کلمه جو
صفحه اصلی

تلخ


مترادف تلخ : زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار ، مر ، حزین، غمناک، غمگین، اخمو، بداخلاق، عبوس، باده، شراب، می

متضاد تلخ : خوش، گوارا، پرحلاوت، شیرین

فارسی به انگلیسی

bitter, [fig.] acrimonious


acridly, acrid, bitter, cynical


bitter, acrimonious, caustic, acridly, acrid, cynical, [fig.] acrimonious, scathing, vinegary, vitriolic

فارسی به عربی

بیرة مرة , فتاک

مترادف و متضاد

زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار ≠ خوش، گوارا


۱. زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار ≠ خوش، گوارا
۲. مر ≠ پرحلاوت، خوش، شیرین
۳. حزین، غمناک، غمگین
۴. اخمو، بداخلاق، عبوس
۵. باده، شراب، می


bitter (صفت)
تند، تیز، تلخ، جگرسوز

virulent (صفت)
تند، تلخ، ساری، مسری، بدخیم، کینه جو، زهراگین

sec (صفت)
خشک، تلخ، ثانوی

فرهنگ فارسی

ناگوار، ضدشیرین، آدم تندوبدخو، تلخ بودن
( صفت ) ۱ - دارای مز. غیر مطبوع بدمزه مقابل شیرین . ۲ - زننده سخت : سخنی تلخ . ۳ - تند خو بد خلق آدمی تلخ است .

فرهنگ معین

(تَ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - دارای مزة غیرمطبوع ، بدمزه . ۲ - زننده ، سخت ، سخن تلخ . ۳ - تندخو، بدخلق .

لغت نامه دهخدا

تلخ . [ ت َ ] (ص ) چیزی که دارای مزه ٔ ناگوار و غیر مطبوعی باشد. خلاف شیرین . (ناظم الاطباء). مُرّ (منتهی الارب ). پهلوی تاخل در تاخلیک بمعنی تلخی . طبری ، تل . گیلکی ، زرخ . فریزندویرنی و نطنزی ، تل . دارای مزه ٔ غیرمطبوع ، بدمزه ، زننده ،سخت ، ضد شیرین . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
نبید تلخ چه انگوری و چه میویزی
سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه .

منوچهری .


چو صبرت تلخ باشد پند لیکن
به صبرت پند چون صبرت شود قند.

ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه تهران ص 183).


این زشت و سپید و آن سیه نیکو
آن گنده و تلخ و این خوش و بویا.

ناصرخسرو.


فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل
سازد از آن برگ تلخ مایه ٔ شیرین لعاب .

خاقانی .


یا چو شیرین کو به زهر تلخ بر تابوت شاه
جان شیرین داد و من جان دادمی وآسودمی .

خاقانی .


به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا.

خاقانی .


|| بمجازناگوار و ناملایم . (آنندراج ) :
چون عیش تلخ من به قناعت نمود خوش
زان حنظل شکر شده حلوا برآورم .

خاقانی .


گفت هجرت تلخ و آنگه خوشدلی آن من است
من بداغ این حدیث از خوی بی باک توام .

خاقانی .


طفل بد را که گریه ٔ تلخ است
به که در خواب نوش می بشود.

خاقانی .


گرچه جوانی همه خود آتش است
پیری تلخ است و جوانی خوش است .

نظامی .


من بی پدری ندیده بودم
تلخ است کنون که آزمودم .

نظامی .


کجا موافق طبع تو ای خردمند است
شراب ما که به تلخی چو خون فرزند است .

سلیم (از آنندراج ).


|| درشت و سیاه رنگ . (ناظم الاطباء). رنگی نزدیک به سیاه چون سرمه ای و قهوه ای و مانند آن : عروسها در عزا تلخ می پوشند نه سیاه .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لفظ سبز تلخ که در کلام بعض استادان واقع است بمعنی سبز مایل به سیاهی باشد که کمال سبزی است ... (آنندراج ) :
گر ندارد ماتم ایمان این دل مردگان
از چه دارد جامه ٔ خود کعبه ٔ اسلام تلخ .

صائب .


|| دشنام . (آنندراج ). درشت و ناگوار در گفتار :
چون تلخ سخن رانی تنگ شکرت خوانم
چون کار بجان آری جان دگرت خوانم

خاقانی .


لب چو مرجان و لیک لؤلؤ بند
تلخ پاسخ و لیک شکرخند.

نظامی .


سخن آخر بدهن می گذرد موذی را
سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن .

سعدی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).


قامت سروقدان بخت بلند است مرا
تلخ شیرین دهنان شربت قند است مرا.

تأثیر (از آنندراج ).


پیشت لب نوشین لبان ، تلخ تو نقل عاشقان
قند مکرر می شود شهد شرنگ آمیز تو.

تأثیر (از آنندراج ).


ریزد ظهوری در زمان این زهرهادر کام جان
تلخی گر آید بر زبان شوخی شکرگفتار را.

ظهوری (از آنندراج ).


|| تند و تیز. (آنندراج ). تند و بدخو. (ناظم الاطباء). ظالم . (ناظم الاطباء) :
شعله کردار نگاری همه طرز و انداز
تلخ و پرزور و بلا همچو شراب شیراز.

میرنجات (از آنندراج ).


|| حزین و غمگین . (ناظم الاطباء). افسرده :
برهمن از حلاوت مهرت
تلخ خاطر ز آرزوی صنم .

ظهوری (از آنندراج ).


|| زشت . (ناظم الاطباء).

تلخ. [ ت َ ] ( ص ) چیزی که دارای مزه ناگوار و غیر مطبوعی باشد. خلاف شیرین. ( ناظم الاطباء ). مُرّ ( منتهی الارب ). پهلوی تاخل در تاخلیک بمعنی تلخی. طبری ، تل . گیلکی ، زرخ . فریزندویرنی و نطنزی ، تل . دارای مزه غیرمطبوع ، بدمزه ، زننده ،سخت ، ضد شیرین. ( حاشیه برهان چ معین ) :
نبید تلخ چه انگوری و چه میویزی
سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه.
منوچهری.
چو صبرت تلخ باشد پند لیکن
به صبرت پند چون صبرت شود قند.
ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه تهران ص 183 ).
این زشت و سپید و آن سیه نیکو
آن گنده و تلخ و این خوش و بویا.
ناصرخسرو.
فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل
سازد از آن برگ تلخ مایه شیرین لعاب.
خاقانی.
یا چو شیرین کو به زهر تلخ بر تابوت شاه
جان شیرین داد و من جان دادمی وآسودمی.
خاقانی.
به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا.
خاقانی.
|| بمجازناگوار و ناملایم. ( آنندراج ) :
چون عیش تلخ من به قناعت نمود خوش
زان حنظل شکر شده حلوا برآورم.
خاقانی.
گفت هجرت تلخ و آنگه خوشدلی آن من است
من بداغ این حدیث از خوی بی باک توام.
خاقانی.
طفل بد را که گریه تلخ است
به که در خواب نوش می بشود.
خاقانی.
گرچه جوانی همه خود آتش است
پیری تلخ است و جوانی خوش است.
نظامی.
من بی پدری ندیده بودم
تلخ است کنون که آزمودم.
نظامی.
کجا موافق طبع تو ای خردمند است
شراب ما که به تلخی چو خون فرزند است.
سلیم ( از آنندراج ).
|| درشت و سیاه رنگ. ( ناظم الاطباء ). رنگی نزدیک به سیاه چون سرمه ای و قهوه ای و مانند آن : عروسها در عزا تلخ می پوشند نه سیاه.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). لفظ سبز تلخ که در کلام بعض استادان واقع است بمعنی سبز مایل به سیاهی باشد که کمال سبزی است... ( آنندراج ) :
گر ندارد ماتم ایمان این دل مردگان
از چه دارد جامه خود کعبه اسلام تلخ.
صائب.
|| دشنام. ( آنندراج ). درشت و ناگوار در گفتار :
چون تلخ سخن رانی تنگ شکرت خوانم
چون کار بجان آری جان دگرت خوانم

فرهنگ عمید

۱. دارای طعم تلخی.
۲. [مجاز] آدم تند و بدخو.
۳. [مجاز] ناخوشایند، سخت: دوران تلخ.
۴. (اسم ) [مجاز] شراب.

دانشنامه عمومی

تلخ (فیلم). تلخ فیلمی به کارگردانی مجید اسماعیلی و نویسندگی مشترک مجید اسماعیلی ، امیرمحمد عبدی و تهیه کنندگی عباس روزیطلب محصول سال ۱۳۹۶ است.
هستی رحیمی زاده
زاوش تقوایی
پریسا درافشان
سید یاسین جعفری
فرهاد شهریزی
قصه فیلم کوتاه «تلخ» روایتگر دختر جوانی به نام الهام است که به دلیل اعتیاد پدرش قصد دارد که با ازدواجش زندگی جدید و آرامی را آغاز کند. داستان از ساعاتی قبل از مراسم خواستگاری آغاز می شود. الهام به همراه مادرش در تدارک مراسم می باشند که …
کارگردان: مجید اسماعیلی نویسندگان: مجید اسماعیلی / امیرمحمد عبدیمدیر فیلمبرداری: محمد فکوریطراح صحنه و لباس: مجید اسماعیلی صدابردار: شکرالله داموغطراح گریم: فرشاد تندنویستدوین: حمید نجفی رادصداگذاری و ترکیب صدا:آرش قاسمیدستیار اول کارگردان و برنامه ریز: محمد رنجبرمنشی صحنه: مژگان عادلی دستیار اول طراح و مدیر صحنه: سایه ممبینی عکاس: حنان برهانیانجانشین تهیه کننده: غلام حسین حضرتیتهیه کننده: عباس روزیطلب

گویش اصفهانی

تکیه ای: tal
طاری: tal
طامه ای: tal
طرقی: tal
کشه ای: tal
نطنزی: tal


گویش مازنی

۱شکم گنده ۲چاق و تنبل


/toloKh/ شکم گنده - چاق و تنبل

واژه نامه بختیاریکا

تَهل

جدول کلمات

مر

پیشنهاد کاربران

ناگوار. چیز مطلوبی نیست

جگر سوز

زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار، مر، حزین، غمناک، غمگین، اخمو، بداخلاق، عبوس، باده، شراب، می


کلمات دیگر: