کلمه جو
صفحه اصلی

شوکه

عربی به فارسی

خار , پيکان , نوک , ريش , خاردارکردن , پيکاندارکردن , چنگال , محل انشعاب , جند شاخه شدن , تيغ , سرتيز , موجب ناراحتي , تيغ دار کردن


فرهنگ فارسی

( اسم ) واحد شوک یکی خار . یا شوکه بیضائ . ۱ - باد آورد . ۲ - کنگر خر .
ناوچه آهنی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند تا شوشه شود .

فرهنگ معین

(شُ کِّ ) [ فر. ] (ص . ) دچار شوک شده .

لغت نامه دهخدا

شوکه. [ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) ناوچه آهنی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند تا شوشه شود. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ) :
بجنبانم عَلَم چندان در آن دو گنبد سیمین
که سیماب از سر حمدان فروریزد در آن شوکه.
عسجدی.

شوکة. [ ش َ ک َ ] (ع اِ) خار. یکی شوک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).خار. تیغ. بور. تلو. تلی . شوک . لام . لَم . (یادداشت مؤلف ). شوکةالبیضاء و شوکةالمصریة و شوکةالمبارکة و شوکةالیهودیة داروهایی است که بدانها درمان کنند. (عن کتب النبات ) (از اقرب الموارد). رجوع به شوک شود.
- شوکة ابراهیم ؛ به لغت مغرب قرصعنه است . (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالبیضاء؛ بادآورد. (مفردات قانون بوعلی سینا چ تهران ص 237). خارسفید. سپیدخار. اسپیدخار. منبت او کوهها و مرغزارها باشد و برگ او به برگ نبات خامالاون مشابهت دارد جز آنکه برگ سفیدخار تنک تر باشد و سفیدتر بود. براطراف او خارها بود و نبات او مزغب بود و سطبری او به اندازه ٔ ابهام بود. بر سر سفیدخار، خاری باشد که به سر خارپشت بحری مشابه بود و به هیأت دراز و شکوفه ٔ او بنفسجی باشد و تخم او به تخم معصفر مشابه بود الا آنکه تخم معصفر درازتر باشد. (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ).
- شوکةالجمال ؛ اشترغاز. (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به شوک الجمال شود.
- شوکةالحیة؛ صنفی از بادآورد است که خارهای آن بلند و تیز مانند سوزن است . (از فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالدارجین ؛ مشطالراعی که به یونانی دیناقوس نامند. (فهرست مخزن الادویه ) (از اختیارات بدیعی ).
- شوکةالدمن ؛ اکوب . (فهرست مخزن الادویه ). کنگر.
- || عنکبوت . (اختیارات بدیعی ).
- شوکةالسوداء؛ نوعی از قرصعنه است .شوکة یهودیه . (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالعربیة؛ شکاعا است . (اختیارات بدیعی ). افینی ارابیقی . اقنثا ارابیقی . سپنیا آرابیکا. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 235 شود.
- شوکةالعلق ؛ مازریون و بعضی گفته اند نوعی از مازریون است . (از فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالعلک ؛ اشخیص . (اختیارات بدیعی ). نوعی از ماذریون . و رجوع به شوک العلک شود.
- شوکةالمصریة؛ گلنار فارسی . سمرة. (یادداشت مؤلف ). شوکة قبطیه است . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 225). نباتی که جلنار ثمره ٔ آن است . (بحر الجواهر در لغت ثمر).
- شوکة زرقاء؛ قرصعنه ٔ ازرق است . (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکة شائکة؛ قرظ است . (فهرست مخزن الادویه ).
- || گیاه خرنوب را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکة شهباء؛ ینبوت . (اختیارات بدیعی ). درخت خرنوب نبطی . (فهرست مخزن الادویه ).
- || قرظ را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
- شوکة صهباء یا ضهیاء؛ بلبوث است . (فهرست مخزن الادویه ).
- || خرنوب نبطی را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 225 شود.
- شوکة قبطیه و شوکة مصریه ؛ درخت قرظ است . (از اختیارات بدیعی ) (از فهرست مخزن الادویه ).
- شوکة مبارکة؛ حمض الامیر. (یادداشت مؤلف ).
- شوکة مغیله ؛ شرس . زریعة ابلیس . اونوس . انوس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرس شود.
- شوکة منتنه ؛ حنین گوید: طباق است و طباق خارناک نیست که او را شوکه خوانند. غافت . (اختیارات بدیعی ) (از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به غافت شود.
|| شجره ٔ شوکة؛ درخت خارناک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نیش کژدم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-شوکةالعقرب ؛ حدق . عرصم . نیش عقرب . نیش کژدم . (یادداشت مؤلف ).
|| سلاح . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (از اقرب الموارد).
- رجل شوکةالسلاح ؛ مرد با سلاح تیز. (منتهی الارب ).
|| تیزی هر چیزی . (منتهی الارب ). تیزی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || تیزی سلاح . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد). || شدت و سختی جنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شدةالبأس . (مهذب الاسماء). || کارزار. (یادداشت مؤلف ). || قوت و قدرت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): فلان ذوشوکة؛ ذو بأس و قوة. (اقرب الموارد). برثنة. برثمة. (منتهی الارب ). || جراحت . (منتهی الارب ). || بدسگالی به دشمن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بیماریی است یا آن جدری و شری است . (منتهی الارب ). آماس پلید و دردناکی است که اغلب در انگشت ابهام رخ دهد و آن را ریح الشوکة گویند. (از اقرب الموارد). آماسی که سخت گرم و خلنده باشد همچون خار که بخلد،آن را شوکة گویند و سخت بد باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || سرخی است که از علت بر اندام آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کُرنده ٔ بافکار و آن آلتی است که با وی روی جامه را هموارکنند و آهار بر تار جامه مالند. (منتهی الارب ). شوکةالحائک . (از اقرب الموارد). شوکةالحائک ؛ چیزی است که جولاه بدان روی جامه را هموار کند. (یادداشت مؤلف ).کُرُنْد. لیف جولاهگان . || شوکةالکتان ؛ گل و لای است که در آن خار خرما نصب کنند و بگذارند تا خشک شود و بدان کتان را از کتان ریزه صاف کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


شوکة. [ ش َ ک َ ] (ع مص ) قوت و تیزی کردن . (منتهی الارب ). و رجوع به شوک شود.


فرهنگ عمید

ناوچۀ آهنی که سیم و زر گداخته را در آن می ریزند تا شمش شود.
خار.
ویژگی کسی که دچار شوک شده.
* شوکه شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] دچار شوک شدن.

ویژگی کسی که دچار شوک ‌شده.
⟨ شوکه شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] دچار شوک شدن.


خار.


ناوچۀ آهنی که سیم و زر گداخته را در آن می‌ریزند تا شمش شود.


دانشنامه عمومی

شوکَة (خار) یا ۳۱ سیاه گوش یک ستاره است که در صورت فلکی سیاه گوش قرار دارد.
این ستاره را مبسوطه هم می نامیدند که هم اینک نام ستاره اپسیلون دوپیکر است.

واژه نامه بختیاریکا

وَهَک

پیشنهاد کاربران

مبهوت

باور نکردنی

جا خوردن و یکه خوردن

overwhelmed

متحیر، سرگردان، حیران، مات، گیج، متعجب، سورپرایز


کلمات دیگر: