کلمه جو
صفحه اصلی

تلالو


مترادف تلالو : برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرق وبرق، فروزش، فروغ لمعان، برق زدن، درخشیدن

برابر پارسی : درخشش، درخشندگی

فارسی به انگلیسی

glint, glitter, gloss, refulgence, sparkle


فارسی به عربی

الق , بریق , لمعان , ومیض

مترادف و متضاد

برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرق‌وبرق


فروزش، فروغ لمعان


برق زدن، درخشیدن


sparkle (اسم)
جرقه، برق، درخشش، تلالو

flash (اسم)
خود ستایی، جلوه، برق، فلاش، تلالو، لحظه، فلاش عکاسی، تشعشع، روشنایی مختصر، یک ان، بروز ناگهانی

glint (اسم)
تابش، برق، تلالو، ظهور انی

glitter (اسم)
درخشندگی، تابش، درخشش، تلالو

resplendence (اسم)
درخشندگی، جلوه، شکوه، تلالو

resplendency (اسم)
درخشندگی، جلوه، شکوه، تلالو

۱. برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرقوبرق
۲. فروزش، فروغ لمعان
۳. برق زدن، درخشیدن


فرهنگ فارسی

درخشیدن، برق زدگی، درخشندگی
۱ -( مصدر ) درخشیدن برق زدن . ۲ - ( اسم ) درخشندگی . جمع : تلالوات .

فرهنگ معین

(تَ لَ لُ ) [ ع . ] (مص ل . ) درخشیدن ، برق زدن .

لغت نامه دهخدا

تلألؤ. [ ت َ ل َءْ ل ُءْ ] ( ع مص ) درخشیدن برق و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). درخشیدن. ( آنندراج ). درخشیدن ستاره و برق. || افروختن و درخشان شدن شعله آتش. ( از اقرب الموارد ). || درخشیدن و نورانی بودن رخسار. ( التاج ، از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. درخشیدن، برق زدن.
۲. درخشندگی.

دانشنامه عمومی

درخشیدن


واژه نامه بختیاریکا

بِرق؛ گُل گُل

پیشنهاد کاربران

درخشش، چشم نواز

پر جنب جوش

درخشنده فروزش تابش فروغ

درخشندگی، درخشش، برق زدن

درخشش


کلمات دیگر: