کلمه جو
صفحه اصلی

تگ

فارسی به انگلیسی

running, run


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دو دویدن.۲ - واحدی برای مقیاس مساحت معادل یک میدان اسب .

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) نک تک .

لغت نامه دهخدا

تگ. [ ت َ ] ( اِ ) بمعنی ته و بن و پایین باشد همچو ته حوض و بن چاه و امثال آن.( برهان ). بن و پایین چیزی چون تگ حوض و تگ درخت. ( فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ). قعر چاه و ته و پایین و بن چون ته حوض و بن چاه و عمق. ( غیاث اللغات ).قعر دریا. ( آنندراج ). ته و بن و پایین. ( ناظم الاطباء ). در اصل بمعنی پایان است. ( آنندراج ) :
در تگ آبش ز صفا ریگ خرد
کور تواند به دل شب شمرد.
امیرخسرو ( از فرهنگ جهانگیری ).
رجوع به تک شود. || بمعنی دویدن و تک و دو هم هست. ( برهان ). بمعنی دویدن باشد چنانکه گویند تگ و دو. ( فرهنگ رشیدی ). بمعنی دو باشد که مشتق از دویدن بود. ( فرهنگ جهانگیری ). بمعنی دویدن و این لفظ به کاف عربی نیز آمده است و در سراج اللغات نوشته که لفظ تگ به کاف فارسی صحیح است و آنچه سروری و برهان به کاف عربی نوشته اند خطاست. ( غیاث اللغات ). دو. ( ناظم الاطباء ). قدم. ( آنندراج ). هم ریشه تاختن. ( حاشیه برهان چ معین ). در فارسی تک در اوستا تَک َ بمعنی تند و تیز است. ( حاشیه خرده اوستای پورداود ص 85 ). تک و تمام مشتقات آن در فرس جدید به گاف بوده است و در پهلوی هم. ( رجوع شود به اساس اشتقاق فرس جدید تألیف هرن شماره 391 ) در شعری از نظامی ( از خسرو شیرین گنجینه گنجوی در لفظ بدرگ ). تگ باکلمه رگ قافیه شده است :
که با شبدیز کس هم تگ نباشد
جز این گلگون اگر بدرگ نباشد.
و شمس قیس ( المعجم چ قزوینی ص 201 و چ مدرس رضوی خاور ص 173 ) تصریح کرده است که در قوافی کافی میان کاف اصلی و کاف اعجمی جمع نشاید کرد چنانکه گوید فلک وسمک و آنگه گوید رگ و تگ. در فرهنگ رشیدی و بعضی دیگر از فرهنگها نیز تگ ضبط و قید شده است. بدین سبب در تنقیح کتب قدما تگ و تگاور و تگاپو و تگ و پو و امثال اینها را به گاف ضبط می کنیم... ( حاشیه کلیله و دمنه چ مینوی ص 345 ) :
سواران ز بس رنج و اسبان ز تگ
یکی را ز تن برنجنبید رگ.
فردوسی.
ز تندی به جوش آمدش خون ز رگ
نشست از بر باره تیزتگ.
فردوسی.
همی بود همراهشان چارسگ
سگانی که نخجیر گیرد به تگ.
فردوسی.
فروماند اسبان تازی ز تگ
تو گفتی در اسبان نجنبید رگ.
فردوسی.
اسب تازی ز اسب ساکن رگ
گشت همخو، اگر نشد هم تگ.
سنایی.

تگ . [ ت َ ] (اِ) بمعنی ته و بن و پایین باشد همچو ته حوض و بن چاه و امثال آن .(برهان ). بن و پایین چیزی چون تگ حوض و تگ درخت . (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). قعر چاه و ته و پایین و بن چون ته حوض و بن چاه و عمق . (غیاث اللغات ).قعر دریا. (آنندراج ). ته و بن و پایین . (ناظم الاطباء). در اصل بمعنی پایان است . (آنندراج ) :
در تگ آبش ز صفا ریگ خرد
کور تواند به دل شب شمرد.

امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری ).


رجوع به تک شود. || بمعنی دویدن و تک و دو هم هست . (برهان ). بمعنی دویدن باشد چنانکه گویند تگ و دو. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی دو باشد که مشتق از دویدن بود. (فرهنگ جهانگیری ). بمعنی دویدن و این لفظ به کاف عربی نیز آمده است و در سراج اللغات نوشته که لفظ تگ به کاف فارسی صحیح است و آنچه سروری و برهان به کاف عربی نوشته اند خطاست . (غیاث اللغات ). دو. (ناظم الاطباء). قدم . (آنندراج ). هم ریشه ٔ تاختن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). در فارسی تک در اوستا تَک َ بمعنی تند و تیز است . (حاشیه ٔ خرده اوستای پورداود ص 85). تک و تمام مشتقات آن در فرس جدید به گاف بوده است و در پهلوی هم . (رجوع شود به اساس اشتقاق فرس جدید تألیف هرن شماره ٔ 391) در شعری از نظامی (از خسرو شیرین گنجینه ٔ گنجوی در لفظ بدرگ ). تگ باکلمه ٔ رگ قافیه شده است :
که با شبدیز کس هم تگ نباشد
جز این گلگون اگر بدرگ نباشد.
و شمس قیس (المعجم چ قزوینی ص 201 و چ مدرس رضوی خاور ص 173) تصریح کرده است که در قوافی کافی میان کاف اصلی و کاف اعجمی جمع نشاید کرد چنانکه گوید فلک وسمک و آنگه گوید رگ و تگ . در فرهنگ رشیدی و بعضی دیگر از فرهنگها نیز تگ ضبط و قید شده است . بدین سبب در تنقیح کتب قدما تگ و تگاور و تگاپو و تگ و پو و امثال اینها را به گاف ضبط می کنیم ... (حاشیه ٔ کلیله و دمنه چ مینوی ص 345) :
سواران ز بس رنج و اسبان ز تگ
یکی را ز تن برنجنبید رگ .

فردوسی .


ز تندی به جوش آمدش خون ز رگ
نشست از بر باره ٔ تیزتگ .

فردوسی .


همی بود همراهشان چارسگ
سگانی که نخجیر گیرد به تگ .

فردوسی .


فروماند اسبان تازی ز تگ
تو گفتی در اسبان نجنبید رگ .

فردوسی .


اسب تازی ز اسب ساکن رگ
گشت همخو، اگر نشد هم تگ .

سنایی .


و نیز شاید بود که هنر من سبب این کراهیت گشته است . چه اسب را قوت و تگ او موجب عنا و رنج گردد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 103). به تگ بیرون آمد و تازگیها کرد و پرسید... (کلیله و دمنه ایضاً ص 170).
نرسد عقل اگر دواسپه کند
در تگ و هم بی غبار ملک .

؟(از کلیله و دمنه ایضاً ص 197).


اگر از تگ درمانم پا زی مراغه بکنم اگر از صامت نصیب نمی شود از ناطق چیزی بچنگ آرم . (سندبادنامه ص 211).
اگر شبدیز توسن را تگی هست
ز تیزی نیز گلگون را رگی هست .

نظامی .


آن کلیچه بر زمین افکند سگ
تا بگیرد ماه بر گردون به تگ .

عطار.


یا شب مهتاب از غوغای سگ
کند گرددبدر را در سیر و تگ .

مولوی .


- به تگ ایستادن ؛ تاخت کردن . دویدن . شتاب کردن : صیاد شادمان گشت و گرازان به تگ ایستاد تا ایشان را در ضبط آرد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 159). موش به تگ ایستاد و به نزدیک آهو آمد. (کلیله و دمنه ایضاً ص 184). رجوع به تک و به تک ایستادن شود. || لفظ تگ بمعنی عقب و پس نیز می آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
ترا ای چو آهو به چشم و به تگ
سگانند در تگ چو مرغی بپر.

مسعودسعد.


|| اصطلاحاً بمعنی یک میدان تاخت اسب است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ):
بفرمود خسرو بدان جایگاه
یکی گنبدی تا بر ابر سیاه
درازا و پهنای او ده کمند
بگرد اندرش طاقهای بلند
ز بیرون چو نیم از تگ تازی اسب
برآورد و بنهاد آذرگشسب .

فردوسی (از حاشیه ٔ برهان ایضاً).


اسب تازی دو تگ رود به شتاب
شتر آهسته می رود شب و روز.

سعدی (از حاشیه ٔ برهان ایضاً).


|| در بیت زیر از نظامی بجای تک بمعنی تنها آمده است :
می شنوم کان به هنر تگ نماند
باد بقای تو گر آن سگ نماند.

نظامی .


رجوع به تک شود. || بوم و زمین را نیز گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). || زمین پارچه و جز آن . (فرهنگ رشیدی ) :
مه در نسیج تگ سیه ، بر ابر سیمابی کله
یک زرد فوطه ته به ته ، هنگام سودا ریخته .

بدر جاجرمی (از فرهنگ رشیدی ).


|| فریاد کردن و بانگ بلند و جار را نیز گفته اند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). || (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند خرمای رسیده باشد. (برهان ). خرما بود این از کتاب زند نوشته شد. (فرهنگ رشیدی ).

فرهنگ عمید

۱. دو، تاخت: اسب تازی دوتگ رود به شتاب / واشتر آهسته می رود شب وروز (سعدی: ۱۵۲ ).
۲. تیزی در رفتار.
۳. دویدن: که با شبدیز کس هم تگ نباشد / جز این گلگون اگر بدرگ نباشد (نظامی۲: ۱۶۰ ).

دانشنامه عمومی

تگ (فراداده). تگ (فراداده)
نکته: با تگ های HTML اشتباه گرفته نشود.
تگ در سیستم های اطلاعاتی، نوعی از فراداده و در واقع، اصطلاح یا کلیدواژه ای است که به بخشی از اطلاعات (مانند آدرس یک وب سایت، یک تصویر دیجیتالی یا یک فایل کامپیوتر) اختصاص داده می شود تا توضیحی اضافی به آن بیفزاید. این نوع فراداده اطلاعات اضافه ای برای یک موجودیت اطلاعاتی فراهم می کند و اجازه می دهد بتوان دوباره آن موجودیت را از طریق جستجو پیدا کرد. تگ ها معمولاً به طور غیر رسمی و شخصی، توسط سازنده ی آیتم یا بیننده ی آن (بستگی به سیستم دارد) انتخاب و اختصاص داده می شوند.
اصطلاح تگ کردن با ظهور وب سایت های وب 2.0ای رایج شد و یکی از ویژگی های مهم بسیاری از این وب سایتها به شمار می رود. البته اکنون بخشی از بعضی نرم افزارهای رایانه ای نیز محسوب می شود.

واژه نامه بختیاریکا

( تَگ (تاگ) ) از گونه های درختان کوهی

پیشنهاد کاربران

[ ت َ ] ( اِ ) در گویش شهرستان بهاباد به جای کلمات ته و پایین از کلمه ی تگ استفاده می شود در مثال خودکار از روی میز افتاد تگ در این اینجا معنی پایین می دهد و نه ته اما در مثال تگ حوض اینجا معنی ته می دهد نه پایین لذا کلمه تگ کلمه ی عمومی تری است و متناسب با جمله معنی ته یا پایین می دهد.

تگ ( Tag ) : [ اصطلاح اینستا گرام ]تگ ( tag ) در لغت به معنای “برچسب زدن و علامت زدن” است. تگ دقیقا معادل آنلاین برچسب است. گاهی شما در عکس های اینستاگرام قصد دارید افراد عکس را معرفی کنید و به نام آنها اشاره کنید، در این حالت از قابلیت تگ کردن می توانید استفاده کنید. برای تگ کردن کافی است از @ قبل از آیدی ایسنتاگرام افراد استفاده کنید.

تگ: به معنی دونده ، تازنده در پهلوی در همین ریخت کاربرد داشته است .
( ( ( ( بگفت و به گرز گران دست برد
عنان بارهٔ تیزتک را سپرد‏ ) ) ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 312. )


عمق، ته، دویدن

تگ در علم مخابرات و الکترونیک یعنی
وسایل شناساییِ متصل شده به کالا، شی یا فرد وختی حیوان هستند که ما می خواهیم آنها را ردیابی کنیم یا تحت شناسایی به وسیله آن چیپ قرار دهیم.

تند راه رفتن . . . . . دویدن . . . .


کلمات دیگر: