کلمه جو
صفحه اصلی

رودک

فارسی به انگلیسی

arroyo, rivulet, runlet, runnel

فرهنگ اسم ها

اسم: رودک (پسر) (فارسی) (تلفظ: rudak) (فارسی: رودک) (انگلیسی: rudak)
معنی: پسر دوست داشتنی و محبوب، ( رود= فرزند به ویژه پسر، ک/، ak/ ( پسوند تحبیب و نسبت ) )، ( اعلام ) نامِ مَعبر کوهستانی بسیار خطرناکی در انتهای رشته کوههای فارس، بر سر راه کازرون و بوشهر

(تلفظ: rudak) (رود = فرزند به ویژه پسر + ک/-ak/ (پسوند تحبیب و نسبت)) ، پسر دوست داشتنی و محبوب ؛ نامِ مَعبر کوهستانی بسیار خطرناکی در انتهای رشته‌کوههای فارس ، بر سر راه کازرون و بوشهر .


فرهنگ فارسی

معبر کوهستانی بسیار خطرناکی است در انتهای رشته کوههای فارس بر سر راه کازرون به بندر بوشهر.
پسر، پسرک، ریدک
( اسم ) جانوریست که از پوستش پوستین سازند وشق .
دهی است از دهستان زهرا از بخش بوئین شهرستان قزوین .

لغت نامه دهخدا

رودک . [ دَ ] (اِ) جانوری است که هرچندش بزنند فربه شود و آنرا بترکی وشق خوانند و از پوستش پوستین سازند. (جهانگیری ). وشق را گویند و آن جانوری است که از پوستش پوستین سازند. گویند هر چند او را بیشتر زنند فربه ترو پوستش نفیس تر گردد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به وشق شود. || (ص ) مرغ یا بره ای که پر و موی او را پاک کنند. معرب آن روذق است . جاحظ گوید: یسمون (الفرس ) السمیط الروذق . (البیان و التبیین چ سندوبی ج 1 ص 32).


رودک . [ دَ ] (اِخ ) از دیههای سمرقند است . (معجم البلدان ). ناحیتی است در سمرقند ورودکی نسبت بدانجاست . (از انساب سمعانی ). نام قریه ای است از بخارا که استاد رودکی از آنجا بوده و بعضی گویند از مضافات سمرقند است . (از آنندراج ). رجوع به «رودکی » و احوال و اشعار رودکی چ 1 صص 465-462 شود.


رودک . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زهرا از بخش بوئین شهرستان قزوین واقع در 18هزارگزی بوئین . در جلگه قرار دارد و دارای هوای معتدل و 1309 تن سکنه است . آب آن از دو رشته قنات و زهاب رودخانه ٔ حاجی عرب تأمین میشود. محصولش غلات و سردرختی گردو و انگور و سیب زمینی ، و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است . دبستان دارد و بدانجا ماشین می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


رودک . [ رَ دَ ] (ع اِ) کودک نوجوان خوش شکل . (منتهی الارب ). جوان خوش آفرینش ، و مؤنث آن رودکة است . (از اقرب الموارد).


رودک. [ دَ ] ( اِ ) جانوری است که هرچندش بزنند فربه شود و آنرا بترکی وشق خوانند و از پوستش پوستین سازند. ( جهانگیری ). وشق را گویند و آن جانوری است که از پوستش پوستین سازند. گویند هر چند او را بیشتر زنند فربه ترو پوستش نفیس تر گردد. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به وشق شود. || ( ص ) مرغ یا بره ای که پر و موی او را پاک کنند. معرب آن روذق است. جاحظ گوید: یسمون ( الفرس ) السمیط الروذق. ( البیان و التبیین چ سندوبی ج 1 ص 32 ).

رودک. [ رَ دَ ] ( ع اِ ) کودک نوجوان خوش شکل. ( منتهی الارب ). جوان خوش آفرینش ، و مؤنث آن رودکة است. ( از اقرب الموارد ).

رودک. [ دَ ] ( اِخ ) از دیههای سمرقند است. ( معجم البلدان ). ناحیتی است در سمرقند ورودکی نسبت بدانجاست. ( از انساب سمعانی ). نام قریه ای است از بخارا که استاد رودکی از آنجا بوده و بعضی گویند از مضافات سمرقند است. ( از آنندراج ). رجوع به «رودکی » و احوال و اشعار رودکی چ 1 صص 465-462 شود.

رودک. [ دَ ] ( اِخ ) قریه ای است در حدود دوفرسنگی میانه شمال و مشرق خشت. ( از فارسنامه ناصری ). دهی است از دهستان کمارج بخش خشت از شهرستان کازرون واقع در دوازده هزارگزی شمال «کنارتخته » و جنوب غربی کتل رودک و در کنار راه شوسه شیراز ببوشهر. در جلگه قرار دارد و هوای آن گرم است. سکنه آن 156 تن است. آب آن از رود خان شاپور و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و لیمو، و شغل مردم زراعت و قالی و گلیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

رودک. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان رودبار از بخش افجه شهرستان تهران واقع در نه هزارگزی شمال غربی گلندوک و متصل به راه شوسه تهران به شمشک. کوهستانی و سردسیر، و سکنه آن 382تن است. آب آن از جاجرود تأمین میشود و از محصولاتش غلات و سیب زمینی قابل ذکر، و شغل مردم زراعت است. دارای راه ماشین رو و امام زاده قدیمی است. مزرعه آب نوا جزء این ده است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

رودک. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان زهرا از بخش بوئین شهرستان قزوین واقع در 18هزارگزی بوئین. در جلگه قرار دارد و دارای هوای معتدل و 1309 تن سکنه است. آب آن از دو رشته قنات و زهاب رودخانه حاجی عرب تأمین میشود. محصولش غلات و سردرختی گردو و انگور و سیب زمینی ، و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. دبستان دارد و بدانجا ماشین می توان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

رودک . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار از بخش افجه ٔ شهرستان تهران واقع در نه هزارگزی شمال غربی گلندوک و متصل به راه شوسه ٔ تهران به شمشک . کوهستانی و سردسیر، و سکنه ٔ آن 382تن است . آب آن از جاجرود تأمین میشود و از محصولاتش غلات و سیب زمینی قابل ذکر، و شغل مردم زراعت است . دارای راه ماشین رو و امام زاده ٔ قدیمی است . مزرعه ٔ آب نوا جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


رودک . [ دَ ] (اِخ ) قریه ای است در حدود دوفرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق خشت . (از فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان کمارج بخش خشت از شهرستان کازرون واقع در دوازده هزارگزی شمال «کنارتخته » و جنوب غربی کتل رودک و در کنار راه شوسه ٔ شیراز ببوشهر. در جلگه قرار دارد و هوای آن گرم است . سکنه ٔ آن 156 تن است . آب آن از رود خان شاپور و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و لیمو، و شغل مردم زراعت و قالی و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


فرهنگ عمید

= گورکن
پسر، پسرک، ریدک.

پسر؛ پسرک؛ ریدک.


دانشنامه عمومی

پسر بی ریش


لغتنامه دهخدا.
رودک (جانور) نام جانوری است.
رودک (بوئین زهرا) روستایی است در نزدیکی بوئین زهرا در قزوین
رودک (رودبار) روستایی است در منطقه رودبار شمال ایران


کلمات دیگر: