کلمه جو
صفحه اصلی

سلق

فارسی به انگلیسی

tastes i.e. There is no disputing about tastes. every man tohis taste


فرهنگ فارسی

( اسم ) پازی چغندر . یا سلق بری . ۱ - ترشک . ۲ - شبدر ترشک .
آنچه از درخت فرو ریزد . یا گیاه شرق و خشک . یا شهد که در طول خانه مگس است .

لغت نامه دهخدا

سلق . [ س َ ] (ع اِ) نشان ریش پشت ستور که نیکو شده باشد و جای آن سپید مانده . || نشان تنگ در پهلوی شتر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نشان پای و سم در زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چغندر. (ناظم الاطباء). || (ع مص ) کسی را ستان بازاوگندن و بانگ کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نیزه زدن و ستان افکندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستان افکندن . (آنندراج ). || گستردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گستردن و ستان افکنده گائیدن . (ناظم الاطباء). || پوست برکندن بتازیانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نشان پای گذاشتن بر زمین . || باز کردن گوشت از استخوان . || سوختن سرما گیاه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || روغن دادن توشه دان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). روغن مالیدن توشه دان را. (ناظم الاطباء). || جوش دادن و بآتش نیم پخته کردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || داخل کردن چوب را در گوشه ٔ کوزه و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داخل کردن چوب را در دسته ٔ کوزه . (ناظم الاطباء). || زبان آوری کردن . (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). سخن سخت گفتن وآزردن کسی را بزبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بزفان آزردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادرزوزنی ) (المصادر بیهقی ). سخن سخت گفتن و بزبان آزردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خایه کواژه کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || گوشه ٔ جوال درهم اوگندن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || دویدن و بانگ زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قطران مالیدن بدن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سلق . [ س ِ ] (ع اِ) چغندر که ترکاری است معروف مشابه بشلغم . (غیاث ) (آنندراج ). چغندر. (دهار). صاحب اختیارات میگوید که آن دو نوع است یک نوع آن است که به پارسی هم آن را سلق میگویند و نوع دیگر آنکه به فارسی چغندر خوانند. گویند اگر آب برگ آن را بر شراب ریزند سرکه شود و اگر بر سرکه ریزند شراب گردد. (برهان ). چکندر و آن مایه جلا و محلل و ملین و مفتح و نافع برای مفاصل و نقرس است و چون شیره ٔ آن را بر خمیر بریزند پس از دو ساعت سرکه شود و چون بر سرکه بریزند پس از چهار ساعت خمیر گردد و شیره ٔ ریشه ٔ آن را ببینی کشندو آن برای درد دندان و گوش و شقیقه لازم است . (منتهی الارب ). || گرگ نر. (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || آب راهه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- سلق البر ؛ گیاهی است .
- سلق الماء ؛ گیاهی است . (ناظم الاطباء).


سلق . [ س ِ ل َ ] (ع اِ) آنچه از درخت فروریزد. || گیاه شبرق خشک . || شهد که در طول خانه ٔ مگس است . طرف راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سلق . [ س ُ ل ُ ] (اِ) کیسه ٔ بزرگ چرمینی را گویند که اصناف و اجلاف برمیان بندند. (برهان ). خریطه ٔ بزرگ چرمین . (ناظم الاطباء) :
خلیلدان چو درآید بنطق با چمته
سلق ز تسمه زند بند بر زبان نصیح .

نظام قاری (دیوان ص 54).


خانه های سلق خراب مباد
کانچه دارم ز یمن دولت اوست .

نظام قاری (دیوان ص 52).


ای سلق اهل درم از تو ندارند گریز
مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست .

نظام قاری (دیوان ص 41).


سربند شلوار افراشتن
وزو چشم بند سلق داشتن .

نظام قاری (دیوان ص 193).


|| در تداول عوام جمع سلیقه است : سلق سلق است .

سلق. [ س َ ] ( ع اِ ) نشان ریش پشت ستور که نیکو شده باشد و جای آن سپید مانده. || نشان تنگ در پهلوی شتر. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نشان پای و سم در زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || چغندر. ( ناظم الاطباء ). || ( ع مص ) کسی را ستان بازاوگندن و بانگ کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). نیزه زدن و ستان افکندن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ستان افکندن. ( آنندراج ). || گستردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گستردن و ستان افکنده گائیدن. ( ناظم الاطباء ). || پوست برکندن بتازیانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نشان پای گذاشتن بر زمین. || باز کردن گوشت از استخوان. || سوختن سرما گیاه را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || روغن دادن توشه دان را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). روغن مالیدن توشه دان را. ( ناظم الاطباء ). || جوش دادن و بآتش نیم پخته کردن.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || داخل کردن چوب را در گوشه کوزه و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). داخل کردن چوب را در دسته کوزه. ( ناظم الاطباء ). || زبان آوری کردن. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59 ). سخن سخت گفتن وآزردن کسی را بزبان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بزفان آزردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادرزوزنی ) ( المصادر بیهقی ). سخن سخت گفتن و بزبان آزردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خایه کواژه کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || گوشه جوال درهم اوگندن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || دویدن و بانگ زدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || قطران مالیدن بدن شتر را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سلق. [ س ُ ل ُ ] ( اِ ) کیسه بزرگ چرمینی را گویند که اصناف و اجلاف برمیان بندند. ( برهان ). خریطه بزرگ چرمین. ( ناظم الاطباء ) :
خلیلدان چو درآید بنطق با چمته
سلق ز تسمه زند بند بر زبان نصیح.
نظام قاری ( دیوان ص 54 ).
خانه های سلق خراب مباد
کانچه دارم ز یمن دولت اوست.
نظام قاری ( دیوان ص 52 ).
ای سلق اهل درم از تو ندارند گریز
مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست.
نظام قاری ( دیوان ص 41 ).
سربند شلوار افراشتن
وزو چشم بند سلق داشتن.

فرهنگ عمید

چغندر.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَلَقُوکُم: به شما طعنه می زنند( از کلمه سلق - به فتحه سین و سکون لام - به معنای زدن و طعنه است )
تکرار در قرآن: ۱(بار)
«سلق» (بر وزن خلق) در اصل، به معنای گشودن چیزی با خشم و عصبانیت است; خواه گشودن دست باشد، یا زبان. این تعبیر در مورد کسانی که با لحنی آمرانه و طلبکارانه فریاد می کشند و چیزی را می طلبند به کار می رود.
. در اقرب گفته: «سلقه بالکلام: آذاه» او را با سخن گفتن آزار کرد و آن تند گفتن است. در مجمع گوید: اصل آن به معنی ضرب است و به معنی صیحه زدن آید. در مجمع و نهایه نقل شده «لَیْسَ مِنّا مِنْ سَلَقَ اَمْ حَلَقَ» یعنی از ما نیست آنکه در مصیبت با با صدای بلند گریه کند و فریاد بکشد و موی خود را بتراشد. معنی آیه: چون ترس برود با زبانهای تیز شما را اذیّت می‏کنند و به خشونت سخن گویند و بر غنیمت حریص باشند. این کلمه یکبار در قرآن مجید آمده است.

واژه نامه بختیاریکا

( سِلِق ) لیز


کلمات دیگر: