fin, [o.s.] small feather
پرک
فارسی به انگلیسی
rancid, verge
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: ستاره سهیل، تاج
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
دهی از فارس
فرهنگ معین
( ~. ) (اِ. ) ستارة سهیل .
(پِ ) (اِ. ) ۱ - بوی پیه گندیده . ۲ - بوی ظرف چرب ناپاک شسته و مانند آن .
(پَ رَ) (اِمصغ .) 1 - پر کوچک . 2 - چیزی مانند تاج . 3 - پلک .
( ~.) (اِ.) ستارة سهیل .
(پِ) (اِ.) 1 - بوی پیه گندیده . 2 - بوی ظرف چرب ناپاک شسته و مانند آن .
لغت نامه دهخدا
طاسک مه شکسته شد بر سر پای هر مهی
غور محیط بسته شد گرد ستاره ٔ پرک .
عمید لوبکی (از فرهنگ رشیدی ).
|| مطلق صدا و ندا را نیز گفته اند و به این معنی بجای حرف اول تای قرشت هم آمده است . (برهان ). || چیزی چون تاج ، که در ترکی تِل گویند. جِقه . || پره ٔ قفل . فراشه . || پرک هندی از دسته ٔ ارغوانها و کرم کش است .
پرک . [ پ َ رَ ] (اِخ ) رودیست به ماوراءالنهر که شهرک یالاپان در یک فرسنگی آن است . (حدود العالم ).
نمانم که برهم زند پرک چشم
نگویم سخن پیش او جز بخشم .
فردوسی (از رشیدی ) (از جهانگیری ).
اما در فهرست ولف نیامده است .
طاسک مه شکسته شد بر سر پای هر مهی
غور محیط بسته شد گرد ستاره پرک.
پرک. [ پ ِ ] ( اِ ) بوی پیه گداخته. بوی پیه گنده. || بوی ظرف چرب پاک ناشسته و امثال آن. || پلک ِ چشم. ( رشیدی ) ( جهانگیری ) :
نمانم که برهم زند پرک چشم
نگویم سخن پیش او جز بخشم.
پرک. [ پ َ رَ ] ( اِخ ) رودیست به ماوراءالنهر که شهرک یالاپان در یک فرسنگی آن است. ( حدود العالم ).
پرک. [ ] ( اِخ ) دهی از فارس به هفت فرسنگی میانه جنوب و مشرق کپکان. ( فارسنامه ناصری ).
فرهنگ عمید
۱. ‹پره› پَر کوچک.
۲. برگ کوچک.
۳. (زیست شناسی ) بال کوچک.
۴. تاج، افسر.
۵. سهیل، ستارۀ سهیل.
* پرک هندی: (زیست شناسی ) گیاهی بالارونده از تیرۀ پروانه واران. اصل آن از هندوستان است. نوعی از آن به شکل درخت، دانه هایش برای دفع کرم معده نافع است. یک یا دو گرم گرد آن را در آب مخلوط می کنند و در مدت سه یا چهار روز می خورند، بوتیه.
۱. ‹پره› پَر کوچک.
۲. برگ کوچک.
۳. (زیستشناسی) بال کوچک.
۴. تاج؛ افسر.
۵. سهیل؛ ستارۀ سهیل.
〈 پرک هندی: (زیستشناسی) گیاهی بالارونده از تیرۀ پروانهواران. اصل آن از هندوستان است. نوعی از آن به شکل درخت، دانههایش برای دفع کرم معده نافع است. یک یا دو گرم گرد آن را در آب مخلوط میکنند و در مدت سه یا چهار روز میخورند؛ بوتیه.
پلک#NAME?
دانشنامه عمومی
پَرَک به معنای پر کوچک است.
پَرَک به معنای بلغور گندم یا جو است.
پرک نام فارسی ستاره سُهِیل است.
پرک (بافق)
پرک (خرم آباد)
پرک (کازرون)
پرک (کنگان)
این روستا در دهستان جلگه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۲۰ نفر (۳۳خانوار) بوده است.
دهداری های ایران، روستای پرک
محمد صدیق، عبدالرزاق، «صهوة الفارس فی تاریخ عرب فارس»، چاپ اول، شارجه: چاپ خانه المعارف، ۱۹۹۳ میلادی به (عربی).
پرک و یا parak روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان کنگان در استان بوشهر جنوب ایران.
این روستا در دهستان طاهری قرار دارد و بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۲ جمعیت آن ۲۹۵۵ نفر (۷۰۷ خانوار) است.
روستای پرک تابع دهستان طاهری در ۱۰ کیلومتری شرق بندر سیراف (طاهری) واقع می باشد. این روستا در حدود ۳۰۰ متر از ساحل فاصله دارد و ارتفاعش از سطح دریا ۲۰ متر می باشد و در حاشیه خلیج فارس واقع شده است و از سه محله «آب شیرین»، «آب شور» و «زیر جاده» تشکیل شده است.
فرهنگستان زبان و ادب
{flake} [علوم و فنّاوری غذا] لایۀ نازکی به ضخامت چند دهم میلی متر از مادۀ غذایی خشک شده یا خمیر مادۀ غذایی که با خشک کن غلتکی خشک شده باشد
گویش مازنی
تکه
تخته ی نازک – ورقه نازک و کم ضخامت چوب
۱پلک به هم زدن – پلک
۱پرز و کرک ۲بوی ماهی گندیده و متعفن ۳چرب و کثیف ۴طعم گوشت ...
دو روز گذشته
۱لبه – کناره ۲فالگیر ۳گوشواره و لاله ی گوش
۱تار و الیاف ۲سرشت
۱جهش کوتاه ۲حرکات ویژه ی باله های ماهی جهت شنا
واژه نامه بختیاریکا
( پِرک ) ( در ) ؛ پَر؛ پر تازه روییده؛ جوانه بهاری
( پَرک ) از گونه های سوزن دوزندگی و کفاشی با گستره استفاده گسترده
( پرّک ) پروانه؛ پروانه آسیای بادی
( پِرَک ) زهره؛ جرات؛ هوش و حواس
( پَرَک ) سطح بیرونی دو روزنه دماغ.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
پرگ:parg ( بر وزن برگ ) ، اجازه ، اذن
پَرک کِردن، دو تکه کردن، شکستن
گویش فارسی جیرفت