کلمه جو
صفحه اصلی

فریس

فرهنگ اسم ها

اسم: فریس (پسر) (فارسی) (تلفظ: faris) (فارسی: فَریس) (انگلیسی: faris)
معنی: مهربان، مهرورز

مترادف و متضاد

percipient (اسم)
فریس

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کشته شده مقتول ۲ - از هم دریده .

فرهنگ معین

(فَ ) [ ع . ] (ص . ) کشته و از هم دریده شدن .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) حلقه ای است از چوب که برای بستن بار در سر ریسمان بندند، چنبر.

(فَ) [ ع . ] (ص .) کشته و از هم دریده شدن .


( ~ .) [ ع . ] (اِ.) حلقه ای است از چوب که برای بستن بار در سر ریسمان بندند، چنبر.


لغت نامه دهخدا

فریس. [ ف َ] ( اِ ) فریز که گیاه خوشبو باشد. ( برهان ). فریز، فریژ. رجوع به این مرادف ها شود. || گوشت قدید. ( برهان ). فریز. فریش. رجوع به فریز و فریش شود.

فریس. [ ف َ ] ( ع اِ ) چنبر. ( منتهی الارب ). چنبری که از چوب سازند. ( برهان ). حلقه ای است از چوب که برای بستن بار بر سر ریسمان بندند. ( فرهنگ فارسی معین ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) کشته. ج ، فَرسی ̍. ( منتهی الارب ). قتیل. ج ، فرسی. ( اقرب الموارد ).

فریس. [ ف ُ رَ ] ( ع اِمصغر ) مصغر فَرَس. ( منتهی الارب ).

فریس . [ ف َ ] (ع اِ) چنبر. (منتهی الارب ). چنبری که از چوب سازند. (برهان ). حلقه ای است از چوب که برای بستن بار بر سر ریسمان بندند. (فرهنگ فارسی معین ) (اقرب الموارد). || (ص ) کشته . ج ، فَرسی ̍. (منتهی الارب ). قتیل . ج ، فرسی . (اقرب الموارد).


فریس . [ ف َ] (اِ) فریز که گیاه خوشبو باشد. (برهان ). فریز، فریژ. رجوع به این مرادف ها شود. || گوشت قدید. (برهان ). فریز. فریش . رجوع به فریز و فریش شود.


فریس . [ ف ُ رَ ] (ع اِمصغر) مصغر فَرَس . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

حلقه ای کوچک و چوبی که برای بستن بار در سر ریسمان می بندند.

پیشنهاد کاربران

فریس:[اصطلاح صید ]وسیله است چوبی جهت اندازه گیری عمق آب.

کشته شده، شکارگاه

شهید ، کشته شده در راه حق


کلمات دیگر: