کلمه جو
صفحه اصلی

فرخی سیستانی

دانشنامه عمومی

ابوالحسن علی بن جولوغ سیستانی معروف به فَرُّخی سیستانی از شاعران نامدار پارسی گوی سده پنجم قمری است که در سبک خراسانی می سرود. سروده های او به ستایش شاهان و برانگیختن سلطان به عدل و بخشش اختصاص دارد. وی علاوه بر تسلط بر شعر و ادب در موسیقی نیز مهارت داشت و بدین وسیله توانست به دربار ابوالمظفر شاه چغانیان و سپس به دربار سلطان محمود غزنوی راه یابد و منزلتی والا بدست آورد. فرخی را یکی از بهترین قصیده سرایان ایرانی می دانند تا جایی که گفته اند سخن سهل و ممتنع در عربی خاص ابوفراس حمدانی و در فارسی خاص فرخی است. سهل و ممتنع (آسان نمای دشوارگفت) به سخنی می گویند که سرودن آن در ظاهر آسان می نماید، اما نظیر آن گفتن مشکل باشد.
ذبیح الله صفا (۱۳۴۲)، تاریخ ادبیات در ایران، تهران: ابن سینا، ص. ۴۴۸
فرخی در بیان انواع احساساتی که بر عاشق دست می دهد چیره دست است. شوخ طبعی شاعر و گستاخی او در برابر ممدوحان خویش نیز به آثارش رونقی بخشیده است.
روایت شده است که فرخی علاوه بر شاعری آوازی خوش داشت و در نواختن بربط مهارت داشت. دیوان شعر فرخی شامل بیش از چند هزار بیت است که در قالب های قصیده، غزل، قطعه، رباعی، ترکیب بند، و ترجیع بند سروده شده است.
قصیده در صورت کامل خود، دربرگیرنده چهار رکن مقدمه، بیت تخلص، تنه اصلی، و شریطه یا دعا است. در دیوان فرخی سیستانی (چاپ اقبال، ۱۳۳۵)، دویست و چهارده قصیده ضبط شده که از آن میان، یکصد و شصت و شش قصیده (حدود ۷۸ درصد) چهاررکنی است و چهل و هفت قصیده فاقد مقدمه تغزلی. فرخی در قصاید بدون مقدمه اش از همان آغاز، مستقیم به سراغ ستایش رفته که این خلاف سنت قصیده ستایشی است. یک قصیده هم دارد که در معنی عشق سروده و فاقد مضمون مدحی است.

نقل قول ها

علی بن جولوغ فَرُّخی سیستانی با کُنیهٔ ابوالحسن (۹۸۰، غزنی - ۱۰۳۷، غزنی) شاعر و کاتب فارسی، نوازنده و موسیقی دان خراسانی در دورهٔ غزنویان بود.
• «آن کو طلبد نام نکو باید کردن// با دیو به روز اندر سیصد ره پیکار»• «آیی و گویی که بوسه خواهی؟ خواهم// کور چه خواهد بجز دو دیده روشن»• «از بن دندان بکند هرکه هست// آنچه بدان اندر ما را رضاست»• «اگر اسکندر با شاه همسفر بودی// ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر»• «اندر این ایام از نادره ها نادره است// پسری با پدر خویش موافق به سیر»• «ای دوست به یک سخن ز من بگریزی// خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی// بد گشتی از آن که با بدان آمیزی// با دیگ بمنشین که سیه برخیزی»• «ایزد کند رحمت بر آن کس که او// رحمت کند بر مردم ممتحن»• «اینک همی رود که به هر قلعه برکشد// از کشته پشته پشته و از آتش علم علم»• «با دیگ بمنشین که سیه برخیزی// با بدان سر مکن که بد گردی»• «باز هم باز بود ورچه که او بسته بود// صولت بازی از باز فکندن نتوان»• «با وقت بود بسته همه کار و همه چیز// بی وقت بود کار به سر بردن دشوار»• «برتر ز خوی ها خرد است و هنر// مردم بی این دوچیز نیاید به کار»• «بسا سپاه گرانا که در زمانه شدند// ز جنبش قلمی تار و مار و زیر و زبر»• «بسا کسا که به امید آن که به یابد// شکر ز دست بیفکند و بر گرفت شرنگ»• «بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند// همچو خر در یخ بماند چون گَهِ برهان بود»• «بسیار بخوردند و نبردند گمانی// کز خوردن بسیار شود مردم بیمار»• «بلی آنچه خواهد رسیدن به مردم// دهد دل بدان هر زمانی گواهی»• «به اختیار، کس از یار خویش دور شود؟// به روز وصل کسی آرزو کند هجران؟»• «به زبان و به دل زبردستی// مرد چون بنگری دل است و زبان»• «به فضل و خوی پسندیده جست باید نام// دگر به دادن نان و به بذل کردن زر»• «به نهاد و خوی و صورت به پدر ماند راست// پسر آنست پدر را که بماند به پدر»• «پسر کو چون پدر باشد ستایش را سزا باشد»• «پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد// بخاصه از پدر پیش بین دولت یار»• «پی نام و نان اند خلق زمانه// تو مر خلق را مایهٔ نام و نانی»• «تا با تو به صلح گشتم ای مایهٔ جنگ// گردد دل من همی ز بت رویان تنگ// امروز که آفتاب دارم در چنگ// نه شگفت گر از ستارگان دارم ننگ»• «تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب// این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار»• «تو کریم و پسران همچو تو باشند کریم// به شجر باز شود نیک و بد هر ثمری»• «تو ندانی که مرا کارد گذشته است از گوشت// تو ندانی که مرا کار رسیده است به جان»• «جهان را به شمشیر هندی گرفت// به شمشیر باید گرفتن جهان»• «چنان چون بگویند اندر مثل ها// که پهلوی هر گل نهادست خاری»• «چو دل دادم آنگه سوی دل گرایم// تن آنجا گراید کجا دل گراید»• «چو روزگار بود، کار چون نگار کند// بروزگار توان کرد کارها چو نگار»• «چون با یاران خشم کنی جان پدر// بر من ریزی تو خشم یاران دگر// دانی که منم زبون تر و عاجزتر// پالان بزنی چو برنیایی با خر»• «چیزی که همی دانی بیهوده چه پرسی// گفتار چه باید که همی بینی کردار»• «خشم شاه آتش تیز است و بداندیش چو موم// موم هرجای که آتش بود افتد بگداز»• «دشمن خواجه به بال و پر مغرور مباد// که هلاک و اجل مورچه اندر پر اوست»• «دل مردم به نکوکار توان برد ز راه// بر نکوکاری هرگز نکند خلق زیان»• «دیدم شمار و بوسه ندیدم همی به چشم// بی می مرا از آنچه ندیدم خمار کرد»• «ز بسیار اندکی را او نموده// دلیل است اندکی او را ز بسیار»• «سخن راست توان دانست از لفظ دروغ//باد نوروزی پیدا بود از باد خزان»• «سخن شناسان بر جود او شدند یقین// کجا یقین بود آنجا به کار نیست گمان»• «سه بوسه مرا از تو وظیفه است ولیکن// آگاه نئی کز پس هربوسه کناری است»• «شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است// نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان»• «شیر هم شیر بود گر چه به زنجیر بود// نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان»• «صدبار ز من شنیده بودی کم و بیش// کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش»• «طعن دگر بدو نتواند زدن عدو// جز آنکه ژاژ خواید و گوید که نیست پیر// ابلیس پیر بود بیندیش تا چه کرد// بگزید بر بهشت خدا آتش سعیر»• «قدر گهر جز گهرفروش نداند// اهل ادب را ادیب داند مقدار»• «کار سره و نیکو به درنگ برآید// هرگز به نکویی نرسد مرد سبک سار»• «کار گیتی همه بر فال نهاده است خدای// خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر»• «کس را به جهان چون پسر تو پسری نیست// آهوبچه کی باشد چون بچه ضیغم»• «کس نیاید به هیچ روی و نیافت// نیک نامی به زرق و حیله و فن»• «کسی که لاله پرستد به روزگار بهار// ز شغل خویش بماند به روزگار خزان»• «کسی که نام بزرگی طلب کند نه شگفت// که کوه زر به بر چشم او نماید کاه»• «کند جای چون سوزن اندر حریر// سنان تو در غیبه کرگدن»• «گرچه بسیار بماند به نیام اندر، تیغ// نشود کند و نگردد هنر تیغ نهان»• «گر سخن گوید، آب سخن ما برود// بشود نور ستاره چو برآید مهتاب»• «گریزنده گشتست بخل از کف اش// کف اش قل اعوذ است و بخل اهرمن»• «گفت گَهِ فردا دهمت من سه بوس// فرخی، امید به از پیش خورد»• «گفتم چگونه بگذرد از درقه روز جنگ// گفتا چنان کجا سر سوزن ز پرنیان»• «گفتم ز بهر بوسه جهانی دگر مخواه// گفتا بهشت را نتوان یافت رایگان»• «گویند که معشوق تو زشت است و سیاه// گر زشت و سیاه است مرا نیست گناه// من عاشقم و دلم بدو گشته تباه// عاشق نبود زعیب معشوق آگاه»• «مخالفان را یک روز روزگار مده// که اژدها شود ار روزگار یابد مار»• «مرد بخرد هرچه بخواهد به کف آرد// چیزی ندهد به ز خرد ایزد دادار»• «مرد را اول بزرگی نفس باید پس نسب// هست اندر ذات او این هردو معنی آشکار»• «مردمان را خرد و رای بدان داد خدای// تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن»• «مردم یافه سخن را نتوان بست دهان»• «ملوک را قلم و تیغ برترین سهم است// بترسد از قلم و تیغ شیر شرزه نر»• «ملوک را گَه و بی گاه پیش دشمن خویش// قلم به منزله لشکری بود بی مر»• «میر همچون پدر آمد به سرشت و به نهاد// تخم چون نیک بود نیک پدید آید بر»• «نبود چاره حسودان دغا را ز حسد// حسد آنست که هرگز نپذیرد درمان»• «نه مرا خوش بنوازی نه مرا بوسه دهی// این سخن دارد جانا به دگر کوی دری»• «یاری بودی سخت به آیین و به سنگ// همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ// این خو تو از او گرفته ای ای سرهنگ// انگور ز انگور همی گیرد رنگ»• «وای آن، کو به دام عشق آویخت// خنک آن، کو ز دام عشق رهاست// عشق بر من در عنا بگشود// عشق سر تا به سر عذاب و عناست»


کلمات دیگر: