کلمه جو
صفحه اصلی

سهل


مترادف سهل : آسان، ساده، میسر ، نرم، روان، هموار، کوچک، ناچیز، کم اهمیت، اندک، کم

متضاد سهل : بغرنج، دشوار، صعب، غامض، مشکل

برابر پارسی : آسان، ساده

فارسی به انگلیسی

convenient, easy, facile, open-and-shut, simple, pushover, snap, breeze

easy


convenient, easy, facile, open-and-shut, simple


فارسی به عربی

سهل

عربی به فارسی

اسان , سهل , بي زحمت , اسوده , ملا يم , روان , سليس , باساني , باساني قابل اجرا , سهل الحصول , اسان کردن , تسهيل کردن , کمک کردن


پهن , مسطح , هموار , صاف , برابر , واضح , اشکار , رک و ساده , ساده , جلگه , دشت , هامون , ميدان يا محوطه جنگ , بدقيافه , شکوه , شکوه کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: سهل (پسر) (عربی) (تلفظ: sahl) (فارسی: سَهل) (انگلیسی: sahl)
معنی: مرد نرم خوی، مرد نیک خوی، ( اَعلام ) ) سهل ابن هارون: [قرن و هجری] ادیب و حکیم ایرانی، از مردم دشت میشان و از بزرگان شعوبیه، مؤلف مجموعه داستانهایی به زبان عربی، ) سهل تبری: ( = رَبَّن تبری ) [قرن هجری] اخترشناس و پزشک یهودی یا نسطوری ( ؟ ) ایرانی، پدر علی ابن سهل تبری، نخستین مترجم مجسطی به عربی، ) سهل تستری: [حدود، حدود قمری] صوفی ایرانی، از مردم شوشتر و از بزرگان صوفیه

(تلفظ: sahl) (عربی) مرد نرم خوی ، مرد نیک خوی ؛ (در اعلام) نام پسر شاهپور .


مترادف و متضاد

light (صفت)
خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، اسان، اندک، سهل، سهل الهضم، کم، اهسته، سبک وزن، بی غم و غصه، وارسته، کم قیمت

simple (صفت)
ساده، نادان، بی تزویر، فروتن، ناازموده، بسیط، خام، سهل، بی تکلف

easy (صفت)
ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال

آسان، ساده، میسر ≠ بغرنج، دشوار، صعب، غامض، مشکل


۱. آسان، ساده، میسر ≠ بغرنج، دشوار، صعب، غامض، مشکل
۲. نرم، روان
۳. هموار
۴. کوچک، ناچیز، کماهمیت
۵. اندک، کم


فرهنگ فارسی

ابوحاتم بن محمد ابن عثمان بن یزید جشمی سیستانی نحوی و لغوی و مقری ( ف. ۲۵۵ ه. ق . ) . وی از علوم قر آنی بهره کافی داشت وعروض نیکو میدانست و الکتاب سیبویه را در دوبار از اخفش فراگرفت و از اصمعی و ابو زید انصاری و ابو عبیده معمر بن مثنی روایات بسیار در لغت واقسام دیگر ادب دارد ابن درید و مبرد از شاگردان اویند.اوراست: الشمس و القمر کتاب فی النحو کتاب الشوق الی وطن کتاب الوصایا و غیره .
آسان، نرم، زمین نرم وهموار، سهول جمع
( صفت ) ۱ - آسان نادشوار مقابل صعب سخت مشکل دشوار . ۲ - نرم . یا سهل ممتنع . قطعه ای ( شعر یا نثر ) که در ظاهر آسان نماید ولی در نظیر آن گفتن مشکل باشد . ۳ - زمین نرم و هموار جمع : زمین نرم و هموار جمع : سهول .
ابن هارون ابن رامنوی فارسی الاصل دشت میشانی حکیم و شاعر و فصیح و شعوبی مذهب و سخت با عرب دشمن

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - آسان . ۲ - نرم ، زمین ِ نرم . ، ~العبور راهی که به آسانی از آن بتوان گذشت ، آسان رو (فره ). ، ~العلاج مرضی که به آسانی بتوان آن را مداوا کرد، آسان چاره (فره ). ، ~الوصول آن چه که به آسانی به دست آید، آسان رس ، آسان یاب (فره ).

(سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آسان . 2 - نرم ، زمین ِ نرم . ؛ ~العبور راهی که به آسانی از آن بتوان گذشت ، آسان رو (فره ). ؛ ~العلاج مرضی که به آسانی بتوان آن را مداوا کرد، آسان چاره (فره ). ؛ ~الوصول آن چه که به آسانی به دست آید، آسان رس ، آسان یاب (فره ). ؛~القیاد فرمانبردار.


لغت نامه دهخدا

سهل.[ س َ / س َ هَِ ] ( ع ص ) نرم از هر چیزی : رجل سهل الخلق ؛ مرد نرم خوی. ( منتهی الارب ). مرد نیک خوی. ( دهار ).

سهل. [ س َ ] ( ع اِ ) زاغ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || زمین نرم. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( غیاث ) : و پارس ولایتی است سخت نیکو چنانکه هم سهل است. ( فارسنامه ٔابن البلخی ). || ( ص ) رجل سهل الوجه ؛ مرد کم گوشت روی. || نهر سهل ؛ جوی ریگ ناک. ( منتهی الارب ). || آسان در مقابل دشوار. ( برهان ).آسان. ( غیاث ) ( دهار ). هین. اهون. خوار :
رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل بشمشیر گران شغل گران.
منوچهری.
بی فرمان شراب خوردن با غازی و ترکان سخت سهل است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222 ).
صد سال در آتشم اگر سهل بود
آن آتش سوزنده مرا سهل بود.
خواجه عبداﷲ انصاری.
به امید طلب رضا و فراغ ملک بر من سهل و آسان میگذشت. ( کلیله و دمنه ).
همچنانکه سهل شد ما را حضر
سهل باشد قوم دیگر را سفر.
مولوی.
- امثال :
چون یار اهل است کار سهل است .
سهل البیع است .
- سهل الانقیاد ؛ آنکه زود تسلیم شود.
- سهل البیع ؛ ارزان فروش.
- سهل التناول .
- سهل الحصول ؛ که آسان بدست آید.
- سهل العبور ؛ آسان گذر.
- سهل العلاج ؛ زوددرمان.
- سهل القبول ؛ زودپذیر.
- سهل القیاد ؛ سهل الانقیاد.
- سهل المأخذ.
- سهل المؤنه .
- سهل المعونه .
- سهل الوصول ؛ آسان رس. آسان یاب.
- سهل الهضم .

سهل. [ س َ ] ( اِخ ) سهل بن بشربن هانی یا هایا الیهودی ، مکنی به ابوعثمان. او در خدمت طاهربن الحسین الاعور و سپس نزد حسن بن سهل بود و او یکی از دانشمندان عصر خویش است. در هیئت و حساب و احکام نجوم ید طولایی داشت و ابن الندیم گوید: شنیده ام که رومیان کتاب جبر و مقابله او را بزرگ میشمارند. برای نام کتب او رجوع به الفهرست چ مصر ص 383 شود.

سهل. [ س َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن حسن بلخی. وی در زبان فارسی شاعری ممتاز و فرد بود. یاقوت گوید: از بلخ چهار تن منفرد بودند. ابی القاسم الکعبی در علم کلام. ابایزید بلخی در بلاغت و تألیف. وسهل بن حسن در شعر فارسی. و محمدبن موسی حدادی در عربیت و شعر عربی. ( از معجم الادباء یاقوت ج 7 ص 111 ).

سهل. [ س َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ تستری. از طبقه ثانیه است. کنیت او ابومحمد است. از کبراء این قوم و علماء این طایفه است. از شاگردان ذوالنون مصری است. وی بسال 283 هَ. ق. از دنیا برفت و عمر وی هشتاد سال بود. وی از بزرگان اهل تصوف و طریقت بودی و سهلیان بدو منسوب اند. سهل گفته است اول هذالامر علم لایدرک و آخره علم لاینفذ. ( از نفحات الانس چ توحیدی پور ص 66 به بعد ).

سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ تستری . از طبقه ٔ ثانیه است . کنیت او ابومحمد است . از کبراء این قوم و علماء این طایفه است . از شاگردان ذوالنون مصری است . وی بسال 283 هَ . ق . از دنیا برفت و عمر وی هشتاد سال بود. وی از بزرگان اهل تصوف و طریقت بودی و سهلیان بدو منسوب اند. سهل گفته است اول هذالامر علم لایدرک و آخره علم لاینفذ. (از نفحات الانس چ توحیدی پور ص 66 به بعد).


سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حسن بلخی . وی در زبان فارسی شاعری ممتاز و فرد بود. یاقوت گوید: از بلخ چهار تن منفرد بودند. ابی القاسم الکعبی در علم کلام . ابایزید بلخی در بلاغت و تألیف . وسهل بن حسن در شعر فارسی . و محمدبن موسی حدادی در عربیت و شعر عربی . (از معجم الادباء یاقوت ج 7 ص 111).


سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن علی ارغیانی . وی در عصر خود پیشوای مردمان بود و در دانش و زهد مرتبتی عظیم داشت . مدتی در محضر شیخ ابوعلی سنجی به استفادت اشتغال جست ، پس بمدرس قاضی حسین بن محمد مرورودی حاضر شد. فنون علوم بر وی قرائت نمود و روزگاری ملازم او گشت ؛ طریقه و اسلوب قاضی را آنچنان آموخت که قاضی در حق وی گفته : هیچکس بطریقه ٔ من چون ابوالفتح انس و علاقه نیافته و مانند او تحصیل ننموده . و نیز از اعاظم محدثین ، مانند: ابوبکر بیهقی و ناصر مروزی و عبدالغفار اسماعیل بن عبدالغافر فارسی صاحب کتاب مجمع الغرائب استماع حدیث نمود. پس از چندی وارد نیشابور شد و درآن بلاد اصول فقه بر امام الحرمین ابوالمعالی قرائت کرد. ودر مجلسش مناظره و مباحثه نمود. در ارغیان امر قضاوت بعهده ٔ وی مسلم بود. بمکه و عراق و حجاز مسافرت کرد. پس از مراجعت از مکه زیارت شیخ عارف حسن سمنانی را که شیخ وقت بود عازم شد. پس از زیارت وی قضاوت را رها کرد و انزوا اختیار کرد. در محرم سال 499 هَ . ق . وفات یافت . (از نامه ٔ دانشوران ج 2 صص 224 - 225).


سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلیمان بن محمدبن سلیمان صعلوکی نیشابوری ، مکنی به ابن طبیب فقیه شافعی وفات 404 هَ . ق . او راست المذهب . (کشف الظنون ص 1645). رجوع به نفحات الانس جامی چ توحیدی پور ص 313 شود.


سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عثمان بن یزید جشمی . رجوع به ابوحاتم سجستانی شود.


سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن هارون بن رامنوی فارسی الاصل دشت میشانی ، حکیم و شاعر و فصیح و شعوبی مذهب و سخت با عرب دشمن . و کتبی بسیار در مثالب عرب نوشته . و ابوعثمان جاحظ به براعت و فصاحت و فضل او مذعن است . و از او در کتابهای خویش حکایت کند. و سهل بن هارون در خدمت مأمون و صاحب خزانة الحکمه ٔ او بود و کتابی در مدح بخل بنام حسن بن سهل کرد. از کتب اوست : کتاب دیوان الرسائل کتاب ثعلة و عفرا بر مثال کلیله و دمنه . کتاب الهذلیة و المخزومی . کتاب الضربین .کتاب النمر و الثعلب . کتاب الوامق و العذراء. کتاب ندود و دود. کتاب اسباسیوس فی اتحاد الاخوان . کتاب الغزالین . کتاب ادب اسل بن اسل . کتاب خطاب به عیسی بن ابان در قضاء و کتاب تدبیر الملک و السیاسة. (از ابن الندیم ص 174). رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 258 شود).


سهل . [ س َ ] (اِخ ) سهل بن بشربن هانی یا هایا الیهودی ، مکنی به ابوعثمان . او در خدمت طاهربن الحسین الاعور و سپس نزد حسن بن سهل بود و او یکی از دانشمندان عصر خویش است . در هیئت و حساب و احکام نجوم ید طولایی داشت و ابن الندیم گوید: شنیده ام که رومیان کتاب جبر و مقابله او را بزرگ میشمارند. برای نام کتب او رجوع به الفهرست چ مصر ص 383 شود.


سهل . [ س َ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زمین نرم . (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث ) : و پارس ولایتی است سخت نیکو چنانکه هم سهل است . (فارسنامه ٔابن البلخی ). || (ص ) رجل سهل الوجه ؛ مرد کم گوشت روی . || نهر سهل ؛ جوی ریگ ناک . (منتهی الارب ). || آسان در مقابل دشوار. (برهان ).آسان . (غیاث ) (دهار). هین . اهون . خوار :
رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل بشمشیر گران شغل گران .

منوچهری .


بی فرمان شراب خوردن با غازی و ترکان سخت سهل است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222).
صد سال در آتشم اگر سهل بود
آن آتش سوزنده مرا سهل بود.

خواجه عبداﷲ انصاری .


به امید طلب رضا و فراغ ملک بر من سهل و آسان میگذشت . (کلیله و دمنه ).
همچنانکه سهل شد ما را حضر
سهل باشد قوم دیگر را سفر.

مولوی .


- امثال :
چون یار اهل است کار سهل است .
سهل البیع است .
- سهل الانقیاد ؛ آنکه زود تسلیم شود.
- سهل البیع ؛ ارزان فروش .
- سهل التناول .
- سهل الحصول ؛ که آسان بدست آید.
- سهل العبور ؛ آسان گذر.
- سهل العلاج ؛ زوددرمان .
- سهل القبول ؛ زودپذیر.
- سهل القیاد ؛ سهل الانقیاد.
- سهل المأخذ .
- سهل المؤنه .
- سهل المعونه .
- سهل الوصول ؛ آسان رس . آسان یاب .
- سهل الهضم .

سهل .[ س َ / س َ هَِ ] (ع ص ) نرم از هر چیزی : رجل سهل الخلق ؛ مرد نرم خوی . (منتهی الارب ). مرد نیک خوی . (دهار).


فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ صعب] آسان.
۲. [عامیانه، مجاز] کم اهمیت، غیرقابل توجه.
۳. (اسم ) [مقابلِ حزن] [قدیمی] زمین نرم و هموار.
* سهل ممتنع: (ادبی )
۱. نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد.
۲. شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت باشد.

۱. [مقابلِ صعب] آسان.
۲. [عامیانه، مجاز] کم‌اهمیت؛ غیرقابل توجه.
۳. (اسم) [مقابلِ حزن] [قدیمی] زمین نرم و هموار.
⟨ سهل‌ ممتنع: (ادبی)
۱. نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد.
۲. شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت باشد.


دانشنامه عمومی

سهل (شاهرود). سهل یک منطقهٔ مسکونی در ایران است که در دهستان طرود واقع شده است. براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، این روستا کمتر از سه خانوار جمعیت داشته است.
فهرست روستاهای ایران

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَاهُونَ: غافلان - سهل انگاران (اسم فاعل از کلمه سهو به معنی غفلت)
معنی سُهُولِهَا: زمین های هوار ومسطح آن (سهول جمع سهل به معنی زمین هموار ومسطح)
معنی مُّدْهِنُونَ: سهل انگاری کنندگان - بی اعتنایی کنندگان (جمع اسم فاعل از مصدر ادهان است ، و ادهان به معنای سهلانگاری است ، که البته در اصل به معنای روغن مالی به منظور نرم کردن چیزی بوده ، و به عنوان استعاره در سهلانگاری استعمال شده است ، و استفهام در آیه ی "أَفَبِهَ...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
همواری و آسانی مثل زمین هموار و کار آسان. . سهول جمع سهل است یعنی در دشتها و هموارهای زمین کاخها می‏سازید و از کوهها خانه‏ها می‏تراشید. این لفظ بیشتر از یک مورد در قرآن نیست.

[ویکی فقه] سهل (ابهام زدایی). واژه سهل ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اسم برای اشخاص ذیل باشد: معانی• سهل (قرآن)، اشاره به جنبه های اعجازی قرآن• سهل (زمین هموار)، به معنای زمین هموار و دارای کاربرد در فقه اعلام و اشخاص• سهل بن زیاد آدمی رازی، آدَمی، ابوسعید سهل بن زیاد آدمی رازی (د ح۲۵۵ق/۸۶۹م)، از محدثان شیعه• سهل بن سعد ساعدی، از صحابه مشهور رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) و از راویان حماسه حسینی در کربلا• سهل بن عبدالله تستری، از مشایخ صوفیۀ خوزستان و عراق عجم در قرن سوم• سهل بن علی، امامزاده سهل بن علی (علیه السّلام) یکی از امامزادگان در همدان از نسل طاهر بن علی بن محمد بن حسن البصری
...

[ویکی فقه] سهل (زمین هموار). ‏زمین هموار را سهل می گویند که از آن در این معنا در باب طهارت و حج سخن گفته شده است.
زمین مسطح و هموار را سهل می گویند در مقابل زمین ناهموار و کوهستانی.

احکام مربوط به سهل
← جست و جو در زمین هموار برای یافتن آب
۱. ↑ جواهر الکلام ج۵، ص۷۹-۸۰.
...

گویش مازنی

/sahl/ تلخ مزه – هر ماده ی غذایی که طعم و مزه ی آن از حالت اولیه خارج شود

تلخ مزه – هر ماده ی غذایی که طعم و مزه ی آن از حالت اولیه ...


جدول کلمات

اسان

پیشنهاد کاربران

آسان


مترادف سریع، اسان
متضاد سخت

تلیت

راحت


آسان، ساده، میسر، نرم، روان، هموار، کوچک، ناچیز، کم اهمیت، اندک، کم

اسان ، ساده ،


کلمات دیگر: