مترادف خیاط : درزی، دوزنده
برابر پارسی : جامه دوز، درزی، دوزنده
tailor
costumier, sewer, tailor
خياط زنانه , خياط , دوزندگي کردن
درزی، دوزنده
(خَ یّ) [ ع . ] (ص فا.) درزی ، کسی که لباس می دوزد.
( ~.) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه بدان جامه دوزند. 2 - سوزن . 3 - گذرگاه ، معبر.
خیاط. (ع اِ) آنچه جامه بدان دوزند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رشته . نخ . (یادداشت بخط مؤلف ). || سوزن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). مِخیَط، ابره . (یادداشت مؤلف ).
- سَم ّ الخیاط ؛ چشم سوزن . چشمه ٔ سوزن . کون سوزن . (یادداشت مؤلف ) : حتی یلج الجمل فی سَم ّ الخیاط.(قرآن 40/7). از چند مخارم که از سم خیاط و مضم قماط تنگ تر بود بگذشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || گذرگاه . || مسلک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیاط. [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) جرجی افندی از ادیبان و شاعران حلب بود.
خیاط. [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) حنا. او یکی از پزشکان عرب بود و کتاب لمعة اختباریة و فنة فی الحمی التیفوئیدیة از اوست . (از معجم المطبوعات ).
خیاط. [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) دهی است از بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در 22هزارگزی باختر الشتر و 19 هزارگزی باختر شوسه خرم آباد به کرمانشاه . آب آن از رودخانه خیاط و ساکنان از طایفه کولیونداند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
خیاط. [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) عبدالرحیم بن محمد مکنی به ابوالحسین . از معتزلیان بود. رجوع شود به ص 37، 40، 80، 85، 88، 89، 90، 91، 93 کتاب خاندان نوبختی .
خیاط. [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) محیی الدین (1875 - 1914 م .) یکی از بزرگان ادب عرب است که در صیدا زاده شد و به بیروت رفت و در مدارس آنجا علم آموخت و از دو شیخ بزرگوار یوسف الامیر و ابراهیم الاحدب درس گرفت و در ادب عرب برتر شد تا از جمله ٔ برگزیدگان گشت او را کتابهای عدیده در نظم و در نثر و در موضوعات تاریخی و صرف ونحو و فقه و مسائل دینی است . (از معجم المطبوعات ).
خیاط. [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) یحیی بن غالب مکنی به ابوعلی که بعضی او را اسماعیل بن محمد گفته اند شاگرد ماشأاﷲ و یکی از افاضل منجمان است و از اوست : 1 - کتاب المدخل . 2 - کتاب المعانی . 3 - کتاب الموالید. 4 - کتاب تحول سنی الموالید. 5 - کتاب المنثور که آنرا از آن یحیی بن خالد نوشته است . 6 - کتاب قضیب الذهب . 7 - کتاب تحاویل سنی العالم . 8 - کتاب النکت . (از فهرست ابن ندیم ).
خاقانی .
خاقانی .
صائب .
خیاط. [ خ َی ْیا ] (اِخ ) علی بن محمدبن فارس مکنی به ابوالحسن و متوفی بسال 450 هَ . ق . یکی از قاریهای قرآن بوده و او راست : الجامع فی القراآت الشعر. (یادداشت مؤلف ).
خیاط.[ خ َی ْ یا ] (اِخ ) حبیب از پزشکان عرب و یکی از اطباء بیمارستان قصرالعینی بود. (از معجم المطبوعات ).
جامه دوز، دوزنده