کلمه جو
صفحه اصلی

عنان درکشیدن

فرهنگ فارسی

اسب بداشتن متوقف ساختن اسب

لغت نامه دهخدا

عنان درکشیدن. [ ع ِ دَ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) اسب بداشتن. متوقف ساختن اسب. از حرکت بازداشتن اسب :
چو نزدیکی شاه توران رسید
عنان تکاور به زین درکشید.
فردوسی.
با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان
کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را.
خاقانی.
فرس خوشترک ران که صحرا خوش است
عنان درمکش بارگی دلکش است.
نظامی.
- از چیزی عنان درکشیدن ؛ از او بازآمدن. از او بازایستادن. بدو نپرداختن :
شبی خلوت و ماهروئی چنان
از او چون توان درکشیدن عنان.
نظامی.


کلمات دیگر: