کلمه جو
صفحه اصلی

مدبق

فرهنگ فارسی

به دبق کرده

لغت نامه دهخدا

مدبق . [ م ُ دَب ْ ب ِ ] (ع ص ) شکارکننده مرغان را به سریشم . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به دبق و تدبیق شود.


مدبق. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) چسباننده چیزی را. ( آنندراج ). که می چسباند و سبب چسباندن می گردد و آنکه به سریشم می چسباند. رجوع به دبق شود.

مدبق. [ م ُ دَب ْ ب ِ ] ( ع ص ) شکارکننده مرغان را به سریشم. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به دبق و تدبیق شود.

مدبق. [ م ُ دَب ْ ب َ ] ( ع ص ) به دبق کرده. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به دبق شود. || عیش مدبق ؛ ناقص. غیر کامل و تام. ( از متن اللغة ).

مدبق . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) چسباننده چیزی را. (آنندراج ). که می چسباند و سبب چسباندن می گردد و آنکه به سریشم می چسباند. رجوع به دبق شود.


مدبق . [ م ُ دَب ْ ب َ ] (ع ص ) به دبق کرده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دبق شود. || عیش مدبق ؛ ناقص . غیر کامل و تام . (از متن اللغة).



کلمات دیگر: