کلمه جو
صفحه اصلی

کوبانیدن

فرهنگ فارسی

کوبیدن کنانیدن و کوبیدن فرمودن . دیگری را به کوبیدن واداشتن

لغت نامه دهخدا

کوبانیدن. [ دَ ] ( مص ) کوبیدن کنانیدن و کوبیدن فرمودن. ( ناظم الاطباء ). دیگری رابه کوبیدن واداشتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- پای کوبانیدن ؛ دیگری را وادار به پای کوبیدن کردن. دیگری را به رقص واداشتن : رقصت ولدها؛ پای کوبانید زن فرزندش را. ( زمخشری از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).


کلمات دیگر: