معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه سوریان و از دلاوران ایران در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
شماخ
فرهنگ اسم ها
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه سوریان و از دلاوران ایران در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شماخ. [ ش َ ] ( اِ ) مخفف شاماخ است که پستان بند زنان یعنی پارچه ای که پستانهای خود را بدان بندند. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). مخفف شاماخ که سینه بند زنان باشد. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ). رجوع به شاماخ شود.
شماخ. [ ش َ / ش َم ْ ما ] ( اِخ ) نام پهلوانی ایرانی. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ لغات شاهنامه ) :
پذیره فرستاد شماخ را
چه مایه دلیران گستاخ را.
شماخ. [ ش َ / ش َم ْ ما ] ( اِخ ) ابن ضرار. نام شاعری تازی. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) ( منتهی الارب ). از شاعران جاهلیت و از قبیله قیس است. ( یادداشت مؤلف ). شماخ بن ضراربن حرملة، از شاعران جاهلی عرب است که اسلام را نیز درک کرد. نام او معقل و لقب او شماخ بود. در زمان خلافت عثمان درگذشت. دیوان او را شیخ احمدبن امین شنقیطی در سال 1317 هَ. ق. چاپ کرده است. ( از معجم المطبوعات مصر ). رجوع به فهرست عقدالفرید، الموشح ص 67،87 و 88، اعلام زرکلی و فهرست المعرب جوالیقی شود.
شماخ . [ ش َ ] (اِ) مخفف شاماخ است که پستان بند زنان یعنی پارچه ای که پستانهای خود را بدان بندند. (از برهان ) (ناظم الاطباء). مخفف شاماخ که سینه بند زنان باشد. (آنندراج ) (از انجمن آرا). رجوع به شاماخ شود.
شماخ . [ ش َ / ش َم ْ ما ] (اِخ ) ابن ضرار. نام شاعری تازی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (منتهی الارب ). از شاعران جاهلیت و از قبیله ٔ قیس است . (یادداشت مؤلف ). شماخ بن ضراربن حرملة، از شاعران جاهلی عرب است که اسلام را نیز درک کرد. نام او معقل و لقب او شماخ بود. در زمان خلافت عثمان درگذشت . دیوان او را شیخ احمدبن امین شنقیطی در سال 1317 هَ . ق . چاپ کرده است . (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به فهرست عقدالفرید، الموشح ص 67،87 و 88، اعلام زرکلی و فهرست المعرب جوالیقی شود.
پذیره فرستاد شماخ را
چه مایه دلیران گستاخ را.
فردوسی .
شماخ . [ ش َم ْ ما ] (ع ص ) شامخ . بلند : نهری صحاب و جویی پرآب یافتند و کوهی شماخ و زمینی سنگلاخ . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 355).
فرهنگ عمید
سینهبند زنان؛ پستانبند.
بسیارمرتفع.
بسیارمرتفع.
دانشنامه آزاد فارسی
در شاهنامۀ فردوسی، شاه سوریان ، از دلاوران ایرانی روزگار کِیخسرو. او چون هُجیر، نامۀ گودَرز را برای شاه ایران آورد، کِیخسرو او را به استقبال هُجیر فرستاد. شمّاخ یکی از سرداران کیخسرو در نبرد بزرگ او با اَفراسیاب بود.