کلمه جو
صفحه اصلی

سنجه


مترادف سنجه : معیار، وزنه

فارسی به انگلیسی

bench mark, canon, check, criterion, gauge, measure, measurement, module, scale, unit, yardstick

فرهنگ اسم ها

اسم: سنجه (پسر) (فارسی)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مرکب از سنج ( ریشه سنجیدن ) + هـ ( وسیله سنجش )

مترادف و متضاد

معیار، وزنه


فرهنگ فارسی

سنگ ترازو
۱ - ( اسم ) سنگی که چیزها رابدان وزن کنند وزنه .
نام دیویست از دیوان مازندران

فرهنگ معین

(سَ جَ یا جِ ) (اِ. ) سنگی برای وزن کردن اشیاء.

لغت نامه دهخدا

سنجه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) شهری است در غور و معروف . سنگه . (معجم البلدان ).


سنجه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) نام اولکایی و ملکی است و در آنجا رودخانه ٔ عظیمی است ، گویند پلی بر آن رودخانه بسته اند از یک طاق . (برهان ). شهرکی است بشام ، خرم و به نزدیک وی پلی است که اندر همه ٔ جهان ازآن نیکوتر و از آن عجب تر پل نیست . (حدود العالم ).


سنجه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) نام دیوی است از دیوان مازندران . (از برهان ). نام یکی از دیوان مازندران است . (جهانگیری ). برحسب روایت شاهنامه از دیوان سرزمین مازندران بوده است که بدست رستم کشته شده است :
نه ارژنگ ماندم نه دیو سفید
نه سنجه نه پولاد غندی نه بید.

فردوسی .


ز دیوان به پیش اندرش سنجه بود
که جان و دلش زآن سخن رنجه بود.

فردوسی .



سنجه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) نام رودی است که پل عظیمی بر آن بسته شده است . (از معجم البلدان ). رجوع به نزهة القلوب ص 168 و 209 شود.


سنجه . [ س َ ج َ ] (اِخ )دهی است از دهستان چهریق بخش شاهپور شهرستان خوی . 124 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


سنجه . [ س َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) (از: سنج ، سنجیدن + هَ ، پسوند نسبت و آلت ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سنجه . سنگی را گویند که چیزها بدان وزن کنند. (برهان ). سنگی که بر آن چیزها را در ترازو وزن کنند. (غیاث ). سنگ ترازو. (دهار). سنگی که بدان وزن کنند چون درم و مثقال و بتازی صنجه گویند. (فرهنگ رشیدی ). || پله . کفه . کپه (درترازو). (یادداشت مؤلف ). میزان . (المعرب جوالیقی ص 215). || ماشینی است برای عدل بندی . (یادداشت مؤلف ).


سنجه . [ س ُ ج َ ] (ع اِ) سیاهی سپیدی آمیخته . ج ، سُنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سنجه. [ س ُ ج َ ] ( ع اِ ) سیاهی سپیدی آمیخته. ج ، سُنج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سنجه. [ س َ ج َ / ج ِ ] ( اِ مرکب ) ( از: سنج ، سنجیدن + هَ ، پسوند نسبت و آلت ). ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). سنجه. سنگی را گویند که چیزها بدان وزن کنند. ( برهان ). سنگی که بر آن چیزها را در ترازو وزن کنند. ( غیاث ). سنگ ترازو. ( دهار ). سنگی که بدان وزن کنند چون درم و مثقال و بتازی صنجه گویند. ( فرهنگ رشیدی ). || پله. کفه. کپه ( درترازو ). ( یادداشت مؤلف ). میزان. ( المعرب جوالیقی ص 215 ). || ماشینی است برای عدل بندی. ( یادداشت مؤلف ).

سنجه. [ س َ ج َ ] ( اِخ )دهی است از دهستان چهریق بخش شاهپور شهرستان خوی. 124 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

سنجه. [ س َ ج َ ] ( اِخ ) نام اولکایی و ملکی است و در آنجا رودخانه عظیمی است ، گویند پلی بر آن رودخانه بسته اند از یک طاق. ( برهان ). شهرکی است بشام ، خرم و به نزدیک وی پلی است که اندر همه جهان ازآن نیکوتر و از آن عجب تر پل نیست. ( حدود العالم ).

سنجه. [ س َ ج َ ] ( اِخ ) شهری است در غور و معروف. سنگه. ( معجم البلدان ).

سنجه. [ س َ ج َ ] ( اِخ ) نام رودی است که پل عظیمی بر آن بسته شده است. ( از معجم البلدان ). رجوع به نزهة القلوب ص 168 و 209 شود.

سنجه. [ س َ ج َ ] ( اِخ ) نام دیوی است از دیوان مازندران. ( از برهان ). نام یکی از دیوان مازندران است. ( جهانگیری ). برحسب روایت شاهنامه از دیوان سرزمین مازندران بوده است که بدست رستم کشته شده است :
نه ارژنگ ماندم نه دیو سفید
نه سنجه نه پولاد غندی نه بید.
فردوسی.
ز دیوان به پیش اندرش سنجه بود
که جان و دلش زآن سخن رنجه بود.
فردوسی.

فرهنگ عمید

سنگی که با آن چیزی را وزن کنند، سنگ ترازو.

دانشنامه عمومی

سنجه (سودان). سنجه (به عربی: سنجة) شهری در استان سنار کشور سودان است که جمعیت آن در سرشماری سال ۱۹۹۳ میلادی k.A. نفر بوده و در سال ۲۰۰۷ میلادی ۴۶٫۳۵۰ نفر تخمین زده شده است.
فهرست شهرهای سودان

دانشنامه آزاد فارسی

سَنجِه (meter)
هر نوع اسباب برای سنجش و اندازه گیری. غالباً این واژه در ترکیب به کار می رود تا نوع خاص سنجه را مشخص کند، مثلاً آمپرسنج، ولت سنج، جریان سنج یا قدم سنج (گام شمار).

سنجه (اسطوره). سَنجِه (اسطوره)
(یا: فَتجه؛ فَنج ) در شاهنامۀ فردوسی، از دیوان مازندران . چون شاه مازندران از آمدن سپاه ایران آگاهی یافت ، سنجه را فراخواند و او را نزد دیو سپید فرستاد تا با ایرانیان پیکار کند. سنجه نگهبان چاهی بود که کاووس و یارانش را در آن در بند کشیده بودند؛ اما رستم پس از رهانیدن کاووس از بند، سنجه و بسیاری از دیوان را کشت .

فرهنگستان زبان و ادب

{measure} [اقتصاد] عدد یا مقداری که ارزش یا عملکرد مشاهده پذیری را نشان می دهد
{metric} [ریاضی] فرمول دار

گویش مازنی

/senje/ سنجد

سنجد


پیشنهاد کاربران

معیار، مقیاس، محک عیار، اندازه گیری، معادل فارسی واژه انگلیسی measurement

سنجه: واحد شمارش
دکتر کزازی واژه ی” سنجه” را در نوشته های خود به جای” واحد شماره” بکار برده است.
<<سَنجِه ی شمار س ستور و دام سر است>>
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۶۹.


کلمات دیگر: