کلمه جو
صفحه اصلی

سرشار


مترادف سرشار : آکنده، انباشته، پر، سیراب، فایض، فیض، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو

متضاد سرشار : تهی

فارسی به انگلیسی

overfilled, overflowing, enormous


ample, brimful, fraught, full , lush, opulent, plenteous, plentiful, prodigal, profuse, rife, saturated, wealthy


ample, brimful, fraught, full, lush, opulent, plenteous, plentiful, prodigal, saturated, wealthy, profuse, rife, overfilled, overflowing, enormous

فارسی به عربی

ثراء , حی , مسرف

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: saršār) پر ، لبریز ؛ (به مجاز) مالامال و آکنده ، فراوان ، بسیار .


اسم: سرشار (پسر) (فارسی) (تلفظ: saršār) (فارسی: سرشار) (انگلیسی: sarshar)
معنی: پر، لبریز، ( به مجاز ) مالامال و آکنده، فراوان، بسیار

مترادف و متضاد

آکنده، انباشته، پر، سیراب، فایض، فیض، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو ≠ تهی


plenteous (صفت)
وافر، سرشار، پربار

opulent (صفت)
وافر، سرشار

tremendous (صفت)
ترسناک، عظیم، سرشار، عظیم الجثه، فاحش، شگرف

brimful (صفت)
لبریز، سرشار

overfilled (صفت)
لبریز، سرشار

profuse (صفت)
فراوان، وافر، لبریز، سرشار

plenitudinous (صفت)
وافر، سرشار

فرهنگ فارسی

لبریز، پر، لبالب
( صفت ) لبریز لبالب پر .

فرهنگ معین

(سَ ) (ص مر. ) لبریز.

لغت نامه دهخدا

سرشار. [ س َ ] ( نف مرکب ) از: سر + شار. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). لبریز، چه شار بمعنی ریختن است. ( برهان ). لبریز و معنی ترکیبی آن از سر ریزنده است ، چه شار بمعنی ریختن باشد. و نظیر آن آبشار است و ظاهر است چون ظرفی بمال پر میشود آنچه در آن باشد از سرش میریزد و بعضی مردم که بهر دو شین معجمه گویند خطاست. ( غیاث ). معنی ترکیبی آن چیزی که از سر بریزد و این کنایه از چیز بسیار چون نظاره سرشار، غفلت سرشار و خنده سرشار و گریه سرشار و مست از سر خود رفته. ( آنندراج ) :
مخمور رانگاه تو سرشار میکند
بدمست را عتاب تو هشیار میکند.
صائب ( از آنندراج ).
سبز شد خط لب یار بهار است بهار
ای جنون من سرشار بهار است بهار.
حضرت شیخ ( از آنندراج ).
- پاکی سرشار :
از پنجه خونین شفق باک ندارد
از پاکی سرشار که در گوهر صبح است.
صائب.
- دولت سرشار :
چاره جوش غرورم دولت سرشار بود
همچو شمعم سرکشی از پستی دیوار بود.
اسماعیل ایما ( از آنندراج ).
- غفلت سرشار :
آه از این غفلت سرشار که چون ساغر پر
جان بلب آمد و از کرده پشیمان نشدم.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).
- مستی سرشار:
محتسب پرحذر از مستی سرشار من است
سنگ بگریزد از آن شیشه که دربار من است.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).
- منت سرشار :
بی پرده میدهد بنظر جلوه غیب را
صائب رهین منت سرشار آینه.
صائب.
|| لبالب. ( برهان ). لبالب و مالامال. ( ناظم الاطباء ). تمام. کامل :
سختی ایام باشد بر سبک عقلان گران
کی کند دیوانه سرشار تمکین سنگ را.
صائب.
بسکه کویت از فغانم گرمی سرشار داشت
شعله ای شد هرکه درراه تو در پا خار داشت.
میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).
|| مست و مخمور. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

لبریز، پر، لبالب.

دانشنامه عمومی

سرشار می تواند به موارد زیر اشاره کند:
حسین سرشار، خواننده و بازیگر ایرانی
محمدرضا سرشار، معروف به رضا رهگذر، نویسنده، منتقد ادبی و گوینده برنامه رادیویی قصه ظهر جمعه
شهلا سرشار، خواننده ایرانی
هما سرشار، نویسنده و روزنامه نگار ایرانی

گویش مازنی

زن سلطه جو


/sarshaar/ زن سلطه جو

واژه نامه بختیاریکا

جِنگ وُر جنگ؛ سر مَل؛ مَل

جدول کلمات

لمالم

پیشنهاد کاربران

سرشار = پر، لبریز، انباشته شدن، مالامال، و. . .

سرشار: پر، لبریز

معنی

لمالم، آکنده، انباشته، پر، سیراب، فایض، فیض، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو

لبریز

سرشار سمیرا

سرریز

پر از

مهدی سرشار راهم به سرشارهای معروف بیافزایید. من کلی مدال قایقرانی و ورزشی برای کشورم در سطح کشور و آسیایی و باشگاههای جهان آوردم


پر شدن

پر، لبریز، مملو

لبالب

انباشته شدن🤔🤔

لبریز پر


کلمات دیگر: