اسم: فریس (پسر) (فارسی) (تلفظ: faris) (فارسی: فَریس) (انگلیسی: faris)
معنی: مهربان، مهرورز
معنی: مهربان، مهرورز
(فَ) [ ع . ] (ص .) کشته و از هم دریده شدن .
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) حلقه ای است از چوب که برای بستن بار در سر ریسمان بندند، چنبر.
فریس . [ ف َ ] (ع اِ) چنبر. (منتهی الارب ). چنبری که از چوب سازند. (برهان ). حلقه ای است از چوب که برای بستن بار بر سر ریسمان بندند. (فرهنگ فارسی معین ) (اقرب الموارد). || (ص ) کشته . ج ، فَرسی ̍. (منتهی الارب ). قتیل . ج ، فرسی . (اقرب الموارد).
فریس . [ ف َ] (اِ) فریز که گیاه خوشبو باشد. (برهان ). فریز، فریژ. رجوع به این مرادف ها شود. || گوشت قدید. (برهان ). فریز. فریش . رجوع به فریز و فریش شود.
فریس . [ ف ُ رَ ] (ع اِمصغر) مصغر فَرَس . (منتهی الارب ).