کلمه جو
صفحه اصلی

عدی

فرهنگ اسم ها

اسم: عدی (پسر) (عربی) (تلفظ: oday) (فارسی: عدَي) (انگلیسی: oday)
معنی: جاهای مرتفع، جاهای بلند

(تلفظ: oday) (عربی) جاهای بلند ، جاهای مرتفع .


فرهنگ فارسی

قبیله ایست از قریش و آن منسوبست به عدی بن کعب بن لوی و آن غالبا با [ تیم ] اسم برده شود . عمر بن خطاب از قبیله عدی بود و ابوبکر از قبیله تیم . توضیح در اشعار و اخبار و حکایات تیم و عدی گویند ( تصریحا یا تلویحا ) و مقصود ابوبکر و عمر است .
ابن مسافر بن اسماعیل الهکتاری از شیوخ متصوفه است طائفه عدویه بدو منسوب اند وی مردی صالح و ناسک بود سال ۴۶۷ هجری قمری در بیت قار از نواحی بعلبک بدنیا آمد و برای خود زاویه ای در کوه الهکتاریه از نواحی موصل بساخت و در آنجا عزلت گزید و بسال ۵۵۷ هجری در همانجا بمرد

لغت نامه دهخدا

عدی. [ ع ِدْ دی ] ( ص نسبی )( طلاق... ) در مقابل طلاق غیر عدی. طلاق غیر عدی که زن عده نداشته باشد مانند طلاق قبل از دخول و طلاق زن یائسه. و طلاق عدی طلاقی است که عده داشته باشد و آن یا رجعی است که مرد در حال عده حق رجوع دارد یا بائن است که مرد این حق را ندارد مانند طلاق خلعی. رجوع به طلاق رجعی و نیز به عده و به شرایع صص 184 - 186 شود.

عدی. [ ع ُ دا / ع ِ دا ] ( ع ص ، اِ ) دشمنان. اسم جمع است. یقال هؤلاء قوم عدی ؛أی اعداء. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) و یقال العِدی الاعداء الذین لانقاتلهم. ( از اقرب الموارد ).

عدی. [ ع ِ دا ] ( ع اِ ) کرانه وادی. || چوب که میان دو چوب باشد. || سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند. || دور شوندگان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || غرباء. ( اقرب الموارد ). مسافران. ( منتهی الارب ).

عدی. [ ع َ دی ی ] ( ع اِ ) گروه مردم که مهیای قتال باشند. || پیشروان جنگ. و قیل أول من یحمل من الرحالة. ( قطرالمحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، عاد.

عدی. [ ع َ دی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به عدی بن افلت. رجوع به عدی بن افلت شود. || نسبت است به عدی بن جندب. رجوع به عدی بن جندب شود. || نسبت به عدی بن اسامةبن مالک بن بکربن حبیب است. رجوع به عدی بن اسامة شود. ( از لباب الانساب ج 2 ص 127 ).

عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ ) قبیله ای است و عدوی یا عِدی منسوب بدان است. ( از اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ) ( منتهی الارب ).

عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ )جدی جاهلی است. فرزندان او بطنی از نجارند از آنهاست انس بن مالک و جماعتی از صحابه. ( از اعلام زرکلی ).

عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. فرزندان او بطنی از بنی مزیقیااند. ( از اعلام زرکلی ).

عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. فرزندان او بطنی از فزارةاند. از جمله بنو بدر است که مسکن آنها به نواحی قلپوبیة به دیار مصر بود. ( از اعلام زرکلی ).

عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. فرزندان او بطنی از قضاعه اند. ( از اعلام زرکلی ).

عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. فرزندان او بطنی از لخم از قحطانیه اند. ( از اعلام زرکلی ).

عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ ) ابن اخزم بن ربیعةبن جرول بن ثعل بن عمروبن الغوث بن طیی ٔ. بطنی از طی است از جمله حاتم بن عبداﷲبن الحشرج بن امری القیس بن عدی است. ( از لباب الانساب ج 2 ص 127 ).

عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن حنیفةغنم از قحطانیه جد جاهلی است از فرزندان اوست سلیمةالمتنبی . (از اعلام زرکلی ) (لباب الانساب ج 2 ص 128).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن اخزم بن ربیعةبن جرول بن ثعل بن عمروبن الغوث بن طیی ٔ. بطنی از طی است از جمله حاتم بن عبداﷲبن الحشرج بن امری القیس بن عدی است . (از لباب الانساب ج 2 ص 127).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن ارطاة الفزاری امیر و از مردم دمشق است . وی از عقلاء شجعان عرب بود. عمربن عبدالعزیز به سال 99 هَ . ق . وی را ولایت بصره داد و تا به سال 102 که به دست معاویةبن یزیدبن مهلب به قتل رسید بدان سمت بماند. (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن اسامةبن مالک بن حبیب بن عمروبن غنم بن تغلب . بطنی از تغلب است که جمعی بسیار بدو نسبت داده شده اند از جمله امراء بنوحمدان بن حمدون . (از لباب الانساب ج 2 ص 127).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن اقلت بن سلسلة بن عمروبن سلسلةبن غنم بن ثوب بن معنی بن عتودبن عنین بن سلامان . بطنی از طی است که از جمله ٔ آنها عنترةبن الاخرس است . (از لباب الانساب ج 2 ص 128).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) جدی است جاهلی . فرزندان او بطنی از قضاعه اند. (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن ثابت الانصاری . از علماء امامیه و از صلحاء شیعه ٔ عصر خود بود به سال 116 هَ . ق . به کوفه درگذشت مولد او نیز به کوفه بود. (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن جندب بن العنبربن عمروبن تمیم ، بطنی بزرگ از تمیم است . از آنهاست غاضرةبن سمرةبن عمرو. (از لباب الانساب ج 2 ص 128).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن حاتم بن عبداﷲبن سعدبن الحشرج الطائی . صحابی و از اجواد عقلاء بود، وی در عصر جاهلی رئیس قوم خود بود. و در جنگ ردة کارهای بزرگ کرد بطوری که ابن اثیر در مورد او گوید. خیر مولود فی أرض طی و أعظمه برکة علیهم ، وی به سال 9 هَ . ق . به دین اسلام گروید و فتح عراق را درک کرد سپس ساکن کوفه شد و در جنگ جمل و صفین و نهروان با حضرت علی شرکت کرد از او در صحیحین 66 حدیث نقل شده است وی به سال 68 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن ربیعةبن الحارث مکنی به ابولیلی و مشهور به المهلهل از بنی تغلب است ، شاعر، از شجعان عرب در جاهلیت بود. از مردم نجد و دائی امری ءالقیس شاعراست . وی را بدان جهت که نخستین بار مو را بافت مهلهل گویند. وی زیباترین و فصیح ترین مردم بود. او را اختبار و عجایب زیادی است . شعر او بسیاری عالی است وی در حدود سال 100 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن ربیعةبن معاویة الاکرمین بن الحرث بن معاویةبن مرتعبن معاویةبن کندة بطنی از کنده است . (از لباب الانساب ج 2 ص 128).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن زید مناةبن ادبن طایخة از عدنان جد جاهلی است از اعقاب ذوالرمة شاعر است . (از اعلام زرکلی ) (لباب الانساب ج 2 ص 126).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن زیدبن حمادبن زید. از تمیم شاعر و از دهاة جاهلی است وی قروی و از مردم حیره بود مردی فصیح بود عربی و فارسی نیکو میدانست در تیراندازی ماهر بود بازی صرلجان که از بازیهای عجمان بود نیک می دانست ، وی اولین کسی است در دیوان کسری به عربی نوشت . کسری وی را از خواص خود گردانید و او را مترجم خود قرار داد. پس از مرگ کسری در عهد پسرش بدان سمت باقی ماند و منزلتی رفیعیافت پسر انوشیروان او را با هدایائی نزد ملک روم فرستاد وی شهریاری شام را بدید و مدتی به دمشق بماند.سپس با هدایای قیصر به مدائن باز گشت و با دخت نعمان بن المنذر ازدواج کرد در اثر سعایت دشمنان به زندان نعمان پدر زن خود بیفتاد. و در همان زندان در حدود سال 35 قبل از هجرت به قتل رسید. (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) جدی است جاهلی . فرزندان او بطنی از لخم از قحطانیه اند. (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن زیدبن مالک بن عدن بن الرقاع از عاملة. شاعری بزرگ و از مردم دمشق است . وی معاصر جریر است از مداحان بنی امیه و از خواص ولیدبن عبدالملک است وی در حدود سال 95 هَ . ق . بدمشق در گذشت . (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن عَمیرة، مکنی به ابو زراة صحابی است . ساکن کوفه شد و بعد به حران رفت و سپس به سال 40 هَ . ق . به کوفه درگذشت از او در صحیحین ده حدیث روایت شده است . (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن عدی بن عمیرةبن فروة. از بنی الارقم ازکنده . بزرگ اهل جزیره بود. وی ناسک فقیه بود، سلیمان بن عبدالملک وی را قضاء الجزیره و ارمنیة و آذربایجان بداد. عمربن عبدالعزیز نیز وی را بدان سمت بداشت . وی در سال 121 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (ع اِ) گروه مردم که مهیای قتال باشند. || پیشروان جنگ . و قیل أول من یحمل من الرحالة. (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، عاد.


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن عمروبن ربیعة. از مزیقیا از قحطانیه جد جاهلی است . از نسل اوست بدیل بن ورقاء و جویریة دختر حارث . (از اعلام زرکلی ) (لباب الانساب ج 2 ص 127).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن عمروبن مالک . از بنی نجار. از خزرج از قحطان جد جاهلی است از نسل اوست حسان بن ثابت الانصاری . (از اعلام زرکلی ) (لباب الانساب ج 1 ص 126).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن کعب بن مرة. از لؤی بن غالب از عدنان جد جاهلی است و از اعقاب او است عمروبن الخطاب . (از اعلام زرکلی ) (لباب الانساب ج 2 ص 126).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن مسافربن اسماعیل الهکتاری . از شیوخ متصوفه است طائفه عدویه بدو منسوب اند، وی مردی صالح و ناسک بود به سال 467 هَ . ق . در بیت قار از نواحی بعلبک به دنیا آمد و برای خود زاویه ای در کوه الهکتاریه از نواحی موصل بساخت و در آنجا عزلت گزید. و به سال 557 در همانجا بمرد. (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) جدی است جاهلی . فرزندان او بطنی از بنی مزیقیااند. (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) جدی است جاهلی . فرزندان او بطنی از فزارةاند. از جمله بنو بدر است که مسکن آنها به نواحی قلپوبیة به دیار مصر بود. (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ )ابن حارث بن مرة. از کهلان از قحطانیه جد جاهلی است فرزندان او عفیر و لخم و جذام اند. (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ )جدی جاهلی است . فرزندان او بطنی از نجارند از آنهاست انس بن مالک و جماعتی از صحابه . (از اعلام زرکلی ).


عدی . [ ع َ دی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عدی بن افلت . رجوع به عدی بن افلت شود. || نسبت است به عدی بن جندب . رجوع به عدی بن جندب شود. || نسبت به عدی بن اسامةبن مالک بن بکربن حبیب است . رجوع به عدی بن اسامة شود. (از لباب الانساب ج 2 ص 127).


عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) قبیله ای است و عدوی یا عِدی منسوب بدان است . (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط) (منتهی الارب ).


عدی . [ ع َدی ی ] (اِخ ) ابن جناب بن هبل از کنانة عذرة. از قحطان جدی است جاهلی . و از عقبه ٔ اوست لیلی ام عبدالعزیزبن مروان . (از اعلام زرکلی ) (لباب الانساب ج 2 ص 128).


عدی . [ ع ِ دا ] (ع اِ) کرانه ٔ وادی . || چوب که میان دو چوب باشد. || سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند. || دور شوندگان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || غرباء. (اقرب الموارد). مسافران . (منتهی الارب ).


عدی . [ ع ِدْ دی ] (ص نسبی )(طلاق ...) در مقابل طلاق غیر عدی . طلاق غیر عدی که زن عده نداشته باشد مانند طلاق قبل از دخول و طلاق زن یائسه . و طلاق عدی طلاقی است که عده داشته باشد و آن یا رجعی است که مرد در حال عده حق رجوع دارد یا بائن است که مرد این حق را ندارد مانند طلاق خلعی . رجوع به طلاق رجعی و نیز به عده و به شرایع صص 184 - 186 شود.


عدی . [ ع ُ دا / ع ِ دا ] (ع ص ، اِ) دشمنان . اسم جمع است . یقال هؤلاء قوم عدی ؛أی اعداء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) و یقال العِدی الاعداء الذین لانقاتلهم . (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: