دلیر کردن . شجاع گردانیدن .
دلاور کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دلاور کردن. [ دِ وَ ک َ دَ ]( مص مرکب ) دلیر کردن. شجاع گردانیدن. قویدل ساختن : از خاصیتهای زر یکی آن است که دیدار وی چشم را روشن کند و دل را شادمان گرداند و دیگر آنکه مردمان را دلاور کند. ( نوروزنامه ). رجوع به دلاور شود.
کلمات دیگر: