کلمه جو
صفحه اصلی

شیم

فرهنگ فارسی

جمع شیمه، خوی وعادت
( اسم ) جمع شیمه خلقها طبیعتها عادتها .
هر زمینی که آنرا از پیش نکنده باشند و به سختی و صلابت خود باقی باشد .

فرهنگ معین

(اِ. ) سیم ، نوعی ماهی سفید که پشتش خال های سیاه دارد.

لغت نامه دهخدا

شیم . (اِخ ) نام ماهیی که یونس را فروبرده بود. (ناظم الاطباء) (از برهان ).


شیم. [ ش َ ] ( ع مص ) درنیام کردن شمشیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). شمشیر در نیام کردن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || برکشیدن شمشیر را ( از اضداد ). ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || سر دروا نگریستن برق را برای دیدن آن که کجا می رود و کجامی بارد. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). به آسمان نگریستن به امید باران در برق و جز آن. ( یادداشت مؤلف ). نگریستن تا به کجا بارد. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || رسیدن نره در بردن دوشیزگی مراد خود را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || غبارآلود ساختن هر دو پای کسی را به خاک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ظاهر شدن خط سیاه بر پوست کس. || استوار کردن و راست نمودن حمله را در جنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || درآمدن در چیزی. || پنهان کردن چیزی در چیزی یا جایی. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سرد شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

شیم. ( ع ص اِ ) ج ِ اَشْیَم و شَیْماء. || ج ِ شیام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به مفردهای کلمه شود. || ماهیی است. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نوعی از ماهی. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به «شیم » فارسی شود.

شیم. [ ش َ ی َ ] ( ع اِ ) هر زمینی که آنرا از پیش نکنده باشند و به سختی و صلابت خود باقی باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

شیم. [ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ شیمة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( اقرب الموارد ). خلقها. ( مقدمه لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3 ). خویهای نیک. ( دهار ). عادتها و خویها، و ج ِ شیمه است. ( غیاث ). ج ِ شیمه ، به این معنی خویهای و خصلتها: الظلم من شیم النفوس. ( یادداشت مؤلف ). ج ِ شیمة. خلقها. طبیعتها. عادتها. ( فرهنگ فارسی معین ) : غور کردم و مکارم شیم ایشان از ادراک افهام و اوهام گذشته. ( ترجمه تاریخ یمینی ). کریمه بر و شریفه کرم که در محاسن شیم یکتا بود... از شوی خویش بیزاری جست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 444 ). رجوع به شیمة شود.
- خجسته شیم ؛ خوش خوی. نیک خلق. نیک سرشت :
همه اجداد او خجسته شیم.

شیم . (اِ) قسمی ماهی فلس دار که در پشت نقطه های سیاه دارد. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ) (از غیاث ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). ماهیی بود سپید و به رود جیحون بسیار بود. (لغت فرس اسدی ). سیم . (فرهنگ فارسی معین ) :
می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم .

معروفی .


تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید
تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم .

فرخی .


چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک
کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک .

لبیبی .


مرد باید که مار گرزه بود
نه نگار آورد چو ماهی شیم .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


ماه دیده ست کسی نرمتر ازماهی شیم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
میروی هموار و گویی ایدرم
مار می گیری که این ماهیست شیم .

ناصرخسرو.


اندر پلیدزادگی و پاکزادگی
تو چغز حوض کوثر و من شیم کوثرم .

سوزنی .


ز ناسپاسی یک موی او به زیر زمین
شود چو سرمه سم گاو با پشیزه ٔ شیم .

سوزنی .


زهی کهی و خهی چشمه ای که اندر وی
قرار گیرد مار شکنج و ماهی شیم .

سوزنی .


سموم قهر تو با آب اگر عتاب کند
پشیز دام شود بر مسام ماهی شیم .

انوری (از جهانگیری ).


زلفهایش بدست من چون شست
من چو صیاد و او چوماهی شیم .

بخاری (از انجمن آرا).


آیا شیم ماهی غزل لاله یا قزل آلاست ؟
|| کلمه ای است که در تعظیم و تبجیل مانند شیخ و خواجه و حضرت و جناب استعمال می کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ).

شیم . (اِخ ) رودخانه ای که از کوههای دیلمان به جانب گیلان می رود. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بعضی گفته اند که شیم نام رودخانه ای است که ماهی شیم را بدان نام بازخوانند.(از فرهنگ اوبهی ). نام رودی است . (لغت فرس اسدی ).


شیم . (ع ص اِ) ج ِ اَشْیَم و شَیْماء. || ج ِ شیام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفردهای کلمه شود. || ماهیی است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوعی از ماهی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به «شیم » فارسی شود.


شیم . [ ش َ ] (ع مص ) درنیام کردن شمشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شمشیر در نیام کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || برکشیدن شمشیر را (از اضداد). (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || سر دروا نگریستن برق را برای دیدن آن که کجا می رود و کجامی بارد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به آسمان نگریستن به امید باران در برق و جز آن . (یادداشت مؤلف ). نگریستن تا به کجا بارد. (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || رسیدن نره در بردن دوشیزگی مراد خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || غبارآلود ساختن هر دو پای کسی را به خاک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ظاهر شدن خط سیاه بر پوست کس . || استوار کردن و راست نمودن حمله را در جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || درآمدن در چیزی . || پنهان کردن چیزی در چیزی یا جایی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سرد شدن . (تاج المصادر بیهقی ).


شیم . [ ش َ ی َ ] (ع اِ) هر زمینی که آنرا از پیش نکنده باشند و به سختی و صلابت خود باقی باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


شیم . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ شیمة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). خلقها. (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3). خویهای نیک . (دهار). عادتها و خویها، و ج ِ شیمه است . (غیاث ). ج ِ شیمه ، به این معنی خویهای و خصلتها: الظلم من شیم النفوس . (یادداشت مؤلف ). ج ِ شیمة. خلقها. طبیعتها. عادتها. (فرهنگ فارسی معین ) : غور کردم و مکارم شیم ایشان از ادراک افهام و اوهام گذشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). کریمه ٔ بر و شریفه ٔ کرم که در محاسن شیم یکتا بود... از شوی خویش بیزاری جست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 444). رجوع به شیمة شود.
- خجسته شیم ؛ خوش خوی . نیک خلق . نیک سرشت :
همه اجداد او خجسته شیم .

(از حبیب السیر ج 3 ص 322).


- خوب شیم ؛ نیکونهاد. خوب سرشت :
هر کجا گویی بوسهل وزیر شه شرق
همه گویند کریم و سخی و خوب شیم .

فرخی .


- شیطان شیم ؛ دیوخصلت . شیطان صفت :
پس مگو کایمه همه آدمی اند
آدمی هست که شیطان شیم است .

خاقانی .


- کریم الشیم ؛ که خوی بخشندگی و بزرگواری دارد. بزرگ منش :
داد ببین تا کجاست فضل ببین تا که راست
کیست عظیم الفعال کیست کریم الشیم .

خاقانی .


- کیوان شیم ؛ که خوی و خصلت عالی دارد :
چتر تو خورشیدفر تیغ تو مریخ فعل
علم تو برجیس حکم حلم تو کیوان شیم .

خاقانی .



فرهنگ عمید

نوعی ماهی سفید با خال های سیاه در پشت: می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فگند / گفتی از لاله پشیزه ستی بر ماهی شیم (معروفی: شاعران بی دیوان: ۱۴۲ ).
= شیمه

نوعی ماهی سفید با خال‌های سیاه در پشت: ◻︎ می‌ بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فگند / گفتی از لاله پشیزه‌ستی بر ماهی شیم (معروفی: شاعران بی‌دیوان: ۱۴۲).


شیمه#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۳(بار)
. شؤم و مشئکه هر دو مصدر اند به معنی نا مبارکی (و شقاوت) چنانکه یمن و میمنه هر دو مصدر اند به معنی مبارکی (و سعادت) اصحاب مشئمه یعنی یاران شومی و کسانی که پیوسته با شومی و شقاوت توأم اند معنی آیه چنین است: یاران برکت و سعادت چه یاران برکت و سعادت و یاران بدبختی چه یاران بدبختی!! نظیر این دو آیه است آیه . بعضی‏ها آن را اصحاب یمین و اصحاب شمال معنی کرده‏اند ولی این درست نیست زیرا میان این دو معنی فرق بسیار است گرچه اصحاب مشئمه و اصحاب میمنة را در آیات 38و41 واقعة اصحاب یمین و اصحاب شمال خوانده است. میمنه و مشئمه به جای و به جای . می‏باشند.

گویش بختیاری

شوم، نامبارک.


واژه نامه بختیاریکا

نامبارک؛ شوم

جدول کلمات

عادات خوب

پیشنهاد کاربران

سیم، رابط

در گفتار لری :
شیم ( لری ) = شوم ( فارسی )
جابجایی دو حرف ( ی، و ) که در واژگان زیادی رخ داده است.

شینه = حمله، یورش


کلمات دیگر: