کلمه جو
صفحه اصلی

مسرت


مترادف مسرت : ابتهاج، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، شعف | شادی، شعف، شادمانی، سرور، نشاط، شاد شدن، شادمانی کردن، نشاطمند شدن

متضاد مسرت : اندوه، ضراء، غم |

برابر پارسی : شادی، خوشی، دلشادی

فارسی به انگلیسی

joy, pleasure, cheer, gladness

joy, pleasure


happiness, joy, pleasure


cheer, gladness, joy, pleasure


فارسی به عربی

بهجة

فرهنگ اسم ها

اسم: مسرت (دختر) (عربی) (تلفظ: mase(a)rrat) (فارسی: مَسرت) (انگلیسی: maserrat)
معنی: شادی، سرور، شادمانی

(تلفظ: mase(a)rrat) (عربی) شادی ، سرور ، شادمانی .‌


مترادف و متضاد

joy (اسم)
لذت، خوشی، طرب، سرور، فرح، خرسندی، مسرت، حظ

joyance (اسم)
شادی، خوشی، مسرت

ابتهاج، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، شادمانی، شادی، شعف ≠ اندوه، ضراء، غم


شادی، شعف، شادمانی، سرور، نشاط


شاد شدن، شادمانی کردن، نشاطمند شدن


۱. شادی، شعف، شادمانی، سرور، نشاط
۲. شاد شدن، شادمانی کردن، نشاطمند شدن


فرهنگ فارسی

شاد شدن ، شادی، شادمانی
۱- ( مصدر ) شاد شدن . ۲ - ( اسم ) شادی شادمانی سرور : یا تعظیم مسرتی یاتحقیر مضرتی یا انتظامی یا عدم انتطامی ... جمع : مسرات .

فرهنگ معین

(مَ سَ رَّ ) [ ع . مسرة ] (اِ. ) شادمانی ، خوشی .

لغت نامه دهخدا

مسرت. [ م َ س َرْ رَ ] ( ع اِمص ) مسرة. سرور. شادمانی. شادی. خرمی. خوشی. انبساط. فرح. خوشحالی. سراء : مرا در دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنه آن نیاید. ( کلیله و دمنه ). و رجوع به مسرة شود.

مسرة. [ م َ س َرْ رَ ]( ع مص ) سرور. ( منتهی الارب ). شاد کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ). شادمانه کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). مسرت. و رجوع به سرور و مسرت شود. || ( اِمص ) شادمانی و شادی. ( دهار ).

مسرة. [ م َ س َرْ رَ ] ( ع اِ ) اطراف ریاحین. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، مَسارّ. ( اقرب الموارد ).

مسرة. [م ِ س َرْ رَ ] ( ع اِ ) آلت راز، و آن ماشور باشد یک سر آن در دهان گوینده و یک سر آن در گوش شنونده. ( منتهی الارب ) ( از صراح ). آلتی است توخالی چون طومار که در آن راز گویند. ( از اقرب الموارد ). این کلمه را بجای تلفن می توان به کار برد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مسرت . [ م َ س َرْ رَ ] (ع اِمص ) مسرة. سرور. شادمانی . شادی . خرمی . خوشی . انبساط. فرح . خوشحالی . سراء : مرا در دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنه ٔ آن نیاید. (کلیله و دمنه ). و رجوع به مسرة شود.


فرهنگ عمید

۱. شاد شدن.
۲. شادی، شادمانی.

جدول کلمات

شادی


کلمات دیگر: