کلمه جو
صفحه اصلی

سماح

فرهنگ اسم ها

اسم: سماح (دختر) (عربی) (تلفظ: samāh) (فارسی: سَماح) (انگلیسی: samah)
معنی: بخشندگی، سخاوت، مهربانی، آزادمنشی، بزرگ منشی، گذشت، بردباری، تسامح، بخشش

فرهنگ فارسی

جوانمرد گردیدن . سخاوت کردن

لغت نامه دهخدا

سماح. [ س َ / س ِ] ( ع مص ) جوانمرد گردیدن. ( دهار ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). سخاوت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بخشیدن. ( غیاث ) ( منتهی الارب ). جوانمردی کردن. ( آنندراج ). || ( اِمص ) جوانمردی. ( دهار ). بخشش :
اگرهمیدون بحر مکارمی نه عجب
که خطهای کف تو است جویهای سماح.
مسعودسعد.
تا بگفته مصطفی شاه شجاع
السماح یا اولی النعما ریاح.
مسعودسعد.
|| ( ص ) زن جوانمرد. ( آنندراج ). || ( اِ ) نوعی از خانهای چرمین. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).


کلمات دیگر: