کلمه جو
صفحه اصلی

تلنگ

فرهنگ فارسی

خواهش، آرزو، حاجت، نیاز، گدایی، نیازمند، گدا، تلنگر، زه، زهوار
( اسم ) ۱ - حاجت ضرورت . ۲ - میل خواهش نیاز آرزو .
تلنگل

فرهنگ معین

(تُ لَ ) (اِ. ) ۱ - نیاز، ضرورت . ۲ - میل ، خواهش .
(تَ لَ ) (اِ. ) میوه ای است شبیه به شفتالو.
(تِ لِ ) (اِ. ) بشکن .

(تُ لَ) (اِ.) 1 - نیاز، ضرورت . 2 - میل ، خواهش .


(تَ لَ) (اِ.) میوه ای است شبیه به شفتالو.


(تِ لِ) (اِ.) بشکن .


لغت نامه دهخدا

تلنگ . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیریک است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و250تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


تلنگ . [ ت َ ل َ ] (اِ) تلنگل . (ناظم الاطباء).


تلنگ . [ ت ِ ل َ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ملک دکن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نام ملکی است ازدکن که آن را تلنگانه نیز گویند و حیدرآباد دارالملک آن است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


تلنگ . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دلاور است که در بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع است و500تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


تلنگ . [ ت ِ ل ِ] (اِ) زدن انگشت باشد بر دف و دایره و امثال آن . (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء)(از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) :
آنجاکه بچرخ است مه از ضرب تلنگ
آتش زند از شوق در آن راه شلنگ
رفتیم و رسیدیم و گرفتیم به چنگ
آن حلقه که صور ازوست یک صوت جلنگ .
محی الدین عراقی (از فرهنگ جهانگیری و بهار عجم ).
نوبت تخت شلنگ است حریفان دستی
تنبک ما به تلنگ است حریفان دستی .

میر نجات (از آنندراج ).


|| مرادف کوک نیز آمده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || خوشه ٔ کوچک انگور که بر خوشه ٔ کلان چسبیده بود. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). و آن را تلسک نیز خوانند. (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). || در تداول عامه ، تیز. ضرطه . گوز و با «دررفتن » صرف شود: تلنگش دررفتن ؛ گوزیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

تلنگ . [ ت ُ / ت َ ل َ ] (اِ) گدایی کردن بود به هر جای . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308). حاجت و ضروری و میل و خواهش و نیاز و آرزو باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). حاجت و خواهش و نیازمند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (از غیاث اللغات ). حاجت . اندروا. اندربایست . اندروای . اندربایسته . دروا. دروای . نیاز. وایا. وایه . (شرفنامه ٔ منیری ) :
یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ .

روزبه (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308).


به گدایی بگفتم ای نادان
دین به دنیا مده ز بهر دو نان
ابلهانه جواب داد از صف
کزپی خرقه و جماع و علف
راست خواهی بدین تلنگ خوشم
این کنم به که بار خلق کشم .

سنایی (از فرهنگ جهانگیری ).



تلنگ. [ ت ُ / ت َ ل َ ] ( اِ ) گدایی کردن بود به هر جای. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308 ). حاجت و ضروری و میل و خواهش و نیاز و آرزو باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). حاجت و خواهش و نیازمند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( از غیاث اللغات ). حاجت. اندروا. اندربایست. اندروای. اندربایسته. دروا. دروای. نیاز. وایا. وایه. ( شرفنامه منیری ) :
یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ.
روزبه ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308 ).
به گدایی بگفتم ای نادان
دین به دنیا مده ز بهر دو نان
ابلهانه جواب داد از صف
کزپی خرقه و جماع و علف
راست خواهی بدین تلنگ خوشم
این کنم به که بار خلق کشم.
سنایی ( از فرهنگ جهانگیری ).

تلنگ. [ ت َ ل َ ] ( اِ ) تلنگل. ( ناظم الاطباء ).

تلنگ. [ ت ِ ل ِ] ( اِ ) زدن انگشت باشد بر دف و دایره و امثال آن. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء )( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) :
آنجاکه بچرخ است مه از ضرب تلنگ
آتش زند از شوق در آن راه شلنگ
رفتیم و رسیدیم و گرفتیم به چنگ
آن حلقه که صور ازوست یک صوت جلنگ.
محی الدین عراقی ( از فرهنگ جهانگیری و بهار عجم ).
نوبت تخت شلنگ است حریفان دستی
تنبک ما به تلنگ است حریفان دستی.
میر نجات ( از آنندراج ).
|| مرادف کوک نیز آمده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || خوشه کوچک انگور که بر خوشه کلان چسبیده بود. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). و آن را تلسک نیز خوانند. ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ جهانگیری ). || در تداول عامه ، تیز. ضرطه. گوز و با «دررفتن » صرف شود: تلنگش دررفتن ؛ گوزیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

تلنگ. [ ت ِ ل َ ] ( اِخ ) نام ولایتی است از ملک دکن. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نام ملکی است ازدکن که آن را تلنگانه نیز گویند و حیدرآباد دارالملک آن است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

تلنگ. [ ت ِ ل ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان دلاور است که در بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع است و500تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ عمید

۱. خواهش، آرزو، حاجت، نیاز: راست خواهی به این تلنگ خوشم / این کنم بِه که بار خلق کشم (سنائی۱: ۱۹۵ ).
۲. گدایی.
زه، زهوار.
صدایی که از برخورد انگشتان بر جایی ایجاد می شود.

زه؛ زهوار.


صدایی که از برخورد انگشتان بر جایی ایجاد می‌شود.


۱. خواهش؛ آرزو؛ حاجت؛ نیاز: ◻︎ راست خواهی به این تلنگ خوشم / این کنم بِه که بار خلق کشم (سنائی۱: ۱۹۵).
۲. گدایی.


دانشنامه عمومی

تلنگ نام مکان های زیر است:
بخش تلنگ، بخشی در شهرستان قصرقند استان سیستان و بلوچستان
دهستان تلنگ، از توابع بخش تلنگ شهرستان قصرقند در استان سیستان و بلوچستان
تلنگ (قصرقند)، روستایی از توابع بخش تلنگ شهرستان قصرقند در استان سیستان و بلوچستان

تلنگ بر وزن فلنگ:هرقسمت از خوشه انگور را گویند که پس از جدا شدن ، دانه های قسمت جدا شده چسبیده باشد.


گویش مازنی

۱فرم – مدل – طریقه – آهنگ شیوه ۲طاقت – توانایی ۳کشیدن ...


/teleng/ توان – توانایی – قدرت & تغییر کوک – تغییر لحن – در فرهنگ آنندراج به سرانگشت نواختن دف و دایره و امثال آن و مترادف کوک نیز آمده استدر غیاث الغات نیز به معنی کوک آمده است & فرم – مدل – طریقه – آهنگ شیوه - طاقت – توانایی ۳کشیدن صدا و آواز

توان – توانایی – قدرت


تغییر کوک – تغییر لحن – در فرهنگ آنندراج به سرانگشت نواختن ...


واژه نامه بختیاریکا

( تُلُنگ * ) نیاز؛ حاجت
( تِلِنگ ) جسم؛ سطح؛ تنه

پیشنهاد کاربران

تلنگ /teleng/و تلنگو /telengoo/در گویش شهرستان بهاباد به معنای خوشه ی کوچک انگور که از خوشه ی بزرگ جدا شده باشد که مرحوم دهخدا یکی از معانی تلنگ را همین دانسته است. در ضمن تلنگو و تلنگو زدن در گویش بهاباد به معنای بشکن و بشکن زدن است.

تلنگ به کسر ت و ل
فرد . تنها. یکی یکی
متضاد در هم تنیده
به محصولی که خیلی تنک روییده باشد


تلنگ teleng , در گویش شهربابکی ، ضربه حاصل از رها شدن انگشت اشاره که در انگشت شست قفل شده ، به صدای حاصل از حرکات انگشتان در هنگام رقص وشادی را تلنگ شکستن می گویند ، چندحبه انگور به هم پیوسته را هم تلنگ انگور گویند


کلمات دیگر: