مترادف محدث : اخباری، حدیث دان، حدیث شناس، راوی، روایتگر | آلوده، ناپاک، نجس، ملوث
متضاد محدث : مطهر، طاهر
برابر پارسی : رویدادگو، واگو
(تلفظ: mohaddes) (عربی) (در ادیان) آن که احادیث پیشوایان دینی را میداند و آنها را بیان میکند ؛ (در قدیم)قصه گو ، مورخ .
اخباری، حدیثدان، حدیثشناس، راوی، روایتگر
آلوده، ناپاک، نجس، ملوث ≠ مطهر، طاهر
(مُ دَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) چیزی که تازه پیدا شده . 2 - آن چه در کتاب و سنت و اجماع معروف نباشد. ج . محدثات .
(مُ حَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) گردآورنده و بیان کنندة احادیث .
محدث . [ م ُ ح َدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تحدیث .آنکه حدس و گمان وی راستین باشد گوئی که آنچه که گمان برده است به وی الهام شده . (از اقرب الموارد). مرد راست گمان . (ناظم الاطباء). صاحب کشاف گوید: در حاشیه ٔ مشکوة است که محدث صادق الظن را نامند که گوئی از ملأ اعلا او را الهام میرسد که به حقیقت امر تحدیث کند و در ترجمه ٔ مشکوة گفته که محدث به معنی ملهم است گویا به وی تحدیث کرده میشود و خبر داده میشود. نزد محدثین کسی را گویند که به الهام ربانی چندان ملهم باشد که نسبت به هر چه رأی و اندیشه در خاطرش خطور کند مصیب واقع شود و گوئی این اصابت رأی و ذهن وقاد از عالم ملکوت بر صفحه ٔ دلش مرتسم گشته است . سیدشریف در مجمع البحار گفته کسی که در دل وی سخنی انداخته شده است پس خبر میدهد به آن به حدس و فراست و برخی گفته اند چون ظن کند به چیزی صواب بود گویا حدیث کرده شده است به وی . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه هر چه بیندیشد چنان آید. (مهذب الاسماء). راست گمان و از آن است حدیث قد کان فی الامم محدثون فان یکن فی امتی فعمربن الخطاب . (منتهی الارب ). || صاحب فراست و بصیرت در نقل حدیث . || سخنگوی راست و دیندار. (ناظم الاطباء). || مردی محدث . مردی از متأخرین یعنی نه از قدما. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوآمده : و یعطی منه [ حب الخروع ] من احدی عشرة حبة الی سبع عشرة حبة علی رأی القدماء و اما علی رأی المحدثین فاحدی عشرة فقط. (ابن البیطار). || در اصطلاح نحویین به معنای مسند است ، همچنانکه محدث عنه مسندالیه باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
سعدی .
مولوی .
مسعودسعد (دیوان ص 80).
محدث . [ م ُ دَ ] (اِخ ) منزلی است در راه مکه بعد از شش میل از نقره . (از معجم البلدان ). || نام دهی است به واسط. || نام دهی است به بغداد. (منتهی الارب ).
محدث . [ م ُ دَ ] (اِخ ) نامی از نامهای قرآن مجید: ما یأتیهم من ذکر من ربهم محدث . (قرآن 2/21).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
(منسوب به خیام ).
خاقانی .
محدث . [ م ُ دِ ] (ع ص ) نوکننده . (منتهی الارب ). نوآورنده . نو پیداکننده .(آنندراج ). || احداث کننده ٔ عیب و چیز منکر و مبتدع . || هر چیز تازه واقع شده . (ناظم الاطباء). || پناه دهنده ٔ گناهکاران از خصم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بدکار و زناکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || حدث کننده و شکننده ٔ وضو. || صیقل کننده و جلادهنده . (ناظم الاطباء). || ناقة مُحدِث شتر ماده که تازه بار داده باشد. (از اقرب الموارد).
۱. [مقابلِ قدیم] (فلسفه) چیزی که تازه پیداشده.
۲. (فقه) ویژگی آنچه در کتاب، سنت، و اجماع معروف نباشد.
۱. کسی که حدیث نقل کند؛ کسی که سخنان پیغمبر را روایت کند.
۲. عالِم به علم حدیث.