کلمه جو
صفحه اصلی

فضیل

فرهنگ اسم ها

اسم: فضیل (پسر) (عربی) (تلفظ: fazil) (فارسی: فضیل) (انگلیسی: fazil)
معنی: دارای فضل

فرهنگ فارسی

ابن عیاض ( و. سمرقند بین ۱٠۱ تا ۱٠۵ ف- مکه ۱۸۷ ه ق . ) ولادت وی در سمرقند اتفاق افتاده و از سلیمان تیمی و محمد ابن اسحاق وامام جعفر صادق علیه السلام و سفیان ثوری و چند تن دیگر حدیث شنیده است . فضیل بیشتر عمر خود را در مجاورت خانه خدا بسر برده و بیش از هشتاد سال عمر کرده و در محرم سال ۱۸۷ هجری در شهر مکه در گذشته و همانجا مدفون گردیده است . ماثورات او بیشتر در کتب صوفیه چون حلیه الاولیائ ابونعیم اصفهانی و تذکره الاولیائ شیخ عطار آمده است .
ابن عیاض از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری است .

لغت نامه دهخدا

فضیل. [ ف ُ ض َ ] ( اِخ ) ابن عیاض. از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری است. فضیل بن عیاض بن مسعود التمیمی الیربوعی ، مکنی به ابوعلی و ملقب به شیخ الحرم. از اکابر عباد و صلحا و در حدیث مورد اعتماد بود. کسانی از جمله امام شافعی از وی حدیث شنیده اند. اصل او از کوفه و مولدش سمرقند و سکونتش در مکه بود و هم در مکه بسال 187 هَ. ق. / 803 م. درگذشت. تولدش بسال 105 هَ. ق. بود. ( از الاعلام زرکلی از طبقات الصوفیه و تذکرة الحفاظ ). اول حال او آن بود که میان بیابان مرو و باورد خیمه زده بود و پلاسی پوشیده و کلاهی پشمین بر سر نهاده و تسبیحی در گردن افکنده و یاران بسیار داشتی ، همه دزدان و راهزنان بودند و شب و روز راه زدندی و کالا به نزدیک فضیل آوردندی که مهتر ایشان بود و او میان ایشان قسمت کردی و آنچه خواستی نصیب خود برداشتی... روزی کاروانی شگرف می آید و یاران او کاروان گوش میداشتند. مردی در میان کاروان بود و آواز دزدان شنوده بود. بدره ای زر داشت.... چون از راه یک سو شد خیمه ٔفضیل بدید. به نزدیک خیمه او را دید بر صورت و جامه زاهدان ، شاد شد و آن بدره به امانت بدو سپرد. فضیل گفت : برو و در آن کنج خیمه بنه. مرد چنان کرد و بازگشت و به کاروانگاه رسید. کاروان زده بودند و مردمان بسته و افکنده ، همه را دست بگشاد و چیزی که باقی مانده بود جمع کردند و برفتند و آن مرد به نزدیک فضیل آمد تا بدره بستاند، او را دید با دزدان نشسته و کالاها قسمت میکردند. مرد چون چنان بدید گفت : بدره زر خویش به دزد دادم. فضیل او را از دور بدید، بانگ کرد.مرد چون بیامد گفت : همانجا که نهاده ای برگیر و برو.مرد دررفت و بدره برداشت و برفت. یاران گفتند: آخر ما در همه کاروان یک درم نقد نیافتیم ، تو ده هزار درم بازمی دهی ؟ فضیل گفت : این مرد به من گمان نیکو برد.من نیز به خدای گمان نیکو برده ام که مرا توبه دهد. گمان او راست گردانیدم تا حق گمان من راست گرداند...چون اجلش نزدیک آمد دو دختر داشت. عیال را وصیت کردکه چون من بمیرم این دختران را برگیر و بر کوه بوقبیس بر، و روی سوی آسمان کن و بگوی که خداوندا فضیل مرا وصیت کرد و گفت تا من زنده بودم این زینهاریان رابطاقت خویش میداشتم. چون مرا بزندان گور محبوس گردانیدی ، زینهاریان را بازدادم. چون فضیل را دفن کردند عیالش همچنان کرد که او گفته بود... همان ساعت امیر یمن با دو پسر خود آنجا بگذشت ، ایشان را دید با گریستن و زاری. گفت : شما از کجائید؟ آن زن حال بازگفت. امیر گفت : این دختران را به این پسران خویش دادم ، هر یکی را ده هزار دینار کاوین کردم. تو بدین بسنده کردی ؟ گفت : کردم. در حال عماریها و فرشها و دیباها بساخت و ایشان را به یمن برد. ( از تذکرة الاولیاء عطار ).

فرهنگ عمید

۱. شخص بافضل.
۲. دارای برتری و فزونی.

پیشنهاد کاربران

بخشنده


کلمات دیگر: