فرقد
فارسی به انگلیسی
Pointer
فرهنگ اسم ها
اسم: فرقد (پسر) (عربی) (تلفظ: farghad) (فارسی: فرقد) (انگلیسی: farghad)
معنی: هر یک از دو ستاره فرقدی، هر یک از دو ستاره فرقدین
معنی: هر یک از دو ستاره فرقدی، هر یک از دو ستاره فرقدین
فرهنگ فارسی
هر یک از دو ستاره فرقدین
۱ - ( اسم ) گوساله ۲ - گوساله دشتی .
ابن سلیمان نام جد سوم ازهر بن یحیی است که از معاصران یعقوب لیث بوده .
۱ - ( اسم ) گوساله ۲ - گوساله دشتی .
ابن سلیمان نام جد سوم ازهر بن یحیی است که از معاصران یعقوب لیث بوده .
فرهنگ معین
(فَ قَ ) [ ع . ] (اِ. ) گوساله ، گوسالة دشتی .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) دو برادران ، نام دو ستاره بر سینة صورت فلکی خرس کوچک یا دُب اصغر.
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) دو برادران ، نام دو ستاره بر سینة صورت فلکی خرس کوچک یا دُب اصغر.
(فَ قَ) [ ع . ] (اِ.) گوساله ، گوسالة دشتی .
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) دو برادران ، نام دو ستاره بر سینة صورت فلکی خرس کوچک یا دُب اصغر.
لغت نامه دهخدا
فرقد. [ ف َ ق َ ] (اِخ ) ابن سلیمان . نام جد سوم ازهربن یحیی است که از معاصران یعقوب لیث بوده و در نزد خوارج حرمتی داشته و آنها را به یاری یعقوب ترغیب کرده است . رجوع به تاریخ سیستان ص 204، 269 و 343 شود.
فرقد. [ ف َ ق َ ] (اِخ ) ابوالربیع. تابعی است . (یادداشت به خط مؤلف ).
فرقد. [ ف َ ق َ ] (اِخ ) ابونصر فرقدبن حجاج . محدث و تابعی است . (از یادداشتهای مؤلف ).
فرقد. [ ف َ ق َ ] (اِخ ) ابویعقوب . رجوع به فرقد سبخی شود.
فرقد. [ ف َ ق َ ] (اِخ ) جایی است در بخارا. (معجم البلدان ).
فرقد. [ ف َ ق َ ] (ع اِ) گاوساله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گاوساله ٔ دشتی .(منتهی الارب ). گوساله ٔ وحشی . (اقرب الموارد). || (اِخ ) دو ستاره نزدیک قطب که بدان راه شناسند. (منتهی الارب ) (غیاث ). و آنها دو ستاره اند و در شعر به صورت مفرد و مثنی هر دو به کار رود چون به یکدیگر پیوسته اند. ج ، فراقد. (اقرب الموارد) :
حکمت او را ز نور باری ، جنت
همت او را ز فرق فرقد، مرقد.
طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست فرقد و شِعری ̍، ز چپ سهیل یمن .
فرقد به یزک جنیبه رانده
کشتی به جناح شط رسانده .
آسمان پایه ٔ قدر و شرف و بخت ورا
جای جز جایگه فرقد و پروین نکند.
خاصه این روزن درخشان از خود است
نی ذریعه ٔ آفتاب و فرقد است .
رجوع به فرقدان شود.
حکمت او را ز نور باری ، جنت
همت او را ز فرق فرقد، مرقد.
منوچهری .
طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست فرقد و شِعری ̍، ز چپ سهیل یمن .
مسعودسعد.
فرقد به یزک جنیبه رانده
کشتی به جناح شط رسانده .
نظامی .
آسمان پایه ٔ قدر و شرف و بخت ورا
جای جز جایگه فرقد و پروین نکند.
نظامی .
خاصه این روزن درخشان از خود است
نی ذریعه ٔ آفتاب و فرقد است .
مولوی (مثنوی ).
رجوع به فرقدان شود.
فرقد. [ ف َ ق َ ] ( ع اِ ) گاوساله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گاوساله دشتی.( منتهی الارب ). گوساله وحشی. ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) دو ستاره نزدیک قطب که بدان راه شناسند. ( منتهی الارب ) ( غیاث ). و آنها دو ستاره اند و در شعر به صورت مفرد و مثنی هر دو به کار رود چون به یکدیگر پیوسته اند. ج ، فراقد. ( اقرب الموارد ) :
حکمت او را ز نور باری ، جنت
همت او را ز فرق فرقد، مرقد.
ز راست فرقد و شِعری ̍، ز چپ سهیل یمن.
کشتی به جناح شط رسانده.
جای جز جایگه فرقد و پروین نکند.
نی ذریعه آفتاب و فرقد است.
فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) جایی است در بخارا. ( معجم البلدان ).
فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) ابن سلیمان. نام جد سوم ازهربن یحیی است که از معاصران یعقوب لیث بوده و در نزد خوارج حرمتی داشته و آنها را به یاری یعقوب ترغیب کرده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 204، 269 و 343 شود.
فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) ابوالربیع. تابعی است. ( یادداشت به خط مؤلف ).
فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) ابونصر فرقدبن حجاج. محدث و تابعی است. ( از یادداشتهای مؤلف ).
فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) ابویعقوب. رجوع به فرقد سبخی شود.
حکمت او را ز نور باری ، جنت
همت او را ز فرق فرقد، مرقد.
منوچهری.
طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب ز راست فرقد و شِعری ̍، ز چپ سهیل یمن.
مسعودسعد.
فرقد به یزک جنیبه رانده کشتی به جناح شط رسانده.
نظامی.
آسمان پایه قدر و شرف و بخت وراجای جز جایگه فرقد و پروین نکند.
نظامی.
خاصه این روزن درخشان از خود است نی ذریعه آفتاب و فرقد است.
مولوی ( مثنوی ).
رجوع به فرقدان شود.فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) جایی است در بخارا. ( معجم البلدان ).
فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) ابن سلیمان. نام جد سوم ازهربن یحیی است که از معاصران یعقوب لیث بوده و در نزد خوارج حرمتی داشته و آنها را به یاری یعقوب ترغیب کرده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 204، 269 و 343 شود.
فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) ابوالربیع. تابعی است. ( یادداشت به خط مؤلف ).
فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) ابونصر فرقدبن حجاج. محدث و تابعی است. ( از یادداشتهای مؤلف ).
فرقد. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) ابویعقوب. رجوع به فرقد سبخی شود.
فرهنگ عمید
۱. (زیست شناسی ) بچۀ گاو وحشی، گوساله.
۲. (اسم ) (نجوم ) = فرقدان
۲. (اسم ) (نجوم ) = فرقدان
کلمات دیگر: