مترادف منصف : انصاف دار، باانصاف، بامروت، حق بین، دادگر، عادل ، بی نظر، آزرم جو | نیمساز، منصف الزاویه، دونیمه کننده
متضاد منصف : بی انصاف |
برابر پارسی : دادگر، دادمند، دادور
just, equltable
bisector
disinterested, dispassionate, equitable, evenhanded, fair-minded, impartial, just, open-minded, sporting, square
انصافدار، باانصاف، بامروت ≠ بیانصاف
حقبین، دادگر، عادل
نیمساز
منصفالزاویه
دونیمهکننده
۱. انصافدار، باانصاف، بامروت
۲. حقبین، دادگر، عادل ≠ بیانصاف
۳. بینظر
۴. آزرمجو
۱. نیمساز
۲. منصفالزاویه
۳. دونیمهکننده
منصف . [ م َ ص َ ] (ع اِ) نیمه ٔ راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میانه ٔ راه . ج ، مناصف .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) . || منصف القوس و الوتر؛ محل نصف کردن آن دو. (از اقرب الموارد). || منصف الشی ٔ؛ وسط آن . (از اقرب الموارد).
منصف . [ م ِ / م َ ص َ ] (ع ص ، اِ) چاکر. ج ، مناصف . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). خدمتگار. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ابوالفرج رونی (ایضاً ص 91).
سنائی (دیوان چ مصفا ص 21).
سنائی (ایضاً ص 86).
سوزنی .
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 708).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی (بوستان ).
منصف . [ م ُ ص ِ ](اِخ ) از شاعران قرن یازدهم هجری قمری و از مردم شیراز بود، اما به جهت کثرت اقامت در تهران به تهرانی شهرت یافت . وی سفری به هند نیز کرده است . از اوست :
با زشتی عمل چه کند کس بهشت را
ماتم سراست خانه ٔ آیینه زشت را.
رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص 251 و ریحانة الادب و قاموس الاعلام ترکی شود.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
منصف . [ م ُ ن َص ْ ص ِ ] (ع ص ) دونیم کننده . دوبخش کننده . نصف کننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تنصیف شود.
- منصف الزاویه ؛ (اصطلاح هندسه ) خطی است که از رأس زاویه رسم شود و زاویه را به دو بخش متساوی قسمت کند. فرهنگستان ایران «نیمساز» را به جای این کلمه پذیرفته است . رجوع به نیمساز شود.
|| عمامه پوشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه عمامه پوشیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
داددهنده؛ آنکه به عدلوداد رفتار کند.
دادمند، دادور