وجوددارنده، باشنده، موجود، حادث
که این : [ نصیحت گوش کن کاین در بسی به از آن گوهر که در گنجینه داری ] . ( حافظ )
که این : [ نصیحت گوش کن کاین در بسی به از آن گوهر که در گنجینه داری ] . ( حافظ )
ابوشکور.
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
نظامی .
نظامی .
کاین . [ ی ِ ] (ع ص ) کائن . رجوع به کائن شود.