کلمه جو
صفحه اصلی

دست نهادن

فرهنگ فارسی

قرار دادن دست بر چیزی

لغت نامه دهخدا

دست نهادن. [ دَ ن ِ / ن َدَ ] ( مص مرکب ) قرار دادن دست بر چیزی :
خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست
بر خرقه های او که ز نور آفریده اند.
خاقانی.
همچنان داغ جدائی جگرم می سوزد
مگرم دست چو مرهم بنهی بر دل ریش.
سعدی.
کنف الکیال کنفاً؛ دست نهادبر سر پیمانه وقت پیمودن تا بگیرد گندم و جز آن. ( منتهی الارب ). نحر؛ دست بر دست نهادن در نماز. ( دهار ).
- دست بر حرف کسی نهادن ؛ نکته گرفتن بر سخن کسی. بر سخن کسی توقف کردن به نشانه عدم قبول :
او فارغ از آن که مردمی هست
یا بر حرفش کسی نهد دست.
نظامی.
- دست بر دیده نهادن ؛ قبول کردن. اظهار عبودیت و بندگی کردن :
گفت صد خدمت کنم ای ذووداد
در قبولش دست بر دیده نهاد.
مولوی.
|| لمس کردن. مس کردن. بسودن. برمجیدن : دست ننهادن ؛ نابسودن :
وز زنانی که کسی دست بر ایشان ننهاد
همه دوشیزه و همزاده بیک صورت شاب.
ناصرخسرو.

واژه نامه بختیاریکا

( دست نُهادِن ) دست گذاشتن؛ لمس
( دَست نُهادِن ) شروع کردن؛ آغاز


کلمات دیگر: