کلمه جو
صفحه اصلی

عنبر سرشت

فرهنگ فارسی

که سرشت عنبر دارد آمیخته به عنبر

لغت نامه دهخدا

عنبرسرشت. [ عَم ْ ب َ س ِ رِ ] ( ص مرکب ) که سرشت عنبر دارد. آمیخته به عنبر :
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا.
کسایی.
تو لاله دیدی شمشادپوش و سنبل تاج
بنفشه دیدی عنبرسرشت و مشک آیین.
فرخی.
و هر میوه ای که در بهشت عنبرسرشت هست در آنجا نیکو و لطیف بوده است.( تاریخ بخارا ص 33 ).
گر از نخل طوبی رسد در بهشت
بهر کوشکی شاخ عنبرسرشت.
نظامی.
پر از حور آراسته چون بهشت
بساط زمین گشته عنبرسرشت.
نظامی.
اباهای نوشین عنبرسرشت.
نظامی.


کلمات دیگر: