کلمه جو
صفحه اصلی

عطار نیشابوری

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۶°۱۰′۱٫۷۱″ شمالی ۵۸°۴۸′۲۵٫۳۳″ شرقی / ۳۶٫۱۶۷۱۴۱۷°شمالی ۵۸٫۸۰۷۰۳۶۱°شرقی / 36.1671417; 58.8070361
اسرارنامه
فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری مشهور به شیخ عطّار نیشابوری (۱۱۴۶م/۵۴۰ق -۱۲۲۱م/۶۱۸ق) یکی از عارفان، صوفیان و شاعران ایرانی سترگ و بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است. او در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابور زاده شد و در ۶۱۸ هجری به هنگام حملهٔ مغول به قتل رسید.
محمدرضا شفیعی کدکنی در مقدمه ای که بر منطق الطیر نوشته است اشاره می کند که شخصیت عطار در «ابر ابهام» است و اطلاعات ما حتی دربارهٔ سنایی، که یک قرن قبل عطار می زیسته، بسیار بیشتر از اطلاعاتی است که از عطار در دست داریم. تنها می دانیم که او در نیمهٔ دوم قرن شش و ربع اول قرن هفتم می زیسته است، زادگاه او نیشابور و نام او، آنگونه که عطار گاهی در اشعارش به هم نامی خود با پیامبر اسلام اشاره می کند، محمد بوده است.
عوفی در لب الالباب خود از او با عنوان «الأجل فریدالدین افتخار الافاضل ابوحامدِ ابوبکر العطار النیشابوری سالک جادهٔ حقیقت و ساکن سجادهٔ طریقت» یاد می کند. نام او «محمّد»، لقبش «فریدالدّین» و کنیه اش «ابوحامد» بود و در شعرهایش بیشتر عطّار و گاهی نیز فرید تخلص کرده است. بنا به روایت قدیمی ترین کاتب دیوان اشعارش نام پدر عطّار محمود و بنا به روایتی دیگری از تذکره نویسان قدیم ابراهیم بن اسحاق بود؛ نام یوسف نیز برای پدر عطار ذکر شده است. در کدکن زیارتگاهی است به نام «پیرِ زِرًوَند» که مورد احترام اهالی است و اهالی بر این باورند که این مزارِ «شیخ ابراهیم» پدر عطار است.

نقل قول ها

عطار نیشابوری، (۵۴۰–۶۱۸ ق) برابر با (۱۱۴۲–۱۲۲۰ میلادی) شاعر و صوفی سدهٔ هفتم.
• چون از قرآن و حدیث گذشتی هیچ سخنی برتر از سخنان مشایخ طریقت نیست...• «اگر این را نیز بدانی زیان ندارد، بلکه انصاف آن است که چون پادشاهِ دنیا و آخرت محمد را می دانی، وزراء او را به جای خود می باید شناخت و صحابه را به جای خود و فرزندان او را به جای خود می باید شناخت تا سنی پاک باشی و با هیچ کس از پیوستگان پادشاهت کار نَبُود.»تذکرة الأولیاء، ذکر جعفر صادق• «عجب دارم از آن قوم که ایشان خیال بندند که اهل سنّت و جماعت را با اهل بیت چیزی در راه است، که اهل سنت و جماعت، اهل بیت را باید گفت به حقیقت، و من آن نمی دانم که کسی در خیال باطل مانده است، آن می دانم که هر که به محمد ایمان دارد و به فرزندانش ندارد، به محمد ایمان ندارد، تا به حدی که شافعی در دوستی اهل بیت تا به حدی بوده است که به رفضش نسبت کردند و محبوسش کردند.»تذکرة الأولیاء، ذکر جعفر صادق• از مقدمهٔ تذکرة الأولیاء• «آب در جوی من است این جا مدام// من به خشکی کی توانم یافت کام» -> منطق الطیر - حکایت بط
• «آفرین، جان آفرین پاک را// آن که جان بخشید و ایمان، خاک را» -> منطق الطیر - بیت اول
• «آن پر اکنون در نگارستان چین ست// «اُطلُبُواالعِلمَ وَلَو بالصِین» از این ست» -> منطق الطیر - حکایت سیمرغ
• «از رشک تو کاغذین کنم پیراهن//تا سایه تو نگرددت پیرامن» -> مختارنامه/ ص. ۲۰۷
• «اگر از خویش می جویی خبر نو// بمیر از خود مکن در خود نظر تو» -> الاهی نامه/ ص. ۱۸۵
• «باز در دین چون خر لنگ آید او// دست زیر سنگ، بی سنگ آید او» -> منطق الطیر - الحکایة والتمثیل
• «با نمد آن جا مرو ای حق شناس// با خداوند جهان آخر پلاس؟» -> مصیبت نامه/ ص. ۳۱۳
• «بمیر از خویش تا یابی رهایی// که با مرده نگیرند آشنایی» -> اسرارنامه/ ص. ۹۰
• «بی تو بر جانم جهان بفروختم// کیسه بین کز عشق تو بردوختم» -> منطق الطیر - الحکایة والتمثیل
• «چنین بادی ت در راه و تو چون مور// به مویی می شوی بر مه، زهی کور» -> اسرارنامه/ ص. ۱۱۲
• «چون ندارم هیچ آبی برجگر// پس چگونه چشم تر دارم ز تو؟» -> دیوان/ ص. ۵۵۵
• «چه سازم، چون کنم چون کارم افتاد// خرم در گل بخفت و بارم افتاد» -> اسرارنامه/ ص. ۱۷۶
• «در خرابات خراب عشق تو// یک حریف آب دندان کس ندید» -> دیوان/ ص. ۳۰۶
• «در خرابی جای می سازم به رنج// زان که باشد در خرابی جای گنج» -> منطق الطیر - حکایت کوف
• «در شکم نان بر جگر آبی نداشت// در همه عالم خور و خوابی نداشت» -> مصیبت نامه/ ص. ۲۵۳
• «سزد که پیرهن کاغذین کند عطار// که شد ز نفس بدآموز پیرهن کفنم» -> دیوان/ ص. ۴۶۳
• «شد غناءالقلب جان افزای من// شد قناعت «کنز لایفنا» ی من// هر توانگر کاین چنین گنجیش هست// کی شود در منت هر سفله پست؟» -> منطق الطیر - الحکایة والتمثیل
• «عاشق آشفته فرمان کی برد؟// درد درمان سوز درمان کی برد؟» -> منطق الطیر - شیخ صنعان
• «کار آمد حصهٔ مردان مرد// حصهٔ ما گفت آمد، اینت درد!» -> منطق الطیر - الحکایة والتمثیل
• «کرده ام هرلحظه غسلی بر صواب// پس سجاده باز افکنده برآب» -> منطق الطیر - حکایت بط
• «گر بر جگرم آب نمانده ست، عجب نیست// کاتش ز رخت هر نفس اندر جگر افتاد» -> دیوان/ ص. ۱۲۷
• «گرچه بودی مرغ زیرک، از کمال// بانگ مرغی کردت آخر در جوال» -> منطق الطیر - الحکایة والتمثیل
• «گر سخن از نیکویی چون زر بود// آن سخن ناگفته نیکوتر بود» -> منطق الطیر - الحکایة والتمثیل
• «گر هر دو جهان کرامت ما گیرد// گو گیر که در جوال می نتوان شد» -> مختارنامه/ ۱۷۳
• «موی می بشکافت مرد معنوی// در کرامات و مقامات قوی» -> منطق الطیر - الحکایة والتمثیل
• «ندارم در جگر آبی که باشد// نه در دیده شبی خوابی که باشد» -> الاهی نامه/ ص. ۲۹۸
• «نهادی برهم و برهم نماندت// حسابی برگرفتی وا نخواندت» -> اسرارنامه/ ص. ۸۸
• «ور نخواهی کرد این جا اقتدا// خیز رو، اینک عصا اینک ردا» -> منطق الطیر - شیخ صنعان
• «هرچه را بنیاد بر آبی بود// گرهمه آتش بود، خوابی بود// کس ندیده ست آب هرگز پایدار// کی بود برآب بنیاد استوار؟» -> منطق الطیر - الحکایه والتمثیل
• «هم ز دنیا هم ز عقبی درگذر// پس کلاه از سر بگیر و درنگر» -> منطق الطیر - آغاز کتاب
• «اگر چه شعر در حد کمال است// چو نیکو بنگری حیض الرجال است»• «بر جگر آبم نماند از دلنواز// همچو ماهی مانده ام بر خشک باز»• «شعر و شرع و عرش از هم خاستند// این دو عالم زین سه حرف آراستند»• «عشق را بنیاد بر ناکامی است// هر که زین می سرکشد از خامی است»• «مگو از هیچ نوعی پیش زن راز// که زن رازت بگوید جمله سرباز»• «وصالی بی فراقی قسم کس نیست// که گل بی خار و شکر بی مگس نیست»• «ذره گشت و آفتاب انبار کرد// خرمن از صد رومی و عطار کرد» -> اقبال لاهوری
• «شعر عطار، آن گونه که خودش آن را درک می کند شعر درد، شعر جنون، و شعر بی خودی است. چیزی است که به قول خودش عقل با آن بیگانگی دارد و با این حال شعر حکمت است- حکمت دینی نه حکمت عقلی.» -> عبدالحسین زرین کوب - صدای بال سیمرغ، بخش ۱۷
• «عطار، با آن که تمام مثنویاتش شعر تعلیمی است داعیه تربیت یا تعلیم اخلاق ندارد. موعظه او ارائهٔ راه هایی است که سالک را در سیر الی الله کمک می کند.» -> عبدالحسین زرین کوب - صدای بال سیمرغ، بخش ۲۵
• «عطار روح بود و سنایی دوچشم او// ما از پی سنایی و عطار آمدیم» -> جلال الدین محمد بلخی
• «مرا از شاعری، خود عار ناید// که در صدقرن چون عطار ناید» -> محمود شبستری
• «منطق الطیر که ظاهرأ خاتمه مثنویات عطار و شرح عالی ترین تجربه های سلوک طالب سالک است منطقی دیگر ورای سایر مثنویات دارد- منطق شاعر در این ماهرانه ترین و پرشورترین مثنوی وی، منطق عرفان است.» -> عبدالحسین زرین کوب - صدای بال سیمرغ، بخش ۲۱
• «هفت شهر عشق راعطار گشت// ماهنوز اندر خم یک کوچه ایم» -> جلال الدین محمد بلخی


کلمات دیگر: