لته که بر شیشه و یا کدوی شراب بندند تا شراب صاف و در پیاله ریخته شود .
ریش قاضی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ریش قاضی. [ ش ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لته ای که بر شیشه و یا کدوی شراب بندند تا شراب صاف و درپیاله ریخته شود. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). پنبه که در دهان شیشه شراب نهند. ( از غیاث اللغات ) ( فرهنگ رشیدی ) :
ندارد هیچکس پروای ریش محتسب اما
به دور شیشه می ریش قاضی حرمتی دارد.
آنچه پیش هیچکس حرمت ندارد ریش تست.
که کردم ریش قاضی خرقه پشمینه خود را.
ندارد هیچکس پروای ریش محتسب اما
به دور شیشه می ریش قاضی حرمتی دارد.
خواجه آصفی ( در هجو قاضی احمد سیستانی ).
ریش قاضی حرمتی دارد بر هشیار و مست آنچه پیش هیچکس حرمت ندارد ریش تست.
قاضی احمد سیستانی ( در جواب آصفی ).
چنان رسوا نمودم تقوی دیرینه خود راکه کردم ریش قاضی خرقه پشمینه خود را.
خان آرزو ( از آنندراج ).
|| قطره های شرابی که از آن لته پس از تر شدن از شراب می چکد. ( ناظم الاطباء ). || گوشه لته که آویخته و به شراب تر شده و قطره قطره شراب از آن می چکیده باشد. ( از برهان ) ( از آنندراج ).کلمات دیگر: