کلمه جو
صفحه اصلی

محدث


مترادف محدث : اخباری، حدیث دان، حدیث شناس، راوی، روایتگر | آلوده، ناپاک، نجس، ملوث

متضاد محدث : مطهر، طاهر

برابر پارسی : رویدادگو، واگو

فارسی به انگلیسی

who causes an event to happen

فرهنگ اسم ها

اسم: محدث (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mohaddes) (فارسی: محَدِث) (انگلیسی: mohaddes)
معنی: سخن گو، روایت کننده اخبار و احادیث نبوی، ( در ادیان ) آن که احادیث پیشوایان دینی را می داند و آنها را بیان می کند، ( در قدیم ) قصه گو، مورخ، گوینده سخن، آن که احادیث پیشوایان دینی را بیان می کند

(تلفظ: mohaddes) (عربی) (در ادیان) آن که احادیث پیشوایان دینی را می‌داند و آنها را بیان می‌کند ؛ (در قدیم)قصه گو ، مورخ .


مترادف و متضاد

اخباری، حدیثدان، حدیثشناس، راوی، روایتگر


آلوده، ناپاک، نجس، ملوث ≠ مطهر، طاهر


فرهنگ فارسی

چیزی که تازه پیداشده، نقیض قدیم، کسی که حدیث نقل کند، کسی که سخنان پیغمبرراروایت کند، عالم به علم حدیث
( اسم ) ۱ - سخن گوینده . ۲ - داننده و روایت کنند. اخبار و احادیث جمع : محدثین .
منزلی است در راه مکه

فرهنگ معین

(مُ دَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) چیزی که تازه پیدا شده . ۲ - آن چه در کتاب و سنت و اجماع معروف نباشد. ج . محدثات .
(مُ حَ دِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) گردآورنده و بیان کنندة احادیث .

(مُ دَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) چیزی که تازه پیدا شده . 2 - آن چه در کتاب و سنت و اجماع معروف نباشد. ج . محدثات .


(مُ حَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) گردآورنده و بیان کنندة احادیث .


لغت نامه دهخدا

محدث. [ م ُ ح َدْ دِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تحدیث. سخن گوینده. ( از منتهی الارب ). حدیث کننده :
اگر این شکر ببینند محدثان شیرین
همه دستها بخایند چو نیشکربه دندان.
سعدی.
|| گزارنده. حدیث کننده. راوی حدیث. آنکه نقل حدیث کند از پیغامبر و جزاو. حدیث دان. داننده علم حدیث و اخبار نبوی. ( آنندراج ). راوی. بیان کننده و جمعکننده احادیث نبوی و تألیف کننده آن احادیث و معتمد در نقل حدیث. ( ناظم الاطباء ). در اصطلاح ، بنابر آنچه عراقی گفته کسی است که بنویسد و بخواند و بشنود و نیک فراگوش دارد و به شهرها و ولایات مسافرت کند برای فراگرفتن و جمعآوری احادیث پیغمبر و کتب اصول حدیث را به دست آورد و بر پاره ای کتب تعلیقات نوشته باشد و مسندها و سایر کتب را از علل و تواریخ کاملاً بررسی کرده باشد و من حیث المجموع قریب یکهزار جلد کتاب حدیث را به دقت دیده باشد وبرخی گویند محدث کسی است که حدیث را به روایت فراگیرد و به درایت مورد اعتنا قرار دهد؛ تحمل الحدیث روایةً و اعتنی به درایةً. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
ای محدث از خطاب و از خطوب
درگذشتم آهن سردی مکوب.
مولوی.
|| ناقل و مورخ. ( ناظم الاطباء ). راوی شعر و اخبار. ظریف. ندیم. قصه گوی. سمرگوی : خادمی برآمد و محدث خواست ابواحمد برخاست چون او به خرگاه امیر رسید حدیثی آغاز کرد... امیر آواز احمد بشنوید بیگانه پوشیده نگاه کرد مردی را دید، هیچ نگفت تا حدیث تمام کرد سخت سره و نغز قصه ای بود.( تاریخ بیهقی ص 122 ). مردی که وی را محدث گفتندی نزدیک امیر مسعود فرستاده بود. تا هم خدمت محدثی کردی وهم گاه از گاه نامه و پیغام آوردی و می بردی. ( تاریخ بیهقی ص 129 ). در آن وقتی که امیران مسعود و محمد...به گرگان می بودند و قصد ری داشتند این محدث ( حسن ) به ستارآباد رفت نزدیک منوچهر. ( تاریخ بیهقی ص 129 ). و یکبار و دوبار معتمدان او [ منوچهربن قابوس ] این محدث [ حسن ] و یارش آمدند و شدند. ( تاریخ بیهقی ص 130 ).
من جمله کنم نظم و به هروقت محدث
یکسال به بالین تو خواند اثر فتح.
مسعودسعد ( دیوان ص 80 ).
|| کسی که پیدا می کند چیز تازه را. مبدع و مخترع. ( ناظم الاطباء ).

محدث. [ م ُ ح َدْ دَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحدیث.آنکه حدس و گمان وی راستین باشد گوئی که آنچه که گمان برده است به وی الهام شده. ( از اقرب الموارد ). مرد راست گمان. ( ناظم الاطباء ). صاحب کشاف گوید: در حاشیه مشکوة است که محدث صادق الظن را نامند که گوئی از ملأ اعلا او را الهام میرسد که به حقیقت امر تحدیث کند و در ترجمه مشکوة گفته که محدث به معنی ملهم است گویا به وی تحدیث کرده میشود و خبر داده میشود. نزد محدثین کسی را گویند که به الهام ربانی چندان ملهم باشد که نسبت به هر چه رأی و اندیشه در خاطرش خطور کند مصیب واقع شود و گوئی این اصابت رأی و ذهن وقاد از عالم ملکوت بر صفحه دلش مرتسم گشته است. سیدشریف در مجمع البحار گفته کسی که در دل وی سخنی انداخته شده است پس خبر میدهد به آن به حدس و فراست و برخی گفته اند چون ظن کند به چیزی صواب بود گویا حدیث کرده شده است به وی. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه هر چه بیندیشد چنان آید. ( مهذب الاسماء ). راست گمان و از آن است حدیث قد کان فی الامم محدثون فان یکن فی امتی فعمربن الخطاب. ( منتهی الارب ). || صاحب فراست و بصیرت در نقل حدیث. || سخنگوی راست و دیندار. ( ناظم الاطباء ). || مردی محدث. مردی از متأخرین یعنی نه از قدما. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). نوآمده : و یعطی منه [ حب الخروع ] من احدی عشرة حبة الی سبع عشرة حبة علی رأی القدماء و اما علی رأی المحدثین فاحدی عشرة فقط. ( ابن البیطار ). || در اصطلاح نحویین به معنای مسند است ، همچنانکه محدث عنه مسندالیه باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

محدث . [ م ُ ح َدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تحدیث .آنکه حدس و گمان وی راستین باشد گوئی که آنچه که گمان برده است به وی الهام شده . (از اقرب الموارد). مرد راست گمان . (ناظم الاطباء). صاحب کشاف گوید: در حاشیه ٔ مشکوة است که محدث صادق الظن را نامند که گوئی از ملأ اعلا او را الهام میرسد که به حقیقت امر تحدیث کند و در ترجمه ٔ مشکوة گفته که محدث به معنی ملهم است گویا به وی تحدیث کرده میشود و خبر داده میشود. نزد محدثین کسی را گویند که به الهام ربانی چندان ملهم باشد که نسبت به هر چه رأی و اندیشه در خاطرش خطور کند مصیب واقع شود و گوئی این اصابت رأی و ذهن وقاد از عالم ملکوت بر صفحه ٔ دلش مرتسم گشته است . سیدشریف در مجمع البحار گفته کسی که در دل وی سخنی انداخته شده است پس خبر میدهد به آن به حدس و فراست و برخی گفته اند چون ظن کند به چیزی صواب بود گویا حدیث کرده شده است به وی . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه هر چه بیندیشد چنان آید. (مهذب الاسماء). راست گمان و از آن است حدیث قد کان فی الامم محدثون فان یکن فی امتی فعمربن الخطاب . (منتهی الارب ). || صاحب فراست و بصیرت در نقل حدیث . || سخنگوی راست و دیندار. (ناظم الاطباء). || مردی محدث . مردی از متأخرین یعنی نه از قدما. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوآمده : و یعطی منه [ حب الخروع ] من احدی عشرة حبة الی سبع عشرة حبة علی رأی القدماء و اما علی رأی المحدثین فاحدی عشرة فقط. (ابن البیطار). || در اصطلاح نحویین به معنای مسند است ، همچنانکه محدث عنه مسندالیه باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).


محدث . [ م ُ ح َدْ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحدیث . سخن گوینده . (از منتهی الارب ). حدیث کننده :
اگر این شکر ببینند محدثان شیرین
همه دستها بخایند چو نیشکربه دندان .

سعدی .


|| گزارنده . حدیث کننده . راوی حدیث . آنکه نقل حدیث کند از پیغامبر و جزاو. حدیث دان . داننده ٔ علم حدیث و اخبار نبوی . (آنندراج ). راوی . بیان کننده و جمعکننده ٔ احادیث نبوی و تألیف کننده ٔ آن احادیث و معتمد در نقل حدیث . (ناظم الاطباء). در اصطلاح ، بنابر آنچه عراقی گفته کسی است که بنویسد و بخواند و بشنود و نیک فراگوش دارد و به شهرها و ولایات مسافرت کند برای فراگرفتن و جمعآوری احادیث پیغمبر و کتب اصول حدیث را به دست آورد و بر پاره ای کتب تعلیقات نوشته باشد و مسندها و سایر کتب را از علل و تواریخ کاملاً بررسی کرده باشد و من حیث المجموع قریب یکهزار جلد کتاب حدیث را به دقت دیده باشد وبرخی گویند محدث کسی است که حدیث را به روایت فراگیرد و به درایت مورد اعتنا قرار دهد؛ تحمل الحدیث روایةً و اعتنی به درایةً. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
ای محدث از خطاب و از خطوب
درگذشتم آهن سردی مکوب .

مولوی .


|| ناقل و مورخ . (ناظم الاطباء). راوی شعر و اخبار. ظریف . ندیم . قصه گوی . سمرگوی : خادمی برآمد و محدث خواست ابواحمد برخاست چون او به خرگاه امیر رسید حدیثی آغاز کرد... امیر آواز احمد بشنوید بیگانه پوشیده نگاه کرد مردی را دید، هیچ نگفت تا حدیث تمام کرد سخت سره و نغز قصه ای بود.(تاریخ بیهقی ص 122). مردی که وی را محدث گفتندی نزدیک امیر مسعود فرستاده بود. تا هم خدمت محدثی کردی وهم گاه از گاه نامه و پیغام آوردی و می بردی . (تاریخ بیهقی ص 129). در آن وقتی که امیران مسعود و محمد...به گرگان می بودند و قصد ری داشتند این محدث (حسن ) به ستارآباد رفت نزدیک منوچهر. (تاریخ بیهقی ص 129). و یکبار و دوبار معتمدان او [ منوچهربن قابوس ] این محدث [ حسن ] و یارش آمدند و شدند. (تاریخ بیهقی ص 130).
من جمله کنم نظم و به هروقت محدث
یکسال به بالین تو خواند اثر فتح .

مسعودسعد (دیوان ص 80).


|| کسی که پیدا می کند چیز تازه را. مبدع و مخترع . (ناظم الاطباء).

محدث . [ م ُ دَ ] (اِخ ) منزلی است در راه مکه بعد از شش میل از نقره . (از معجم البلدان ). || نام دهی است به واسط. || نام دهی است به بغداد. (منتهی الارب ).


محدث . [ م ُ دَ ] (اِخ ) نامی از نامهای قرآن مجید: ما یأتیهم من ذکر من ربهم محدث . (قرآن 2/21).


محدث . [ م ُ دَ ] (ع ص ) چیزی نو پدیدآورده . ایجاد شده . احداث شده . || آنچه در کتاب و سنت و اجماع معروف نباشد. ج ، محدثات . و در حدیث است ایاکم و محدثات . یا ایاکم و محدثات الامور. (از اقرب الموارد). || چیز منکر و مبتدع . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بساط عدل و رأفت و انصاف و معدلت بگستردند و رسوم محدث و بدعتهای مذموم و قوانین جور باطل گردانیدند. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 139). || ضد قدیم . (از اقرب الموارد). مقابل قدیم . حادث . کائن پس از آنکه نبود.(یادداشت مرحوم دهخدا). موجودی که وقتی نبود و سپس علتی او را هست کرد. مقابل ازلی و قدیم :
پس محدث است عالم جسمانی
زین خوبتر چه باید برهانی .

ناصرخسرو.


من نگویم تو قدیم و محدثی
کافریده ٔ تست محدث یا قدیم .

ناصرخسرو.


هرچ آن خلق شود چه بود محدث
هر عاجز این بداند و نادانی .

ناصرخسرو.


خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا
نه اندر وحدتش کثرت نه محدث را از او انها .

ناصرخسرو.


از محدث و ازقدیم کی دارم بیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم .

(منسوب به خیام ).


گر عالم محدث است گو باش
ما باری عاشق قدیمیم .

خاقانی .


|| مایکون مسبوقاً بمادة و مدة و قیل ماکان لوجوده ابتداء. (تعریفات ). || آنکه حدثی از او صادر شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بی وضو گردیده . که وضوی او شکسته شده است . || یکی از اشکال خط عربی . (پیدایش خط و خطاطان ص 88).

محدث . [ م ُ دِ ] (ع ص ) نوکننده . (منتهی الارب ). نوآورنده . نو پیداکننده .(آنندراج ). || احداث کننده ٔ عیب و چیز منکر و مبتدع . || هر چیز تازه واقع شده . (ناظم الاطباء). || پناه دهنده ٔ گناهکاران از خصم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بدکار و زناکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || حدث کننده و شکننده ٔ وضو. || صیقل کننده و جلادهنده . (ناظم الاطباء). || ناقة مُحدِث شتر ماده که تازه بار داده باشد. (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ قدیم] (فلسفه ) چیزی که تازه پیدا شده.
۲. (فقه ) ویژگی آنچه در کتاب، سنت، و اجماع معروف نباشد.
۱. کسی که حدیث نقل کند، کسی که سخنان پیغمبر را روایت کند.
۲. عالِم به علم حدیث.

۱. [مقابلِ قدیم] (فلسفه) چیزی که تازه پیدا‌شده.
۲. (فقه) ویژگی آنچه در کتاب، سنت، و اجماع معروف نباشد.


۱. کسی که حدیث نقل کند؛ کسی که سخنان پیغمبر را روایت کند.
۲. عالِم به ‌علم حدیث.


دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] مُحَدِّث یا حدیث شناس کسی است که دانش کافی درباره حدیث، راویان حدیث، اصطلاحات حدیثی، احادیث صحیح و ضعیف و اشکالات احادیث دارد. محدثان معمولاً کتاب های مفصل حدیثی نوشته اند. مشهورترین محدثان شیعه کُلِینی، شیخ صدوق و شیخ طوسی نویسندگان کتب اربعه هستند. علامه مجلسی و شیخ حُرّ عاملی نیز به عنوان محدثان نامدار دوره صفویه نام برده می شوند. در دوران متأخر نیز میرزا حسین نوری نویسنده مستدرک الوسائل و شیخ عباس قمی نویسنده سفینة البِحار با عنوان محدث شناخته می شوند.
به نوشته مامقانی در کتاب مقباس الهدایة محدث کسی است که راه های اثبات حدیث، نام راویان و عدالت آنان را بداند و نیز بداند که چیزی به حدیث اضافه یا کم شده است یا نه. محمدرضا مامقانی در تعلیقه خود بر مقباس الهدایه می گوید که محدث کسی است که علم حدیث و اصطلاحات آن را بداند و الفاظ غریب الحدیث و نیز انواع حدیث را بشناسد. او همچنین به نقل از کتاب کشاف اصطلاحات الفنون، شنیدن، نوشتن، قرائت کردن و حفظ کردن حدیث و سفر به شهرهای مختلف برای شنیدن حدیث را جزو ویژگی های محدث ذکر کرده است. شهید ثانی محدث را کسی می داند که از نظر علمی مشغول سنت پیامبر و امامان باشد.
به گفته مامقانی اگر در کتاب های رجالی کسی را با عنوان محدث توصیف کنند این توصیف مدح او محسوب می شود. هر چند نمی توان این تعبیر را توثیق او حساب کرد.

[ویکی اهل البیت] به کسی که حدیث نقل می کند، محدث گفته می شود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در فضیلت نقل روایات فرمودند: نصراللَّه امرأ سمع منّا شیئا فبلّغه کما سمعه؛ خدا مردی را که چیزی از ما بشنود و همان طور که شنیده به دیگران برساند، یاری کند.
و نیز فرمودند: نصراللَّه امرأ سمع منّا حدیثا فحفظه حتّی یبلّغه غیره فربّ حامل فقه إلی ما هو أفقه منه و ربّ حامل فقه لیس بفقیه؛ خدا مردی را که سخنی از ما بشنود و به خاطر سپارد تا به دیگری برساند. یاری کند بسا کس که دانائی به داناتر از خود برد و بسا کس که حامل دانائیست و دانا نیست.
در خصوص کتابت حدیث شرایط خاصی را بیان کرده اند که بخش عمده آنها مربوط به زمانهای پیشین و نسخه های دست نویس است. شرایط و ضوابط یاد شده، از قبیل نقطه گذاری و اعراب و املاء کلمات و رعایت فاصله ها و تصحیح و مقابله اسناد و متون و اجازه روایت کتاب و... حاکی از شدت اهتمام دانشوران به ضبط احادیث و حفظ امانت در نقل و مصون ماندن آنها از تصحیف و تحریف و جعل و تزویر و تدلیس است.
شرایط و آداب کتابت حدیث در بعضی از جوامع مهم حدیث و کتب درایه بیان گردیده است.

[ویکی الکتاب] معنی مُحْدَثٍ: جدید و نو
ریشه کلمه:
حدث (۳۶ بار)

تعبیر به «مُحْدَث» (تازه و جدید) از مادّه «حُدُوث» اشاره به این است که کتب آسمانی، یکی پس از دیگری نازل می گردد، و سوره های قرآن و آیات آن هر کدام محتوای تازه و نوی دارد، که از طرق مختلف برای نفوذ در دل های غافلان وارد می شود، اما چه سود برای کسانی که همه اینها را به شوخی می گیرند. گویی با همان خرافات نیاکان پیوند همیشگی بسته اند، و با هیچ قیمتی حاضر نیستند با جهل، گمراهی و خرافات وداع گویند. اصولاً، همیشه افراد نادان، متعصب و لجوج با تازه ها، هر چند موجب هدایت و آگاهی و نجات باشد، مخالفند.

[ویکی فقه] محدث (ابهام زدایی). واژه محدث ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • محدث (راوی حدیث)، روایت کننده حدیث از معصوم (علیه السّلام) با سلسله سند• محدث (لقب حضرت مهدی)، یکی از القاب حضرت مهدی (علیه السلام)، به معنی ارتباط امام با فرشتگان
...

[ویکی شیعه] محدث (ابهام زدایی). محدث ممکن است به یکی از دو معنای زیر اشاره داشته باشد:

[ویکی فقه] محدث (لقب حضرت مهدی). محدّث، یکی از القاب حضرت مهدی (علیه السلام) است.
محدّث اسم مفعول از ریشۀ «حدّث، یحدّث» به معنای کسی است که حدیث و خبر تازه به او گویند.
مراد از محدث
منظور، آن است که امامان (علیهم السلام) با فرشتگان رابطه دارند، سخن آنان را می شنوند و از آن ها حقایقی دریافت می کنند. این، کنایه از یک مقام معنوی است. این لفظ به این معنا، یکی از القاب ویژۀ امام (علیه السلام) است.
← حدیثی از امام باقر
۱. ↑ طوسی، ابی جعفر محمد بن الحسن (شیخ طوسی)، کتاب الغیبة، ص۱۴۲، ح۱۰۶.
...

[ویکی فقه] محدّث. محدّث، یکی از القاب حضرت مهدی (علیه السلام) است.
محدّث اسم مفعول از ریشۀ «حدّث، یحدّث» به معنای کسی است که حدیث و خبر تازه به او گویند.

پیشنهاد کاربران

احداث کننده، ایجاد کننده

( محدث و قدیم : طبق نظر دو گروه از فلاسفه جهان یا باید محدث باشد یعنی زمانی نبوده و سپس بوجود آمده و یا قدیم باشد یعنی به عنوان یک اصل ازلی وجود داشته باشد.

در پارسی " سرواینده " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
سروایندگان = محدثین

narrator


کلمات دیگر: