مترادف سهل : آسان، ساده، میسر ، نرم، روان، هموار، کوچک، ناچیز، کم اهمیت، اندک، کم
متضاد سهل : بغرنج، دشوار، صعب، غامض، مشکل
برابر پارسی : آسان، ساده
easy
convenient, easy, facile, open-and-shut, simple
اسان , سهل , بي زحمت , اسوده , ملا يم , روان , سليس , باساني , باساني قابل اجرا , سهل الحصول , اسان کردن , تسهيل کردن , کمک کردن
پهن , مسطح , هموار , صاف , برابر , واضح , اشکار , رک و ساده , ساده , جلگه , دشت , هامون , ميدان يا محوطه جنگ , بدقيافه , شکوه , شکوه کردن
(تلفظ: sahl) (عربی) مرد نرم خوی ، مرد نیک خوی ؛ (در اعلام) نام پسر شاهپور .
آسان، ساده، میسر ≠ بغرنج، دشوار، صعب، غامض، مشکل
۱. آسان، ساده، میسر ≠ بغرنج، دشوار، صعب، غامض، مشکل
۲. نرم، روان
۳. هموار
۴. کوچک، ناچیز، کماهمیت
۵. اندک، کم
(سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آسان . 2 - نرم ، زمین ِ نرم . ؛ ~العبور راهی که به آسانی از آن بتوان گذشت ، آسان رو (فره ). ؛ ~العلاج مرضی که به آسانی بتوان آن را مداوا کرد، آسان چاره (فره ). ؛ ~الوصول آن چه که به آسانی به دست آید، آسان رس ، آسان یاب (فره ). ؛~القیاد فرمانبردار.
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ تستری . از طبقه ٔ ثانیه است . کنیت او ابومحمد است . از کبراء این قوم و علماء این طایفه است . از شاگردان ذوالنون مصری است . وی بسال 283 هَ . ق . از دنیا برفت و عمر وی هشتاد سال بود. وی از بزرگان اهل تصوف و طریقت بودی و سهلیان بدو منسوب اند. سهل گفته است اول هذالامر علم لایدرک و آخره علم لاینفذ. (از نفحات الانس چ توحیدی پور ص 66 به بعد).
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حسن بلخی . وی در زبان فارسی شاعری ممتاز و فرد بود. یاقوت گوید: از بلخ چهار تن منفرد بودند. ابی القاسم الکعبی در علم کلام . ابایزید بلخی در بلاغت و تألیف . وسهل بن حسن در شعر فارسی . و محمدبن موسی حدادی در عربیت و شعر عربی . (از معجم الادباء یاقوت ج 7 ص 111).
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن علی ارغیانی . وی در عصر خود پیشوای مردمان بود و در دانش و زهد مرتبتی عظیم داشت . مدتی در محضر شیخ ابوعلی سنجی به استفادت اشتغال جست ، پس بمدرس قاضی حسین بن محمد مرورودی حاضر شد. فنون علوم بر وی قرائت نمود و روزگاری ملازم او گشت ؛ طریقه و اسلوب قاضی را آنچنان آموخت که قاضی در حق وی گفته : هیچکس بطریقه ٔ من چون ابوالفتح انس و علاقه نیافته و مانند او تحصیل ننموده . و نیز از اعاظم محدثین ، مانند: ابوبکر بیهقی و ناصر مروزی و عبدالغفار اسماعیل بن عبدالغافر فارسی صاحب کتاب مجمع الغرائب استماع حدیث نمود. پس از چندی وارد نیشابور شد و درآن بلاد اصول فقه بر امام الحرمین ابوالمعالی قرائت کرد. ودر مجلسش مناظره و مباحثه نمود. در ارغیان امر قضاوت بعهده ٔ وی مسلم بود. بمکه و عراق و حجاز مسافرت کرد. پس از مراجعت از مکه زیارت شیخ عارف حسن سمنانی را که شیخ وقت بود عازم شد. پس از زیارت وی قضاوت را رها کرد و انزوا اختیار کرد. در محرم سال 499 هَ . ق . وفات یافت . (از نامه ٔ دانشوران ج 2 صص 224 - 225).
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلیمان بن محمدبن سلیمان صعلوکی نیشابوری ، مکنی به ابن طبیب فقیه شافعی وفات 404 هَ . ق . او راست المذهب . (کشف الظنون ص 1645). رجوع به نفحات الانس جامی چ توحیدی پور ص 313 شود.
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عثمان بن یزید جشمی . رجوع به ابوحاتم سجستانی شود.
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن هارون بن رامنوی فارسی الاصل دشت میشانی ، حکیم و شاعر و فصیح و شعوبی مذهب و سخت با عرب دشمن . و کتبی بسیار در مثالب عرب نوشته . و ابوعثمان جاحظ به براعت و فصاحت و فضل او مذعن است . و از او در کتابهای خویش حکایت کند. و سهل بن هارون در خدمت مأمون و صاحب خزانة الحکمه ٔ او بود و کتابی در مدح بخل بنام حسن بن سهل کرد. از کتب اوست : کتاب دیوان الرسائل کتاب ثعلة و عفرا بر مثال کلیله و دمنه . کتاب الهذلیة و المخزومی . کتاب الضربین .کتاب النمر و الثعلب . کتاب الوامق و العذراء. کتاب ندود و دود. کتاب اسباسیوس فی اتحاد الاخوان . کتاب الغزالین . کتاب ادب اسل بن اسل . کتاب خطاب به عیسی بن ابان در قضاء و کتاب تدبیر الملک و السیاسة. (از ابن الندیم ص 174). رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 258 شود).
سهل . [ س َ ] (اِخ ) سهل بن بشربن هانی یا هایا الیهودی ، مکنی به ابوعثمان . او در خدمت طاهربن الحسین الاعور و سپس نزد حسن بن سهل بود و او یکی از دانشمندان عصر خویش است . در هیئت و حساب و احکام نجوم ید طولایی داشت و ابن الندیم گوید: شنیده ام که رومیان کتاب جبر و مقابله او را بزرگ میشمارند. برای نام کتب او رجوع به الفهرست چ مصر ص 383 شود.
منوچهری .
خواجه عبداﷲ انصاری .
مولوی .
سهل .[ س َ / س َ هَِ ] (ع ص ) نرم از هر چیزی : رجل سهل الخلق ؛ مرد نرم خوی . (منتهی الارب ). مرد نیک خوی . (دهار).
۱. [مقابلِ صعب] آسان.
۲. [عامیانه، مجاز] کماهمیت؛ غیرقابل توجه.
۳. (اسم) [مقابلِ حزن] [قدیمی] زمین نرم و هموار.
〈 سهل ممتنع: (ادبی)
۱. نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد.
۲. شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت باشد.
تلخ مزه – هر ماده ی غذایی که طعم و مزه ی آن از حالت اولیه ...