه حرف عطف است و نظیر آن در قرآن نیامده است. ( ازکشاف اصطلاحات الفنون ص 873 ). رجوع به استدراک شود.

اضراب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ضرب . (اقرب الموارد). مانندها. انواع . (غیاث ). امثال . (روضات الجنات ص 274). نظایر.


اضراب . [ اِ ] (ع مص ) اضراب مرد در خانه ٔ خود؛ اقامت کردن در آن . (از اقرب الموارد). اقامت ورزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). مقیم شدن به یک جا. (غیاث ). || اعراض کردن از کسی . (از اقرب الموارد). برگشتن از کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رو گردانیدن . (غیاث ) (آنندراج ). روی بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || اضراب قوم ؛ پَشَک افتادن بر ایشان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)؛ شبنم افتادن بر آنان . (از اقرب الموارد). || اضراب سَموم آب را؛ جذب گردانیدن درآن چنانکه زمین را سیراب کند. (از اقرب الموارد). جذب گردانیدن و خشک کردن باد گرم آب را در زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اضراب خبز؛ پخته شدن نان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سر فروافکندن و خاموش بودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سر فروکردن . (غیاث ). سر فروافگندن و خاموش ماندن . (آنندراج ). چشم در پیش افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). اِطراق . (اقرب الموارد). || برافکندن گشن را بر ماده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نر بر ماده افکندن . (غیاث ). بگشنی فرادادن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). با شتر فرادادن شتر. (زوزنی ). || رسیدن سرما کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کسی را زدن فرمودن . (آنندراج ). بر زدن کسی داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || سیر گردانیدن . || پدید گردانیدن مثل . (غیاث ). || در تداول نحویان ، عبارت است از روی گردانیدن از چیزی آنگاه که بدان روی آورده باشند، مانند: ضربت زیداً، بل عَمْراً. (از تعریفات جرجانی ). و صاحب کشاف آرد: در نزد نحویان عبارت از اعراض از چیزی پس از اقبال بر آن است و فرق میان اضراب و استدراک دراستدراک بیان شد و بنابرین معنی اضراب گاه ابطال چیزی است که پیش از آن آید و گاه بمعنی انتقال از مقصدی به مقصد دیگری است . صاحب اتقان آرد: لفظ «بل » حرف اضراب است ، هرگاه جمله ای پس از آن بیاید. سپس گاه معنی اضراب ابطال ماقبل آن است ، چون قول خدای تعالی : و قالوا اتخذ الرحمن ولداً سبحانه بل عباد مکرمون ؛ ای بل هم عباد. و قول دیگر: ام یقولون به جنة بل جأهم بالحق . و گاه بمعنی انتقال از غرضی به غرض دیگر دراسناد است ، چون قول خدای تعالی : و لدینا کتاب ینطق بالحق و هم لایظلمون . بل قلوبهم فی غمرة من هذا . و هرگاه پس از «بل » مفرد آید آنگاه حرف عطف است و نظیر آن در قرآن نیامده است . (ازکشاف اصطلاحات الفنون ص 873). رجوع به استدراک شود.


فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در بدیع، اعراض از ماقبل و توجه به مابعد با استعمال لفظ بل، مانندِ: ای میوۀ دل من لا بل دل / وی آرزوی جانم لا بل جان، و مانندِ این بیت: عارضش باغی دهانش غنچه ای / بل بهشتی در میانش کوثری.
۲. [قدیمی] اقامت کردن، مقیم شدن در یک جا.
۳. [قدیمی] سر فروافکندن و خاموش شدن.
۴. [قدیمی] اعراض کردن.
۵. [قدیمی] روگردانیدن، برگشتن از کسی، روی گردانیدن از چیزی پس از آنکه به آن روی آورده باشند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صرف نظر کردن و روی گردان شدن از سخن نخست خویش به «بل» و مانند آن را اضراب گویند. از آن در باب هایی همچون طلاق و اقرار سخن رفته است.
اضراب از اقرار اول به اقرار دوم، موجب نادیده گرفتن اقرار نخست نمی شود.
بنابراین اگر، کسی بگوید این فرش از آن حسن است، بلکه از آن حسین است، فرش به حسن داده می شود و قیمت آن به حسین پرداخت می گردد، مگر به قرینه معلوم شود که اقرار اول، به اشتباه صورت گرفته است. در این صورت، اقرار دوم پذیرفته می شود.
حکم به بیشتر در اضراب
اگر در جمله، قبل و بعد واژۀ «بل» مطلق باشد، لیکن یکی از آن دو بیشتر از دیگری باشد- مانند آن که بگوید به حسن هزار تومان، بلکه دو هزار تومان بدهکارم- حکم به بیشتر می شود. فروع دیگری نیز در مسأله هست که در کتاب های فقهی آمده است.
اضراب در طلاق
اگر طلاق دهنده بگوید زینب طالق است، بلکه رقیّه، در این که طلاق نسبت به هر دو همسرش تحقّق پیدا می کند یا تنها نسبت به اوّلی، اختلاف است.


[ویکی فقه] اضراب (ابهام زدایی). واژه اضراب ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • اضراب (فقه)، یکی از اصطلاحات فقهی به معنای صرف نظر کردن و روی گردان شدن از سخن نخست خویش به «بل» و مانند آن• اضراب (ادبیات فارسی)، یکی از اصطلاحات بکار رفته در ادبیات فارسی و اصطلاحی مشترک در علم نحو، معانی و بدیع به معنای روی گردانیدن
...

[ویکی فقه] اضراب (ادبیات فارسی). یکی از اصطلاحات بکار رفته در ادبیات فارسی، اضراب بوده که اصطلاحی مشترک در علم نحو، معانی و بدیع است و در لغت به معنی «روی گردانیدن» می باشد.
در اصطلاح بدیع آن است که گوینده نخست چیزی بگوید و سپس به واسطۀ یکی از حروف اضراب (مانند بَل، بلکه؛ نه)، به منظور نکته ای بلاغی (مانند مبالغه یا تاکید)، از سخنِ خود برگردد.
شرط بکارگیری
در علم بدیع، شرط اضراب این است که بر زیبایی سخن بیفزاید، مانند:مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود •••• نــــــــبود دنــــدان لا بل چراغ تابان بـود (رودکی)
نتیجه اضراب
نتیجۀ اضراب، گاه ابطالِ حکمِ ماقبل و گاه انتقال از مقصودی به مقصود دیگر است. اضراب را در علم معانی «بَدَلِ مُباین» و «بداء» نیز خوانده اند.
سعادت ،اسماعیل، دانش نامه زبان و ادب فارسی، تهران، سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۴، ج۱، ص۴۵۰.
...

[ویکی فقه] اضراب (فقه). صرف نظر کردن و روی گردان شدن از سخن نخست خویش به «بل» و مانند آن را اضراب گویند. از آن در باب هایی همچون طلاق و اقرار سخن رفته است.
اضراب از اقرار اول به اقرار دوم، موجب نادیده گرفتن اقرار نخست نمی شود.
بنابراین اگر، کسی بگوید این فرش از آن حسن است، بلکه از آن حسین است، فرش به حسن داده می شود و قیمت آن به حسین پرداخت می گردد، مگر به قرینه معلوم شود که اقرار اول، به اشتباه صورت گرفته است. در این صورت، اقرار دوم پذیرفته می شود.

حکم به بیشتر در اضراب
اگر در جمله، قبل و بعد واژۀ «بل» مطلق باشد، لیکن یکی از آن دو بیشتر از دیگری باشد- مانند آن که بگوید به حسن هزار تومان، بلکه دو هزار تومان بدهکارم- حکم به بیشتر می شود. فروع دیگری نیز در مسأله هست که در کتاب های فقهی آمده است.
جواهر الکلام ج۳۵، ص۲۱-۲۴.
اگر طلاق دهنده بگوید زینب طالق است، بلکه رقیّه، در این که طلاق نسبت به هر دو همسرش تحقّق پیدا می کند یا تنها نسبت به اوّلی، اختلاف است.
جواهر الکلام ج۳۲، ص۱۰۱.
...


کلمات دیگر: