کلمه جو
صفحه اصلی

عنبر بوی

فارسی به انگلیسی

fragrant as ambergris

لغت نامه دهخدا

عنبربوی. [ عَم ْ ب َ ] ( ص مرکب ) آنچه بوی عنبردهد و خوشبو باشد. رجوع به عنبربو شود :
آهوی تاتار را سازد اسیر
چشم جادوخیز و عنبربوی تو.
خاقانی.
نماند جز بدان پیغمبر پاک
کزو در کعبه عنبربوی شد خاک.
نظامی.
چون شد آن مرغزار عنبربوی
آب گل سر نهاد جوی به جوی.
نظامی.
مرحبا ای نسیم عنبربوی
خبری زآن بخشم رفته بگوی.
سعدی.


کلمات دیگر: