شیرمرد
فارسی به انگلیسی
lion-heart, hero
stalwart, lion
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
از ملکان کس چنو نبود جوانی
راد و سخندان و شیرمرد و خردمند.
کز ایدر بپویید برسان گرد.
چنان شیرمردی که آزرده بود.
تویی ببر درّنده روز نبرد.
شود کشته بر دست این شیرمرد.
از ایدر بدین خرمی بازگرد.
که با من همی گردد اندر نبرد.
حاسدانت یاوه گو هستند و جمله ژاژخای.
شیرمرد است و رادمرد تمام.
که خشنود گردم به خشک استخوانی.
به هیچگونه نتابید ازین نبرد عنان.
پسر داشت منبر یکی شیرمرد
کش از جنگیان کس نبد هم نبرد.
به هفتاد کشتی پراکنده کرد.
حمله با شیرمردهمراه است
حیله کار زن است و روباه است.
مگر که آن یخ و آن میوه سگزیان خوردند
که همچو ایشان من شیرمرد عیارم.
روان میره باسهل شیرمرد کیا.
طعمه مار و شکار گرگ حمیر ساختند.
شیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش اهرم شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 106 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
شیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 187 تن . آب آن از چشمه و رودخانه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
شیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش لردگان شهرستان شهرکرد. سکنه ٔ آن 181 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
شیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش تکاب شهرستان مراغه . سکنه ٔ آن 774 تن . آب آن از رودخانه ٔ ساروق . راه آن ارابه رو. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
از ملکان کس چنو نبود جوانی
راد و سخندان و شیرمرد و خردمند.
رودکی .
چنین گفت با خواهران شیرمرد
کز ایدر بپویید برسان گرد.
فردوسی .
بگفتا به گیو آن کجا کرده بود
چنان شیرمردی که آزرده بود.
فردوسی .
به بیژن چنین گفت کای شیرمرد
تویی ببر درّنده روز نبرد.
فردوسی .
مگر کاَّن دلاور گو سالخورد
شود کشته بر دست این شیرمرد.
فردوسی .
چنین گفت کای رستم شیرمرد
از ایدر بدین خرمی بازگرد.
فردوسی .
به هومان چنین گفت کاَّن شیرمرد
که با من همی گردد اندر نبرد.
فردوسی .
کارهای شیرمردان کردی و از رشک تو
حاسدانت یاوه گو هستند و جمله ژاژخای .
فرخی .
لاجرم هرچه در جهان فراخ
شیرمرد است و رادمرد تمام .
فرخی .
نه من خوی سگ دارم ای شیرمردان
که خشنود گردم به خشک استخوانی .
فرخی .
چنان کنید که مردان شیرمرد کنند
به هیچگونه نتابید ازین نبرد عنان .
فرخی .
احمد علی نوشتکین آن شیرمرد چون بر این واقف شد و ایشان را دید تعبیه گشته قوم خویش را گفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435).
پسر داشت منبر یکی شیرمرد
کش از جنگیان کس نبد هم نبرد.
اسدی .
ده ودوهزار از سپه شیرمرد
به هفتاد کشتی پراکنده کرد.
اسدی .
شمیران گفت ای شیرمردان این همای را از دست این مار که برهاند. (نوروزنامه ).
حمله با شیرمردهمراه است
حیله کار زن است و روباه است .
سنایی .
بوجهل شیرمرد که بوجهلیانش بشیر دارند و خواجه به شیرمردی در اول کتاب وصفش کرده . (کتاب النقض ص 438). اولاً لشکر آل مرتضی که باشند شیرمردان ... باشند. (کتاب النقض ص 475).
مگر که آن یخ و آن میوه سگزیان خوردند
که همچو ایشان من شیرمرد عیارم .
سوزنی .
گر از زبان چو زوبین من نیازارد
روان میره ٔ باسهل شیرمرد کیا.
سوزنی .
شیرخواران را به مغز و شیرمردان را به جان
طعمه ٔ مار و شکار گرگ حمیر ساختند.
خاقانی .
شیرمردان که کمینگه سر زانو دارند
صیدگه شان بن دامان به خراسان یابم .
خاقانی .
شیرمردان چون گوزنان هوی هوی اندر دهان
وز هواللَّه بر خدنگ آه پیکان دیده اند.
خاقانی .
در کهف نیاز شیرمردان
جان را سگ آستان ببینم .
خاقانی .
شیرمردی خیز و خوی شیر خوردن کن رها
تا کی این پستان زهرآلود داری در دهان .
خاقانی .
شربت او را ستد آن شیرمرد
زهر به یاد شکر آسان بخورد.
نظامی .
منم شیرزن گر تویی شیرمرد
چه ماده چه نر شیر روز نبرد.
نظامی .
بسا رعنا زنا کو شیرمرد است
بسا دیبا که شیرش در نورد است .
نظامی .
به نوشابه گفت ای شه بانوان
به از شیرمردان به توش و توان .
نظامی .
چنان راند شمشیر بر شیرمرد
کز آن شیرمردان برآورد گرد.
نظامی .
توان گفتن که این کتابیست که مخنثان را مرد کند و مردان را شیرمرد کند و شیرمردان را فرد کند و فردان را عین درد کند. (تذکرة الاولیاء عطار).
ره کاروان شیرمردان زنند
ولی جامه ٔ مردم اینان برند.
سعدی (بوستان ).
تو در پنجه ٔ شیرمردان زنی
چه سودت کند پنجه ٔ آهنی .
سعدی (گلستان ).
نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیرمردی و من پیرزن .
سعدی (گلستان ).
شیرمردان را به حکم ضرورت در نقبها گرفته اند. سعدی (گلستان ).
دماغ پخته که من شیرمرد برنایم
برو که با سگ بدنقش هم تو برنایی .
سعدی .
|| (اصطلاح عرفانی ) به اصطلاح عرفا کسی که سرد و گرم مجاهدات را کشیده و تلخ و ترش ریاضات را چشیده و از حظنفس فارغ گشته باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). کنایه از سالکان راه حق و پارسا و اهل صفا. (ناظم الاطباء). کنایه از سالکان طریق حق است . (از برهان ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
درگاه ملی آمار
این روستا در دهستان اهرم قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۳۷نفر (۱۲خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان احمدآباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۲۶ نفر (۱۰۴خانوار) بوده است. بیشتر جمعیت این روستا به زبان ترکی آذری حرف می زنند در حالیکه ۵ کیلومتر آن طرف تر بیشتر مردم روستای انگورد به زبان کردی سورانی صحبت می کنند و این نشاندهنده ترکیب موزائیکی پراکنش اقوام در این منطقه است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان فلارد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۷۱ نفر (۱۵۲خانوار) بوده است.