کلمه جو
صفحه اصلی

تندرست


مترادف تندرست : سالم، صحیح المزاج، قبراق، نیکوحال، سرحال، صحت مند

متضاد تندرست : بیمار، مریض، ناتندرست

فارسی به انگلیسی

healthy


fit, healthy, strong, well, wholesome


healthy, sound in body, normal, fit, strong, well, wholesome

فارسی به عربی

حسنا , صحی

مترادف و متضاد

fit (صفت)
مستعد، شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، سازگار، فراخور، تندرست

well (صفت)
خوب، بسیار خوب، راحت، خوش، تندرست، تمام و کمال، بدون اشکال، سالم

bouncing (صفت)
پرعضله، قوی، تندرست

healthy (صفت)
سرحال، تندرست، خوش بنیه، سالم، سلامت

buxom (صفت)
سرزنده، خوش، قوی، تندرست، چاق و چله

healthful (صفت)
تندرست، سالم، سلامت

lusty (صفت)
قوی، تندرست، خوش بنیه، شهوت انگیز

سالم، صحیح‌المزاج، قبراق، نیکوحال، سرحال، صحت‌مند ≠ بیمار، مریض، ناتندرست


فرهنگ فارسی

کسی که بدنش سالم باشد، راضی شدن بامری، حاضرشدن
( صفت )کسی که بدنش سالم باشد سالم صحیح المزاج .

فرهنگ معین

(تَ دُ رُ ) (ص مر. ) سالم ، صحیح .

لغت نامه دهخدا

تندرست. [ ت َ دُ رُ ] ( ص مرکب ) مقابل بیمار و اطلاق آن بر دولت نیز آمده. ( آنندراج ) ( بهار عجم ). سالم و چاق و صحیح و بی مرض و بی علت و توانا و قوی. ( از ناظم الاطباء ) ( دهار ). از: تن + درست. گیلکی و نطنزی تندرست ، فریزندی و یرنی تندرس ، سنگسری تندراست ، سرخه ای تندرست ، لاسگردی تندرست ، کسی که تن سالم دارد. ( حاشیه برهان چ معین ) :
ز پیکان پولاد گشتند سست
نیامد یکی پیش او تندرست.
فردوسی.
همی بود شادان دل و تندرست
به دانش همی جان روشن بشست.
فردوسی.
تو بیماری و پند داروی تست
بکوشم همی تو شوی تندرست.
فردوسی.
اگر بازبینم ترا تندرست
همه گنج با تاج و تخت آن ِ تست.
فردوسی.
همه بر دل اندیشه این بد نخست
که بینددو چشمم ترا تندرست.
فردوسی.
جاوید باش و پشت قوی باش و تندرست
تو شادخوار و ما رهیان از تو شادخوار.
فرخی.
شاه زمانه شاد و قوی باد و تندرست
از گردش زمانه بی اندوه و بی زیان.
فرخی.
از کف او چنان هراسد بخل
که تن آسان تندرست از تب.
فرخی.
پاینده باد خواجه و دلشاد و تندرست
بر کام دل مظفر و منصور کامکار.
فرخی.
جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست
آن مهتر کریم خصال ملک نژاد.
فرخی.
نه از پشت پاکم اگر تندرست
بمانم ترا وآنکه هم پشت تست.
( گرشاسبنامه ).
بی آزار بازآمدی تندرست
از آن اژدها کین نبایست جست.
( گرشاسبنامه ).
دشمنان تو همه بیمار و بنده تندرست
دورتر باید ز بیمار آنکه او بیمار نیست.
ناصرخسرو.
چون این نیت بکرد عطسه بزد و درساعت آن علت از وی زایل شد و تندرست گشت. ( قصص الانبیاء ص 185 ). بهیچ حال هوای گرم هیچ تندرست را سود ندارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آن زن که شیر او دهد... شیر او پاک و پسندیده باد و زن تندرست. ( ذخیره خوارزمشاهی ). شراب... خورنده شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد. ( نوروزنامه ).
به کار اندرت ار نادرستیی باشد
چو تندرست بوی هیچ دل شکسته ندار.
ادیب صابر.
تا هست ز هستی تو یادم
آسوده و تندرست و شادم.
نظامی.

تندرست . [ ت َ دُ رُ ] (ص مرکب ) مقابل بیمار و اطلاق آن بر دولت نیز آمده . (آنندراج ) (بهار عجم ). سالم و چاق و صحیح و بی مرض و بی علت و توانا و قوی . (از ناظم الاطباء) (دهار). از: تن + درست . گیلکی و نطنزی تندرست ، فریزندی و یرنی تندرس ، سنگسری تندراست ، سرخه ای تندرست ، لاسگردی تندرست ، کسی که تن سالم دارد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
ز پیکان پولاد گشتند سست
نیامد یکی پیش او تندرست .

فردوسی .


همی بود شادان دل و تندرست
به دانش همی جان روشن بشست .

فردوسی .


تو بیماری و پند داروی تست
بکوشم همی تو شوی تندرست .

فردوسی .


اگر بازبینم ترا تندرست
همه گنج با تاج و تخت آن ِ تست .

فردوسی .


همه بر دل اندیشه این بد نخست
که بینددو چشمم ترا تندرست .

فردوسی .


جاوید باش و پشت قوی باش و تندرست
تو شادخوار و ما رهیان از تو شادخوار.

فرخی .


شاه زمانه شاد و قوی باد و تندرست
از گردش زمانه بی اندوه و بی زیان .

فرخی .


از کف او چنان هراسد بخل
که تن آسان تندرست از تب .

فرخی .


پاینده باد خواجه و دلشاد و تندرست
بر کام دل مظفر و منصور کامکار.

فرخی .


جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست
آن مهتر کریم خصال ملک نژاد.

فرخی .


نه از پشت پاکم اگر تندرست
بمانم ترا وآنکه هم پشت تست .

(گرشاسبنامه ).


بی آزار بازآمدی تندرست
از آن اژدها کین نبایست جست .

(گرشاسبنامه ).


دشمنان تو همه بیمار و بنده تندرست
دورتر باید ز بیمار آنکه او بیمار نیست .

ناصرخسرو.


چون این نیت بکرد عطسه بزد و درساعت آن علت از وی زایل شد و تندرست گشت . (قصص الانبیاء ص 185). بهیچ حال هوای گرم هیچ تندرست را سود ندارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آن زن که شیر او دهد... شیر او پاک و پسندیده باد و زن تندرست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). شراب ... خورنده ٔ شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد. (نوروزنامه ).
به کار اندرت ار نادرستیی باشد
چو تندرست بوی هیچ دل شکسته ندار.

ادیب صابر.


تا هست ز هستی تو یادم
آسوده و تندرست و شادم .

نظامی .


درویشی پیری جوانان است و بیماری تندرستان . (مرزبان نامه ).
مگو تندرست است رنجوردار
که می پیچد از غصه رنجوروار.

سعدی (بوستان ).


منغص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمار سست .

سعدی (بوستان ).


تندرستان را نباشد دردریش
جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با کسی در عمر خود ناخورده نیش .

سعدی (گلستان ).


بس که در خاک تندرستان را
دفن کردیم و، زخم خورده نمرد.

سعدی (گلستان ).


چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم .

سعدی .


|| در غیر آدمی و جانوران بمعنی خوش و نزه و پاک و آرام و عاری ازفساد و آلودگی و درست و صحیح و بکام و بی آشوب و پرهیز و دارای استحکام و دوام : پس هارون را آن بیماری به گرگان زیادت شد. او را گفتند از این هواها، هوای قومس تندرست تر است . هارون از گرگان برفت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). بم ، شهری است با هوای تندرست . (حدود العالم ).
سخن در تندرستی تندرست است
که در سستی همه تدبیر سست است .

نظامی .


به شکرانه ٔ دولت تندرست
برآن پشته بنیادی افکند چست .

نظامی .


حکمای وقت و وزرای مملکت را جمع کرد و گفت : موضعی اختیار باید کرد تندرست تر و خوشگوارتر به آب از بغداد و بنایی جهت نقل بدان موضع ترتیب داد. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
- ناتندرست ؛ بیمار. دردمند. مریض :
رسیده به لب جان ناتندرست
همی چاره ٔ تندرستان بجست .

فردوسی .


- || زشت . بد. خطا. نادرست :
چنین گفت یک روز کز مرد سست
نیاید مگر کار ناتندرست .

فردوسی .


رجوع به تندرستی شود.

فرهنگ عمید

دارای بدن سالم و فاقد بیماری و ناخوشی.

واژه نامه بختیاریکا

دِرِست؛ دل درست
به مجاز؛ جُر؛ دم دزه؛ به دزِّه؛ به دم ( به دماق )

جدول کلمات

درواخ

پیشنهاد کاربران

دلپذیر. بم شهری است با هوایی تندرست ( حدودالعالم ص 128 )

سالم، صحیح المزاج، قبراق، نیکوحال، سرحال، صحت مند

سالم. حال خوب داشتن

صحت مند. [ ص ِح ْ ح َ م َ] ( ص مرکب ) صحیح المزاج. تندرست. رجوع به صحت شود.


کلمات دیگر: