کلمه جو
صفحه اصلی

کوپال


مترادف کوپال : عمود، گرز

فارسی به انگلیسی

mace, club


فارسی به عربی

صولجان

فرهنگ اسم ها

اسم: کوپال (پسر) (فارسی) (تلفظ: kupal) (فارسی: کوپال) (انگلیسی: kupal)
معنی: گرز آهنین

مترادف و متضاد

mace (اسم)
چماق، گرز، عمود، کوپال، گل جوز، پوست جوز، راف، گول زدنی

عمود، گرز


فرهنگ فارسی

محمد صادق ( خان ) سالار نظام ( سرلشکر ) از رجال نظامی اواخر قاجاریه و اوایل دوره پهلوی ( ف.اواخر ۱۳۳۴ه ش./ ۱۳۷۵ه ق. ) وی تحصیلات متوسطه را در دبستان ایرانیان استانبول گذرانید و پس از طی تحصیلات ابتدایی در مدرسه نظام استانبول و ارتقا بدرجه نایب دومی در سال ۱۳۲۸ ه ق . به ایران بازگشت . محمد صادق خان پس از ورود بایران بفرماندهی آتشبار توپ شنیبدر کوهستانی در توپخانه منصوب شد و در جنگ با طرفداران سالار الدوله شرکت کرد و بسبب رشادت در ۱۳۳٠ ه ق . بدرجه سلطانی ( سروانی ) رسید . در ۱۳۳۳ با درجه سرگردی با مهاجران همراهی کرد . در سال ۱۳۴۸ ه ق ./ ۱۳٠۸ ه ش . بدرجه سرتیپی و در سال ۱۳۶۵ بدرجه سرلشکری ارتقا یافت. وی علاوه بر مناصب نظامی در موسسات کشوری نیز مصدر خدماتی بود . از جمله در سال ۱۳۴۷ بحکومت پشت کوه منصوب گردید و سال بعد بریاست کل شهربانی کشور و در سال ۱۳۵٠ ه ق ./ ۱۳۱٠ ه ش . بسرپرستی کل اداره هواپیمایی انتخاب شد و مدتی هم ریاست اداره کل ژاندارمری را داشت . بعد از شهریور ۱۳۲٠ ه ش . فرمانداری نظامی رضائیه را بعهده گرفت . آخرین سمت او ریاست کل شهربانی در ۱۳۳٠ ه ش . بود .
کوبال:گرز، عمود، به معنی بروبازووگردن ستبرهم گفته شده
( اسم ) گرز آهنین عمود : وز و باد بر سام نیرم درود خداوند شمشیر و کوپال و خود .

فرهنگ معین

(اِ. ) عمود، گرز آهنین .

لغت نامه دهخدا

کوپال.( اِ ) لخت آهنین بود، تازیش عمود است. ( لغت فرس اسدی ). عمود و گرز آهنین را گویند. ( برهان ). به معنی گرزو عمود باشد و به بای عربی معنی آن روشن تر شود یعنی کوبنده بال و بازو و به قانونی که در فارسی رسم است یک با را حذف کرده کوب بال را کوبال گویند . ( آنندراج ). گوپال. کردی ، کوپال ( عصا، چوب دست چوپان )، کوپال ( چوب دست شبان ). ولف در شاهنامه گوپال ( با کاف پارسی ) آورده است. ( حاشیه برهان چ معین ) :
به پای آورد زخم کوپال من
نراند کسی نیزه بربال من.
فردوسی ( از لغت فرس ).
از او باد بر سام نیرم درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود.
فردوسی.
اگر داد مردی بخواهیم داد
ز کوپال و شمشیر گیریم یاد.
فردوسی.
بر و بر منوچهر کرد آفرین
که بی تو مباد اسب و کوپال و زین.
فردوسی.
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون کرنجی که فروکوفته باشد به جواز.
فرخی.
این ز کوپال گران خوردن مغفر همه پست
وآن ز خون دل و از خون جگر جوشن تر.
فرخی.
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد
تا سرتان نگسلم ز دوش به کوپال.
منوچهری.
از دل گردان برآرزهره به پیکان
در سر مردم بکوب مغز به کوپال.
منوچهری.
یکی تیغ پولاد گرز گران
همان درع و کوپال و برگستوان.
اسدی.
زبر مغز کوبنده کوپال بود
به زیر از یلان بر سر و یال بود.
اسدی.
ز گردان خاور سواری چو ببر
برون تاخت با گرز و کوپال و گبر.
اسدی ( از آنندراج ).
ز نیزه نیستان شده روی خاک
زکوپالها کوه گشته مغاک.
نظامی.
ز بس زخم کوپال خاراستیز
زمین را شده استخوان ریزریز.
نظامی.
بر آن بود رایم که عزم آورم
به کوپال با پیل رزم آورم.
نظامی.
نمایم به گیتی یکی دستبرد
که گردد ز کوپال من کوه خرد.
نظامی.
نه در خشت و کوپال و گرز گران
که آن شیوه ختم است بر دیگران.
سعدی.
|| گردن سطبر و گنده را نیز گفته اند. ( برهان ).گردن سطبر و قوی. ( آنندراج ) :
جوانی و کوپال و نیرو نماند
ز من هیچ جزنام نیکو نماند.
فردوسی ( از فرهنگ رشیدی ).

کوپال . (اِخ ) نام مبارزی است از خویشان پادشاه روس . (جهانگیری ) (برهان ). و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ).


کوپال .(اِ) لخت آهنین بود، تازیش عمود است . (لغت فرس اسدی ). عمود و گرز آهنین را گویند. (برهان ). به معنی گرزو عمود باشد و به بای عربی معنی آن روشن تر شود یعنی کوبنده ٔ بال و بازو و به قانونی که در فارسی رسم است یک با را حذف کرده کوب بال را کوبال گویند . (آنندراج ). گوپال . کردی ، کوپال (عصا، چوب دست چوپان )، کوپال (چوب دست شبان ). ولف در شاهنامه گوپال (با کاف پارسی ) آورده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
به پای آورد زخم کوپال من
نراند کسی نیزه بربال من .

فردوسی (از لغت فرس ).


از او باد بر سام نیرم درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود.

فردوسی .


اگر داد مردی بخواهیم داد
ز کوپال و شمشیر گیریم یاد.

فردوسی .


بر و بر منوچهر کرد آفرین
که بی تو مباد اسب و کوپال و زین .

فردوسی .


ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون کرنجی که فروکوفته باشد به جواز.

فرخی .


این ز کوپال گران خوردن مغفر همه پست
وآن ز خون دل و از خون جگر جوشن تر.

فرخی .


من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد
تا سرتان نگسلم ز دوش به کوپال .

منوچهری .


از دل گردان برآرزهره به پیکان
در سر مردم بکوب مغز به کوپال .

منوچهری .


یکی تیغ پولاد گرز گران
همان درع و کوپال و برگستوان .

اسدی .


زبر مغز کوبنده کوپال بود
به زیر از یلان بر سر و یال بود.

اسدی .


ز گردان خاور سواری چو ببر
برون تاخت با گرز و کوپال و گبر.

اسدی (از آنندراج ).


ز نیزه نیستان شده روی خاک
زکوپالها کوه گشته مغاک .

نظامی .


ز بس زخم کوپال خاراستیز
زمین را شده استخوان ریزریز.

نظامی .


بر آن بود رایم که عزم آورم
به کوپال با پیل رزم آورم .

نظامی .


نمایم به گیتی یکی دستبرد
که گردد ز کوپال من کوه خرد.

نظامی .


نه در خشت و کوپال و گرز گران
که آن شیوه ختم است بر دیگران .

سعدی .


|| گردن سطبر و گنده را نیز گفته اند. (برهان ).گردن سطبر و قوی . (آنندراج ) :
جوانی و کوپال و نیرو نماند
ز من هیچ جزنام نیکو نماند.

فردوسی (از فرهنگ رشیدی ).


من از دور دیدم بر و یال اوی
چنان برز بالا و کوپال اوی .

فردوسی .



فرهنگ عمید

۱. = گرز: نمایم به گیتی یکی دستبرد / که گردد ز کوپال من کوه خرد (نظامی۵: ۹۲۳ ).
۲. [مجاز] گردن ستبر و بروبازوی قوی.

دانشنامه عمومی

گرز
میدان نفتی کوپال
کوپال (سنگ) ‏(en)‏ نوعی گوهر آلی زینتی تشکیل شده از صمغ درختان

دانشنامه آزاد فارسی


واژه نامه بختیاریکا

شِنگِل


کلمات دیگر: