کلمه جو
صفحه اصلی

اشنه

فارسی به انگلیسی

treemoss

عربی به فارسی

خزه , باخزه پوشاندن


فرهنگ فارسی

( اسم ) اشنان
اسم دو شهر است در یهودا که اولی بمسافت ۱۶ میل در شمال غربی اورشلیم واقع بوده و دومی بمسافت ۱۶ میل بجنوب غربی آن .

لغت نامه دهخدا

اشنه. [ اَ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) اشنا. شنا. آشنا. اشناب. اشناه. شناو :
جادویی کردن جادوبچه آسان باشد
نبود بطبچه را اشنه دریا دشوار.
انوری.

اشنه. [ اُ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) بمعنی اشنان است که بدان رخت و جامه شویند. ( برهان ) ( آنندراج ). اشنان. ( سروری ) ( شلیمر ) ( شعوری ). گیاهیست خوشبو که بعد خوردن طعام بدان دست شویند تا چربش ببرد. ( مؤیدالفضلا ). عطر ابیض کأنه مقشور من عرق. ( اقرب الموارد ). رجوع به اشنان شود. || خار و خاشاکی که روی آب باشد. ( شعوری ج 1 ص 149 ).

اشنه. [ اُ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) عطریست سفید که به درخت بلوط و صنوبر می پیچد و بصورت پوست بنج است لیکن عربی است و بفارسی دواله گویند و لهذا ترکیبی که در آن میکنند دواله مشک گویند اگرچه مشهور به دواءالمسک شده. ( رشیدی ). چیزیست مثل گیاه خشک که سیاه و سپید باشد و بهندی چهارچیلا گویند و بعضی چهریله نامند و بعضی ملاگیر خوانند. ( غیاث ) ( آنندراج ). نام دارویی است خوشبوی که آنرا دواله میگویند و بعربی شیبةالعجوز و مسک القرود خوانند. مانند عشقه و لبلاب بر درخت پیچد و اگر بسایند و در چشم کنند چشم را جلا دهد. ( برهان ). پوستهای لطیفی باشد که بر درخت بلوط و صنوبر و گردکان پیچد، خوشبوی بود و در داروها بکار است. بفارسی آلک و دوالک گویند. ( از بحر الجواهر ). پوستهای نرم و نازک باشد که به درخت بلوط و صنوبر و گردو چسبد و خوشبوی است. ( از مفردات قانون ابوعلی ص 157 س 24 ). چیزیست سپید چون رگ پوست کنده که بر درخت بلوط و صنوبر و جز آن متکون میشود و می پیچد و بفارسی آنرا دواله خوانند و خوشبو می باشد. در اول گرم و خشک ، مقوی معده و نافع اوجاع کبد است. ( منتهی الارب ). چیزی گیاهی است که بر درخت و سنگها تکوین شود. ( از المنجد ). بفارسی دواله و دوالی و دوالک و بهندی چهریرا. ( از الفاظ الادویه ). صاحب ذخیره خوارزمشاهی آنرا از عطرها شمرد و گوید نام دیگر آن دواله است و ازهند آرند. هرچه سپید است بهتر باشد و سیاه آن بدبوست. گرم است بدرجه اول و خشک است بدرجه دوم و گروهی گفته اند سرد و خشک است. دواله. ( منتهی الارب ) ( برهان ). دوالی. دوالک. آلک. دواءالمسک. ( رشیدی ). چهارچیلا.چهریرا. چهریله. ملاگیر. ( آنندراج ). شیبةالعجوز. ( برهان ) ( تذکره داود ضریر انطاکی ) ( مفردات ابن البیطار ). مسک القرود. ( برهان ). آلک و دوالک. ( تحفه ) ( بحر الجواهر ). مسحو ( بفرنگی ). ( تذکره داود ضریر انطاکی ص 48 ). بریون ( بیونانی ). ( همان صفحه ). کله دبالیه ( بلاتینی ). ( همان صفحه ). شیبه ( بزبان مصری ). ( همان صفحه ).

اشنه . [ ] (اِخ ) اسم دو شهر است در یهودا که اولی بمسافت 16 میل در شمال غربی اورشلیم واقع بوده و دومی بمسافت 16 میل بجنوب غربی آن . (قاموس کتاب مقدس ).


اشنه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) اشنا. شنا. آشنا. اشناب . اشناه . شناو :
جادویی کردن جادوبچه آسان باشد
نبود بطبچه را اشنه ٔ دریا دشوار.

انوری .



اشنه . [ اُ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی اشنان است که بدان رخت و جامه شویند. (برهان ) (آنندراج ). اشنان . (سروری ) (شلیمر) (شعوری ). گیاهیست خوشبو که بعد خوردن طعام بدان دست شویند تا چربش ببرد. (مؤیدالفضلا). عطر ابیض کأنه مقشور من عرق . (اقرب الموارد). رجوع به اشنان شود. || خار و خاشاکی که روی آب باشد. (شعوری ج 1 ص 149).


اشنه . [ اُ ن َ / ن ِ ] (اِ) عطریست سفید که به درخت بلوط و صنوبر می پیچد و بصورت پوست بنج است لیکن عربی است و بفارسی دواله گویند و لهذا ترکیبی که در آن میکنند دواله مشک گویند اگرچه مشهور به دواءالمسک شده . (رشیدی ). چیزیست مثل گیاه خشک که سیاه و سپید باشد و بهندی چهارچیلا گویند و بعضی چهریله نامند و بعضی ملاگیر خوانند. (غیاث ) (آنندراج ). نام دارویی است خوشبوی که آنرا دواله میگویند و بعربی شیبةالعجوز و مسک القرود خوانند. مانند عشقه و لبلاب بر درخت پیچد و اگر بسایند و در چشم کنند چشم را جلا دهد. (برهان ). پوستهای لطیفی باشد که بر درخت بلوط و صنوبر و گردکان پیچد، خوشبوی بود و در داروها بکار است . بفارسی آلک و دوالک گویند. (از بحر الجواهر). پوستهای نرم و نازک باشد که به درخت بلوط و صنوبر و گردو چسبد و خوشبوی است . (از مفردات قانون ابوعلی ص 157 س 24). چیزیست سپید چون رگ پوست کنده که بر درخت بلوط و صنوبر و جز آن متکون میشود و می پیچد و بفارسی آنرا دواله خوانند و خوشبو می باشد. در اول گرم و خشک ، مقوی معده و نافع اوجاع کبد است . (منتهی الارب ). چیزی گیاهی است که بر درخت و سنگها تکوین شود. (از المنجد). بفارسی دواله و دوالی و دوالک و بهندی چهریرا. (از الفاظ الادویه ). صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی آنرا از عطرها شمرد و گوید نام دیگر آن دواله است و ازهند آرند. هرچه سپید است بهتر باشد و سیاه آن بدبوست . گرم است بدرجه ٔ اول و خشک است بدرجه ٔ دوم و گروهی گفته اند سرد و خشک است . دواله . (منتهی الارب ) (برهان ). دوالی . دوالک . آلک . دواءالمسک . (رشیدی ). چهارچیلا.چهریرا. چهریله . ملاگیر. (آنندراج ). شیبةالعجوز. (برهان ) (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ) (مفردات ابن البیطار). مسک القرود. (برهان ). آلک و دوالک . (تحفه ) (بحر الجواهر). مسحو (بفرنگی ). (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 48). بریون (بیونانی ). (همان صفحه ). کله دبالیه (بلاتینی ). (همان صفحه ). شیبه (بزبان مصری ). (همان صفحه ).
رازی گوید: او را بهندی شیلیلوو به سحزی [ ظ: سکزی = سجزی ] ژالکه گویند و ابونصرو ابوزید صهبا [ کذا ] نخست در قرابادین خود او را به کربس پایه تفسیر کرده اند و بعضی کرماس پایه گفته اندو کرماس پارسیان سام ابرص را گویند، و گویا که اشنه را به انگشتان کربس تشبیه کرده اند و در بعضی از کتب عطر او را به این طریق معرب داشته اند و بعضی او را پایه هم گویند، و ابوالعباس حشکی گوید در کتاب عطر که او نباتیست بر ساحل دریای هند از جدت یمن و سواحل دریای بصره و برگ او ببرگ شیح بستانی ماند و سیاه و خاصه شیح در متن گفته شود و امواج دریا برو بگذرد و در وقت هیجان دریا بحیثیتی که روی آب بود معلق شود وچون موج دریا بایستد باد او را خشک گرداند و استعمال او بعد از آنکه او را بکف مالیده باشند تا آن پوست او زایل شود و سفیدی او صاف بیرون آید کنند و بعضی از صیادنه او را مغشوش گردانند به اطراف کاغذها که صحافان ببرند.
جالینوس گوید اشنه محللست و طبع را نرم گرداند و در خاصیت آنچه از درخت صنوبرگرفته شود به بود، و رازی گوید اشنه بر درخت جوز و صنوبر و بلوط بشبه لبلاب پیچد و به لون سفید باشد و بوی خوش بود. ابوریحان گوید آنچه ازو معروفست نزد صیادنه دو نوعست یکی بغدادی و آن به لون سفید است در غایت سفیدی و خوشبویی و اهل بغداد ازو عبیر سازند و بغداد منبت او نیست و سبب کثرت او در بغداد آنست که انواع عطر را در بغداد رواج تمام است ، و نوع دیگر هندیست و آن در سفیدی و خوشبوئی مثل بغدادی نیست . و از خواص او آنست که تا تر نکنند کوفته نشود. ص اوبی گوید گرمست در اول ، خشکست در دوم ، صلابت رحم و سده ٔ آن زایل کند و حیض براند و غثیان و قی را تسکین دهد و معده را قوت دهد و چشم را روشن کند و اعضای دمل را چون بکوبند و ضماد کنند محکم گرداند و آنچه از او بسیاهی مایل بود خوب نیست بدل او بوزن او قروماناست . (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ).
شیبةالعجوز خوانند و کرکس مایه ٔ بغدادی گویند، بپارسی دواله گویند و دوالی وداءالمسک خوانند. و آن بر درخت صنوبر و جوز و بلوط و غیر آن پیچیده شود و بهترین آن سپید خوشبوی بود و آن نوع مصری خوانند و آنچه سیاه بود بد بود و آن هندیست و اشنه را در کوفتن نم باید کرد تا زود کوفته شود. و طبیعت آن جالینوس گوید در گرمی و سردی معتدل است و در وی قبضی اندک هست . و حنین گوید گرم بود در اول درجه و خشک بود در دویم درجه و منفعت وی آنست که سودمند بود جهت رنجوری که او را صرع و اختناق رحم بود. و اگر بجوشانند و در آن آب نشینند حیض براند و وجعرحم را نافع بود و وی می بندد و معده را قوت می دهد وخفقان را سود دارد و قوه ٔ دل بدهد و سده ٔ رحم بگشاید و اگر بر ورمهای گرم طلا کنند ساکن گرداند و تحلیل صلابت مفاصل بکند و درد جگر ضعیف را سودمند بود و محلل اخلاطی بود که در عروق جمع شده باشد و شهوت باه زیاده کند و منی بیفزاید و قوه ٔ قضیب بدهد، اگر در شراب بپزند و آن شراب بیاشامند نافع بود جهت گزندگی جانوران . و از جمله منومات بود و اگر نیز در شراب نقیع کنند مقدار یک درم و یا دو درم همین عمل کند. اما اشنه مضر بود به روده و مصلح آن انیسون است و بدل آن قرومانا. (اختیارات بدیعی ).
و در کتاب درمان شناسی ذیل آشنه آمده است : آشنه یا دواله نوعی الک است بنام ستراریا ایسلاندیکا که در نواحی کوهستانی و در کوه های اروپا و امریکا بسیار میروید. در این گیاه جسمی لزج یا نشاسته ای بنام لیشنین یافت شده که نزدیک به نشاسته ٔ معمولی است . گذشته از آن دارای جسم تلخی موسوم به ستارین و اسید چربی بنام اسید لیشنستآریک نیز میباشد. ساکنان جزیره ٔ ایسلاند آشنه را بعنوان ماده ٔ خوراکی بکار میبرند، و قسمت مؤثر یا لیشنین آن بسیار نرم کننده و ملین است و آنرا در اختلالات گوارش و تنفس توصیه میکنند. در قرن گذشته آنرا در فتیزی پولمونر انسان تجویز میکرده اند ولی امروزه ندرةً آنرا بعنوان اخلاطآور یا بشکل جوشاندنی میدهند. مقدار: اسب و گاو 10 تا 50 گرم ، بره و خوک 5 تا 10 گرم ، سگ 1 تا 2 گرم . (از درمان شناسی عطایی ص 437). || لهجه ای در اشه و اُشق . رجوع به اشه و اشق شود.


اشنه . [ اُ ن ُه ْ ] (اِخ ) دهی است نزدیک اصفهان . (منتهی الارب ).


اشنه . [ اُ ن ُه ْ ] (اِخ ) شهرکی است به آذربایجان . (سمعانی ). شهریست در آذربایجان از طرف اربل که تا شهر ارومیه دو روز و تا شهر اربل پنج روز راه است و بین این دو شهر واقع است . (مراصد). بلده ایست در یکی از حدود آذربایجان در سمت اردبیل و تا ارمیه دوروزه راه و تا اردبیل پنج فرسخ و واقع میان این دو میباشد، باغات بسیار دارد، گلابی آن نهایت ممتاز و به جمیع نواحی نزدیک آن میرود، عیبی که در این بلد است این است که خرابست ، در سفر تبریز ازین شهر گذشتم آنرا تماشا کردم ، جمعی از فضلا به این شهر منسوبند. (از مرآت البلدان ج 1 ص 44). و لسترنج آرد: شهر اُشْنُه در شمال غربی بَسَوی است و در روزگارابن حوقل کردها در آن سکونت داشته اند و در قرن چهارم هجری (دهم م .) از اشنه و نواحی آن گوسپندان و چارپایان بموصل و نواحی جزیره میبرده اند. شهری پردرخت و سبز و خرم بوده است . گوسفندداران ، گوسفندان خود را بچراگاه های آن میبرده اند. یاقوت که آنرا دیده است گوید: دارای بوستانهاست و مستوفی آنرا ذیل کلمه ٔ اشنویه آورده و بوصف آن پرداخته و گفته است : اشنویه در منطقه ٔ کوهستانی است که به ده گیاهان موسوم است . (از سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج صص 199 - 200). و رجوع به اشنویه شود. و صاحب قاموس الاعلام آرد: قصبه ایست در خطه ٔ آذربایجان ایران و در 60 هزارگزی جنوب شهر ارومیه ، در کنار چپ یعنی در سمت شمالی نهر کدیر که وارد دریاچه ٔ ارومیه میگردد واقع شده است و زادگاه بعضی از علما و فضلای مشهور بلقب اشنائی و اشنهی بوده است . در تاریخ 617 هَ . ق . یاقوت حموی هنگام بازگشت از تبریز ازین قصبه عبور کرده و میگوید «باغها و بوستانهای فراوان دارد ولی رو بخرابی میرود». در حال حاضر نیز بوضع قصبه ٔ کوچک ویرانه ای دیده میشود. (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 201 و 242 و شدالازار ص 308 و اخبار الدولة السلجوقیة ص 179، و اشنو و اشنویه شود.


فرهنگ عمید

شنا؛ شناوری.


۱. نوعی خزه که در نواحی معتدل، مرطوب، و باتلاقی می‌روید.
۲. = اشنان


۱. نوعی خزه که در نواحی معتدل، مرطوب، و باتلاقی می روید.
۲. = اشنان
شنا، شناوری.


کلمات دیگر: