کلمه جو
صفحه اصلی

بجد

فرهنگ فارسی

جدا حقیقه .

لغت نامه دهخدا

بجد. [ ب َ ] ( ع اِ ) جماعت از مردم. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). جماعتی از ناس. ( از اقرب الموارد ). || از اسبان یکصد و زائد از آن. ( منتهی الارب ). یکصد و زیاده از سواران. ( ناظم الاطباء ).

بجد. [ ب َج ْ ج ِ ] ( اِخ ) نام موضعی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بجد. [ب ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شهاباد بیرجند، 12 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. سکنه آن 108 تن ، آب از قنات. محصول آن غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

بجد. [ ب ِ ج ِدد ] ( ق مرکب ) ( از: ب + جد ) جداً. حقیقةً. مؤکداً. لزوماً. سریعاً. با ابرام و با کوشش و جد و جهد. ( ناظم الاطباء ) :
عاشقم بر قهر و لطف او بجد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد.
مولوی.

بجد. [ ب َ ] (ع اِ) جماعت از مردم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). جماعتی از ناس . (از اقرب الموارد). || از اسبان یکصد و زائد از آن . (منتهی الارب ). یکصد و زیاده از سواران . (ناظم الاطباء).


بجد. [ ب َج ْ ج ِ ] (اِخ ) نام موضعی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


بجد. [ ب ِ ج ِدد ] (ق مرکب ) (از: ب + جد) جداً. حقیقةً. مؤکداً. لزوماً. سریعاً. با ابرام و با کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء) :
عاشقم بر قهر و لطف او بجد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد.

مولوی .



بجد. [ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهاباد بیرجند، 12 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. سکنه ٔ آن 108 تن ، آب از قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۲°۴۹′۵۷″ شمالی ۵۹°۱۹′۴۰″ شرقی / ۳۲٫۸۳۲۵۰°شمالی ۵۹٫۳۲۷۷۸°شرقی / 32.83250; 59.32778
مختصات و ارتفاع، پیش شماره
روستای بُجد، روستایی است در دهستان باقران از توابع بخش مرکزی شهرستان بیرجند، واقع در استان خراسان جنوبی که بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ مرکز آمار ایران، جمعیت آن بالغ بر ۷۶۲ نفر بوده است.
بجد در ۸ کیلومتری جنوب شرقی شهر بیرجند، در حاشیه جاده اصلی بیرجند - زاهدان قرار گرفته است. بیشتر اهالی این روستا با کشاورزی و دامداری روزگار می گذرانند.
بجد خاستگاه مشاهیر و بزرگان زیادی از جمله نظام الدین عبدالعلی بیرجندی بوده که چهره شاخصی در علم ریاضیات و نجوم به شمار می رود.


کلمات دیگر: