کلمه جو
صفحه اصلی

سیلویا پلات

دانشنامه عمومی

سیلویا پلات یا سیلویا پِلَت (به انگلیسی: Sylvia Plath) (زاده ۲۷ اکتبر ۱۹۳۲ - درگذشته ۱۱ فوریه ۱۹۶۳)، شاعر، رمان نویس، نویسندهٔ داستان های کوتاه، و مقاله نویس آمریکایی است.
بچه غول (۱۹۶۰)
کلوسوس و اشعار دیگر (۱۹۶۲)
غزال* (۱۹۶۵)
گذر از آب (۱۹۷۱)
درختان زمستانی (۱۹۷۲)
مجموعه اشعار (۱۹۸۱)
وی بیشتر شهرت خویش را وام دار اشعارش است. علاوه بر اشعار، کتاب حباب شیشه که اثری شبه زندگینامه ای است که بر مبنای حیات خودش و کشمکش هایش با بیماری افسردگی، نوشته شده است نیز کتابی مشهور است.
سیلویا پلات در ۲۷ اکتبر ۱۹۳۲ در بیمارستان رابینسون مموریال شهر بوستون ایالت ماساچوست به دنیا آمد. او اولین فرزند اوتو پلات و ارلیا پلات بود. پدرش در پانزده سالگی از قسمت شرقی آلمان که به راهروی لهستانی مشهور بود به آمریکا آمده بود و کرسی استادی زیست شناسی را در دانشگاه بوستون در اختیار داشت. مادرش از پدر و مادری اتریشی در بوستون زاده شد و هنگامی که دانشجوی فوق لیسانس ادبیات انگلیسی و آلمانی بود با اتو پلات آشنا شد و باهم ازدواج کردند. سیلویا پلات هشت ساله بود که پدرش - که بسیار ستایش اش می کرد - را از دست داد. او در کالج اسمیت به تحصیل پرداخت و با نمراتی درخشان از آنجا فارغ التحصیل شد.
او در سال (۱۹۵۳) وقتی مادرش به او اطلاع داد که در کلاس نویسندگی فرانک اوکانر پذیرفته نشده به شدت افسرده شد. در ماه اوت همان سال با بلعیدن ۵۰ قرص خواب برای اولین بار اقدام به خودکشی می کند ولی برادرش از آن اطلاع پیدا می کند و او را به بیمارستان منتقل می کند. در آن جا چند ماه تحت درمان و روان کاوی قرار داشت و تحت مداوا با شوک الکتریکی قرار گرفت. شرح وقایع این روزهای او بعدها دست مایهٔ تنها رمان او یعنی حباب شیشه قرار گرفتند.

نقل قول ها

سیلویا پلات (زادهٔ ۲۷ اکتبر ۱۹۳۲-وفات ۱۱ فوریه ۱۹۶۳) شاعر و رمان نویس آمریکایی که به به خاطر اشعار اعترافی معروف است.
• «به او گفتم که به جهنم معتقدم و گفتم که معدودی از مردم، مثل خودم، قبل از مرگ بایدر جهنم زندگی کنند تا آنچه را بعد از مرگ اتفاق می افتاد جبران کنند، چون بعد از مرگ که دیگر به زنده گی معتقد نبودند؛ و هر کس به هر چه معتقد بود بعد از مرگ به سرش می آمد.»• «اگر روزی یک صفحه هم می نوشتم آدم خوشبختی بودم. بعد فهمیدم اشکال چیست. من به تجربه نیاز داشتم. چطور می توانستم دربارهٔ زندگی بنویسم، در حالی که نه یک رابطهٔ عاشقانه داشتم و نه مرگ کسی را دیده بودم.»• «متوجه شدم که مردان متنفر از زن چگونه می توانستند زنها را تحت اختیار خود درآورند. اینان مثل خدایان آسیب ناپذیر و قدرتمند بودند. از عرش خود فرومی آمدند و بعد ناپدید می شدند. هیچ وقت نمی توانستی آنها را به چنگ بیاوری.»• «من دیگر اهمیتی به پسرهای جذابِ پولدار که با کمرویی وارد اتاق نشیمن می شوند و با دختری که به نظرشان در لباس مهمانی خوب به نظر می آید بیرون می روند نمی دهم. می گفتم که می خواهم با آن ها بیرون بروم که افراد جدیدی را ملاقات کنم. از شما می پرسم، چه منطقی در این هست؟ کدام مردی که از وی خوشت می آید می تواند حقیقتاً تا ژرفای وجود یک دختر را به همان گونه که به خصوصیات فیزیکی آن دختر توجه دارد، ببیند؟ بنابراین چرا با مردهایی که نمی توان با آن ها صحبت کرد بیرون رفت؟ این طوری هیچ کسی که دلت می خواد ملاقات کنی را نخواهی دید. باید با این موضوع روبرو شوی: تا وقتی که خودت نباشی، نمی توانی برای مدتی طولانی با کسی بمانی. باید قادر به صحبت کردن باشی. کار سختی است. اما شب هایت را با یادگرفتن بگذران تا چیزی برای گفتن داشته باشی. چیزی که «مرد باهوشِ جذاب» خواستار گوش دادن به آن باشد.»• «مُردن، همانند هر چیز دیگری، یک هنر است. من به گونه ای استثنائی آن را خوب انجام می دم.»• «دستان من قبل از این که تو را بگیرند چه می کردند؟»• «وقتی که ما احساس می کنیم همه چیز را می خواهیم، احتمالاً به این دلیل است که به طور خطرناکی نزدیک به نخواستن هیچ چیز هستیم.»• پلات سیلویا، آواز عاشقانهٔ دختر دیوانه، انتشارات سرزمین اهورایی ۱۳۹۶، ترجمهٔ علی سلامی.


کلمات دیگر: