کلمه جو
صفحه اصلی

موید


مترادف موید : استوارکننده، پشتیبان، تاییدگر | تاییدشده، پیروز، یاری شده

برابر پارسی : استوارکننده، بیانگر، پشتیبان، پیروز، روشنگر، کامیاب، نیروبخش، یاری شده

فارسی به انگلیسی

confirmation, corroborative


confirmer, one who assists or favours, confirmatory, confirmation, corroborative, [n.] confirmer, [adj.] confirmatory, assisted (by god), gifted

assisted (by God), gifted


[n.] confirmer, one who assists or favours, confirmatory


عربی به فارسی

حامي , پشتيبان , نگهدار


فرهنگ اسم ها

اسم: موید (پسر) (عربی) (تلفظ: mo’ayyed) (فارسی: مؤيد) (انگلیسی: moayyed)
معنی: تأیید کننده، ( اَعلام ) مؤید بلخی: ( = ابوالمؤید بلخی ) [قرن هجری] شاعر و نویسنده ی ایرانی دوره ی سامانی، مؤلف شاهنامه ی منثور معروف به شاهنامه ی مؤیدی، داستان منظوم یوسف و زلیخا و کتاب عَجایب البلدان

(تلفظ: mo’ayyed) (عربی) تأیید کننده .


مترادف و متضاد

confirmed (صفت)
تصدیق شده، تایید شده، موید، برقرار، پا بر جا

corroborated (صفت)
موید، موکد، مشدد

استوارکننده، پشتیبان، تاییدگر


تاییدشده، پیروز، یاری‌شده


فرهنگ فارسی

تاییدکننده، تقویت کننده، محکم کننده، تاییدشده، نیروداده شده
( اسم ) ۱ - تایید کننده . ۲ - محکم کننده استوار دارنده جمع : مویدین .
نجاح الموید

فرهنگ معین

(مُ ءَ یَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تأیید کرده شده .
(مُ ءَ یِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - تایید کننده . ۲ - محکم کننده ، استوار دارنده .

(مُ ءَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) تأیید کرده شده .


(مُ ءَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تایید کننده . 2 - محکم کننده ، استوار دارنده .


لغت نامه دهخدا

مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ ] ( ع ص ) قوت داده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).قوت داده شده. نیروداده شده. ( ناظم الاطباء ). قوت داده شده. تقویت شده. نیرویافته. تأییدگشته. ( یادداشت مؤلف ). || تأییدکرده شده و از جانب خداوند تبارک و تعالی نیروداده شده. ( ناظم الاطباء ) :
به علم و عدل و به آزادگی و نیکخوئی
مؤید است و موفق ، مقدم است و امام.
فرخی.
فرق میان پادشاهان مؤید موفق و میان خارجی... آن است که... متغلبان را... خارجی باید گفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93 ).
استاد و طبیب است و مؤید ز خداوند
بل کز حکم و علم مثال است مصور.
ناصرخسرو.
مؤیدی که به حق عنف و لطف سیرت او
معین ظلمت و نور است و یار آتش و آب.
مسعودسعد.
ملک مؤید مظفر منصور معظم. ( سندبادنامه ص 8 ). امیر کبیر عادل مؤید مظفر. ( گلستان ).
مؤید نمی مانداین ملک گیتی
نشاید بر او تکیه بر هیچ مسند.
سعدی.
- مؤید من عنداﷲ ؛ تأییدشده از جانب خدا. که ایزد عزوجل تأییدش کرده باشد. ( از یادداشت مؤلف ).

مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی ِ ] ( ع ص ) قوت دهنده. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). تقویت کننده. نیرودهنده. یاری کننده. مساعد. نیروبخش. قوت دهنده. ( یادداشت مؤلف ). || تأییدکننده. تحکیم کننده. استوارسازنده : سخن فلانی مؤید این مسأله است. ( از یادداشت مؤلف ).

مؤید. [ م ُءْ ی َ ] ( ع ص ) قوت داده شده. نیروداده شده. ( ناظم الاطباء ). قوت داده شده.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و رجوع به مُؤَیَّد شود.

مؤید. [ م ُءْ ی ِ ] ( ع اِ ) کار بزرگ. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). دشواری. ج ، مآید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). داهیه و بلا و سختی. ج ، مآید. ( ناظم الاطباء ).

مؤید. [م ُ ءَی ْ ی َ ] ( اِخ ) ابن عبدالرحیم بن احمدبن محمد بغدادی. او راست رساله ای در اسطرلاب. ( از کشف الظنون ).

مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ ] ( اِخ ) ابن عبداللطیف نخجوانی. از ادبا بود و قصیده لامیةالعرب شنفری را شرح کرده است. ( از کشف الظنون ).

مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ ] ( اِخ ) ابن عطاف بن محمدبن علی بن محمد آلوسی ، مکنی به ابوسعید. از بزرگترین گویندگان غزل و هجو و مدح روزگار خود بود و به وزیر عون الدین یحیی بن هبیره انتساب داشت و مدایحی بلند برای او سروده و در اشعار خود ابیاتی بسیار از متنبی تضمین کرده است. وی به سال 466 هَ. ق. در الوس که دیهی در نزدیک حدیثه است به دنیا آمد و به سال 557 هَ. ق. در موصل درگذشت. ( از تاریخ ابن خلکان صص 271-272 ).

فرهنگ عمید

تٲیید شده.

فرهنگ فارسی ساره

بیانگر، پیروز


پیشنهاد کاربران

لوس، پردردسر

موید : . نیروداده شده - تایید کننده - محکم کننده ، استوار دارنده - حامی , پشتیبان , نگهدار -

موفق وموید : پیروز وکامیاب ویاری شده.

شاهد، گواه

موفق و پیروز بودن
در پناهیزدان


موفق، پیروز، مستحکم ،

موفق، پیروز، تائید، مستحکم

استوار کننده، بیانگر، پشتیبان، پیروز

پذیرا

نشان دهنده

chero masdod bodee


بیانگر

موفق وموید از لحاظ نوشتاری چگونه است

موفق

دراصل مؤیدصحیح ترمیباشدومعنادار
امامویدتلفظ کلمه یااسم عوض میشه
من خواستم پسرم رااسمش بذارمؤیدکه ثبت احوال قبول نکرد چون روی حرف واوحمزه میخوره واسمش عوض کردم گذاشتم اسلام مشعل


کلمات دیگر: