کلمه جو
صفحه اصلی

سمک


مترادف سمک : حوت، ماهی، نون

عربی به فارسی

ماهي , انواع ماهيان , ماهي صيد کردن , ماهي گرفتن , صيداز اب , بست زدن (به) , جستجو کردن , طلب کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: سمک (پسر) (عربی)
معنی: ماهی، نام قهرمان داستان سمک عیار

مترادف و متضاد

حوت، ماهی، نون


فرهنگ فارسی

ماهی، اسماک جمع
( اسم ) ۱ - ماهی جمع : اسماک سماک ۲ - ماهیی که زمین بر روی اوست ( اساطیر )
رعنا و رعنایی که بی عقل و بی عقلی و بی هنری باشد .

فرهنگ معین

(سَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ماهی .

لغت نامه دهخدا

سمک. [ س َ م َ ] ( ع اِ ) ماهی. ج ، اسماک ، سموک. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
نگویم دد و دام و مور و سمک
که فوج ملایک بر اوج فلک.
سعدی.
|| ( اِخ ) در فارسی اکثر به معنی آن ماهی مستعمل میشود که زیرزمین است و برپشت آن ماهی گاو و بر شاخ آن گاو زمین قرار دارد. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از ناظم الاطباء ). ماهی که زمین بر روی اوست. ( اساطیر ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
چنین است کردار گردان فلک
یکی بر مه آرد یکی بر سمک.
فردوسی.
مغز او خود نسب دور است و پاک
نیست جنسش ازسمک کس تا سماک.
مولوی.
|| ( اِخ ) برج حوت : با سمک گردون مساوی و با سماکین موازی. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

سمک. [ س َ ] ( ع مص ) بلند کردن وبلند شدن. ( المصادر زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بلند گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث ). || ( اِ ) سقف خانه. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آسمانه. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59 ). || قامت و بلندی از هر چیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بلندی. ( غیاث ). از بالای خانه تا زیر آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بالا. ( التفهیم ) : سمک کعبه بیست وهفت ارش است. ( حدود العالم ). هر خشتی یک گز و نیم بطول و همین قدر عرض و چند یک بدست سمک آن. ( مجمل التواریخ و القصص ). طول مسجد نودوسه ارش بود و طول سمک ده ارش. ( تاریخ طبرستان ).

سمک.[ س َ م ُ ] ( اِ ) رعنا و رعنایی که بی عقل و بی عقلی و بی هنری باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). رعنایی. بی عقلی. بی هنری. مرادف سبک. ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ).

سمک . [ س َ ] (ع مص ) بلند کردن وبلند شدن . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بلند گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). || (اِ) سقف خانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آسمانه . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). || قامت و بلندی از هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بلندی . (غیاث ). از بالای خانه تا زیر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بالا. (التفهیم ) : سمک کعبه بیست وهفت ارش است . (حدود العالم ). هر خشتی یک گز و نیم بطول و همین قدر عرض و چند یک بدست سمک آن . (مجمل التواریخ و القصص ). طول مسجد نودوسه ارش بود و طول سمک ده ارش . (تاریخ طبرستان ).


سمک . [ س َ م َ ] (ع اِ) ماهی . ج ، اسماک ، سموک . (غیاث ) (آنندراج ) :
نگویم دد و دام و مور و سمک
که فوج ملایک بر اوج فلک .

سعدی .


|| (اِخ ) در فارسی اکثر به معنی آن ماهی مستعمل میشود که زیرزمین است و برپشت آن ماهی گاو و بر شاخ آن گاو زمین قرار دارد. (آنندراج ) (غیاث ) (از ناظم الاطباء). ماهی که زمین بر روی اوست . (اساطیر) (فرهنگ فارسی معین ) :
چنین است کردار گردان فلک
یکی بر مه آرد یکی بر سمک .

فردوسی .


مغز او خود نسب دور است و پاک
نیست جنسش ازسمک کس تا سماک .

مولوی .


|| (اِخ ) برج حوت : با سمک گردون مساوی و با سماکین موازی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).

سمک .[ س َ م ُ ] (اِ) رعنا و رعنایی که بی عقل و بی عقلی و بی هنری باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). رعنایی . بی عقلی . بی هنری . مرادف سبک . (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ).


فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) ماهی.
۲. [مجاز] اعماق زمین.

دانشنامه عمومی


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
«سَمْک» (بر وزن سقف) در اصل، به معنای ارتفاع و بلندی است و به معنای سقف نیز آمده. در تفسیر «کبیرفخر رازی» آمده هر گاه بلندی چیزی را از سمت بالا به پایین اندازه گیری کنند، عمق نامیده می شود و هر گاه از سمت پایین به بالا اندازه گیری کنند، سمک نامیده می شود.
سقف. ارتفاع. فرزدق گوید: «اِنَّ الَّذی سَمَکَ السَّماءَ بَنی لَنا بَیْتاً دَعائِمُهُ اَعَزُّوا اَطْوَلُ». سمک. در این شعر به معنی بالا بردن و مرتفع کردن است و سمک البیت یعنی سقف خانه. ممکن است سمک در ایه مصدر باشد. معنی آیه در «سماء» خواهد آمد. حضرت ذوالجلال علیه سلام اللّه المتعال در نهج البلاغه خطبه 70 فرموده: «اِللّهُمَّ داحِیِ الْمَدْحُوّاتِ وَ داعِمَ الْمَسْموکاتِ...» ای خدا ای غلطاننده غلطانها و بالا برنده بالا رفته‏ها... این کلمه در قرآن مجید فقط یکبار آمده است .

گویش مازنی

/samek/ نوعی گیاهی دارویی که به عنوان سودا مورد استفاده قرار گیرد

نوعی گیاهی دارویی که به عنوان سودا مورد استفاده قرار گیرد ...


جدول کلمات

ماهی

پیشنهاد کاربران

حوت


کلمات دیگر: