سلمه
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
معنی: زن نازک اندام، نام گیاهی است
فرهنگ فارسی
ابن هشام بن مغیر. مخزونی . از صحابه وسابقین است کفار قریش او را زندانی و آزار کردنده اند . وی از آنجا گریخت و بعض وقایع را شخصا شاهد بوده است . و بسوی شام رفته است . وی بعد از وفات پیغمبر بمرج الصفر شهید شد .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
سلمة. [ س َ م َ ] ( اِخ ) ابن الاکواع صاحب استیعاب و ابن اثیر وی را بفضیلت و مزیت ستوده اند. وی درمیان اصحاب رسول بشجاعت و مهارت در تیراندازی مشهوربوده است. سلمة هفت غزوه در رکاب حضرت رسالت مآب بود و بسن هشتاد سالگی در سال 74 هَ. ق. درگذشت. ( نامه دانشوران ج 5 ص 133 ). رجوع به الاعلام زرکلی شود.
سلمة. [ س َ م َ ] ( اِخ ) ابن هشام بن مغیره مخزونی. از صحابه و سابقین است. کفار قریش او را زندانی و آزار کرده اند. وی از آنجا گریخت و بعض وقایع را شخصاً شاهدبوده است و بسوی شام رفته است. وی بعد از وفات پیغمبر بمرج الصفر شهید شد. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 380 ).
سلمه. [ س َ م َ ] ( اِ ) تخم خاری است که چرم را بدان دباغت کنند و آن مانند خرنوب شامی باشد، لیکن از آن سفیدتر است. ( برهان ) ( آنندراج ). گیاهی است. ( مهذب الاسماء ).
سلمه. [ س َ م َ ] ( ع اِ ) سنگ. ( منتهی الارب ). ج ، سِلام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) زن نازک اطراف. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
سلمه . [ س َ م َ ] (اِ) تخم خاری است که چرم را بدان دباغت کنند و آن مانند خرنوب شامی باشد، لیکن از آن سفیدتر است . (برهان ) (آنندراج ). گیاهی است . (مهذب الاسماء).
سلمه . [ س َ م َ ] (ع اِ) سنگ . (منتهی الارب ). ج ، سِلام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) زن نازک اطراف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سلمة. [ س َ م َ ] (اِخ ) ابن الاکواع صاحب استیعاب و ابن اثیر وی را بفضیلت و مزیت ستوده اند. وی درمیان اصحاب رسول بشجاعت و مهارت در تیراندازی مشهوربوده است . سلمة هفت غزوه در رکاب حضرت رسالت مآب بود و بسن هشتاد سالگی در سال 74 هَ . ق . درگذشت . (نامه ٔ دانشوران ج 5 ص 133). رجوع به الاعلام زرکلی شود.
سلمة. [ س َ م َ ] (اِخ ) ابن هشام بن مغیره ٔ مخزونی . از صحابه و سابقین است . کفار قریش او را زندانی و آزار کرده اند. وی از آنجا گریخت و بعض وقایع را شخصاً شاهدبوده است و بسوی شام رفته است . وی بعد از وفات پیغمبر بمرج الصفر شهید شد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 380).
سلمة. [ س َ م َ ] (اِخ )مکنی به ابومحمد. شاگرد و مصاحب فراء بود و از زکریا یحیی فراء و ابوالعباس احمدبن یحیی تغلب نقل حدیث کرده است . او راست : معانی القرآن ، سلوم العربیه و کتاب غریب الحدیث و غیره . (از معجم الادباء ج 4 ص 249).
فرهنگ عمید
گویش مازنی
۱از انواع چغندر است ۲گیاهی خودرو