کلمه جو
صفحه اصلی

مجدالدین

فرهنگ اسم ها

اسم: مجدالدین (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: majddoddin) (فارسی: مَجدالدين) (انگلیسی: majddoddin)
معنی: باعث بزرگی و عظمت دین، سبب عزت و بزرگی دین، مایه ی شوکت و بزرگی دین

(تلفظ: majddoddin) (عربی) سبب عزت و بزرگی دین ، مایه‌ی شوکت و بزرگی دین .


فرهنگ فارسی

از ممدوحان سعدی است . وی تحصیلات خود را در مراغه و بغداد بپایان رساند در ۶۸۶ ه. در آن مقام باقی ماند و در این سال بفرمان سعدالدوله وزیر معروف ارغون بقتل رسید.
محمد حسینی متخلص به وجدی

لغت نامه دهخدا

مجدالدین . [ م َ دُدْدی ] (اِخ ) ابواسحاق کسائی . رجوع به ابواسحاق کسائی در همین لغت نامه و تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 1 شود.


مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به ابوالمعالی هبةاﷲبن محمدبن مطلب شود.


مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به اسامةبن مرشدبن علی ... شود.


مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به پائیزی نسوی شود.


مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به اثیر شود.


مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) عیسی الظاهر (778 - 809 هَ .ق .) شانزدهمین از امرای ارتقیه ٔ ماردین . (از طبقات سلاطین اسلام ص 151).


مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) محمد حسینی متخلص به وجدی (930-984 هَ . ق .) وی معاصر شاه طهماسب اول صفوی و مؤلف کتاب زینة المجالس است . (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 22). و رجوع به روضات الجنات ص 777 شود.


مجدالدین. [ م َ دُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به اثیر شود.

مجدالدین. [ م َ دُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به اسامةبن مرشدبن علی... شود.

مجدالدین. [ م َ دُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به ابوالمعالی هبةاﷲبن محمدبن مطلب شود.

مجدالدین. [ م َ دُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به پائیزی نسوی شود.

مجدالدین. [ م َ دُدْدی ] ( اِخ ) ابواسحاق کسائی. رجوع به ابواسحاق کسائی در همین لغت نامه و تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 1 شود.

مجدالدین. [ م َ دُدْ دی ] ( اِخ ) ابوالبرکات. عوفی او را از جمله شاعران خراسان بعد از عهد سلطان سنجر و امیر معزی ذکر کرده است. از اوست :
آمد گه وداع به چشم آن مه ختن
دو جزع پرفتور و دو یاقوت پرفتن
بر در ز لعل میم و در آن میم صد شکر
بر گل ز مشک جیم و در آن جیم صد شکن...
و رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 318 شود.

مجدالدین. [ م َدُدْ دی ] ( اِخ ) احمدبن محمد ابی بدیل سجاوندی. عوفی او را از افاضل عراق و به لقب «الامام الکبیر ملک الکلام » ذکر کرده و کتابی در تفسیر قرآن مجید تحت عنوان «انسان عین المعانی » بدو نسبت داده است. از اوست :
اقبال وفادار است ز آن روی وفادارش
ایام نگونسار است زان زلف نگونسارش
بر خاک درش دیده در حسرت باد سرد
آب است و ندارد آب بی آتش رخسارش.
و رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 282 و 363 شود.

مجدالدین. [ م َ دُدْ دی ] ( اِخ ) اسعدبن ابراهیم بن حسن ملقب به نشابی از شاعران عرب و منشی دیوان صاحب اربل بود و از جانب وی به عنوان رسالت به پیش مستنصر خلیفه فرستاده شد. و رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 10 و قاموس الاعلام ترکی شود.

مجدالدین. [ م َ دُدْ دی ] ( اِخ ) اسماعیل بن رکن الدین یحیی فالی قاضی معروف شیراز ومعاصر و ممدوح حافظ و از رجال دربار شاه ابواسحاق بود. وی به سال 756 در شیراز وفات یافت و حافظ در تاریخ وفات او چنین گفته است : «سال تاریخ وفاتش طلب از رحمت حق ». ( از تاریخ ادبیات ایران ادوارد برون ، ترجمه فارسی ج 3 ص 303 و 304 ). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 278 و دیوان حافظ چ قزوینی ص 363 و 369 شود.

مجدالدین. [ م َ دُدْ دی ] ( اِخ ) افتخار الحکما ابوالسحری صندلی ، عوفی او را از جمله شاعران خراسان بعد از عهد سلطان سنجر و امیر معزی ذکر کرده است. از اوست :
ای چو دل رفته ز ما چون جان بر ما آمده

مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) افتخار الحکما ابوالسحری صندلی ، عوفی او را از جمله ٔ شاعران خراسان بعد از عهد سلطان سنجر و امیر معزی ذکر کرده است . از اوست :
ای چو دل رفته ز ما چون جان بر ما آمده
همچو دل زین روی جان را بر تو سودا آمده
ای خرامیده ز پیشم با بنا گوش چو سیم
با خطی در گرد سیم از مشک سارا آمده ...
و رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 334 شود.


مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) ابوالبرکات . عوفی او را از جمله شاعران خراسان بعد از عهد سلطان سنجر و امیر معزی ذکر کرده است . از اوست :
آمد گه وداع به چشم آن مه ختن
دو جزع پرفتور و دو یاقوت پرفتن
بر در ز لعل میم و در آن میم صد شکر
بر گل ز مشک جیم و در آن جیم صد شکن ...
و رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 318 شود.


مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) اسعدبن ابراهیم بن حسن ملقب به نشابی از شاعران عرب و منشی دیوان صاحب اربل بود و از جانب وی به عنوان رسالت به پیش مستنصر خلیفه فرستاده شد. و رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 10 و قاموس الاعلام ترکی شود.


مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) اسماعیل بن رکن الدین یحیی فالی قاضی معروف شیراز ومعاصر و ممدوح حافظ و از رجال دربار شاه ابواسحاق بود. وی به سال 756 در شیراز وفات یافت و حافظ در تاریخ وفات او چنین گفته است : «سال تاریخ وفاتش طلب از رحمت حق ». (از تاریخ ادبیات ایران ادوارد برون ، ترجمه ٔ فارسی ج 3 ص 303 و 304). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 278 و دیوان حافظ چ قزوینی ص 363 و 369 شود.


مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عمراربلی (602-697 هَ . ق .) وی را ابن ظهیر نیز گویند. شاعر و از فقیهان بزرگ بود. در اربل متولد شدو به عراق و شام رفت و در دمشق درگذشت . او را دیوان شعری است در دو مجلد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 852).


مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن خلیفةبن سیواسی رومی از ممدوحان سعدی است . وی در مراغه و بغداد به کسب دانش پرداخت و از سال 686 تا 688 هَ . ق . از جانب ارغون خان ، حاکم فارس بود و در همین سال به فرمان سعدالدوله وزیر ارغون خان کشته شد. و رجوع به «ممدوحان سعدی » بقلم محمد قزوینی در سعدی نامه شود.


مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن یعقوب ابراهیم بن عمر فیروزآبادی . در کتب لغت آنگاه که مجدالدین مطلق گویند مراد همین فیروزآبادی صاحب قاموس است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فیروزآبادی محمدبن یعقوب بن ابراهیم بن عمر شود.


مجدالدین . [ م َدُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن محمد ابی بدیل سجاوندی . عوفی او را از افاضل عراق و به لقب «الامام الکبیر ملک الکلام » ذکر کرده و کتابی در تفسیر قرآن مجید تحت عنوان «انسان عین المعانی » بدو نسبت داده است . از اوست :
اقبال وفادار است ز آن روی وفادارش
ایام نگونسار است زان زلف نگونسارش
بر خاک درش دیده در حسرت باد سرد
آب است و ندارد آب بی آتش رخسارش .
و رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 282 و 363 شود.


مجدالدین . [ م َدُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن خواجه غیاث الدین پیر احمد خوافی از وزیران مقرب و مقتدر سلطان حسین بایقرا بود که در نجوم و فن انشاء دست داشت . وی سر انجام به تحریک حاسدان مغضوب واقع شد و پس از آنکه اموالش مصادره گردید به حکم اجبار برای گزاردن حج به سوی حجاز روانه شد اما در تبوک بیمار گردید و درگذشت . و رجوع به دستورالوزراء خواندمیر چ سعید نفیسی صص 400-417 شود.


دانشنامه عمومی

بزرگ دین


مَجدُ الّدین (به معنای: بِه دین، شکوهِ دین) یک لقب مذکر در زبان عربی است و لقب یا نام افراد زیر است:
مجدالدین فارسی
مجدالدین کیوانی
مجدالدین بغدادی
مجدالدین همگر
مجدالدین میرفخرایی
ابوطاهر مجدالدین محمد فیروزآبادی
سید مجدالدین قاضی دزفولی
احمد غزالی
مجدالدین اسماعیل بن یحیی
مجدالدین اسماعیل بن علی خنجی
ابراهیم ایجی
اسعد میهنی


کلمات دیگر: