خلعت بخشیدن بکسی خلعت برای انعام دادن .
خلعت دادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خلعت دادن. [ خ ِ/ خ َ ع َ دَ ] ( مص مرکب ) خلعت بخشیدن. بکسی خلعت برای انعام دادن. بخشیدن خلعت. اعطاء خلعت :
بسیار داد خلعتم اول وز آن سپس
بگرفت خیره باز به انجام خلعتش.
- خلعت دادن استاد ؛ خلعت بخشیدن استاد به شاگرد بجهت تشویق او :
نیست ابرو اینکه بر بالای چشمت کرده جای
عین خوبی دیده ست استاد خلعت داده ست.
بسیار داد خلعتم اول وز آن سپس
بگرفت خیره باز به انجام خلعتش.
ناصرخسرو.
شبانگاه بمنزل او نقل کرده ، بامدادش خلعت داده. ( گلستان سعدی ).- خلعت دادن استاد ؛ خلعت بخشیدن استاد به شاگرد بجهت تشویق او :
نیست ابرو اینکه بر بالای چشمت کرده جای
عین خوبی دیده ست استاد خلعت داده ست.
خالص ( از آنندراج ).
- || خلعت بخشیدن اولیاء طفلی به استاد او قدردانی را، چون طفل در نزد آن استاد پیشرفت کرده است.کلمات دیگر: