کلمه جو
صفحه اصلی

خاشک

فرهنگ معین

(شَ ) (اِ. ) نک خاشاک .

لغت نامه دهخدا

خاشک. [ ش َ ] ( اِ ) مخفف خاشاک است که خس و خار و امثال آن باشد و بمعنی خرد و مرد و ریز و بیز هم آمده است. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). آشغال. خس. خش و خاش.

خاشک.[ ش َ ] ( اِخ ) شهر مشهوری است از شهرهای مکران و در آنجا مسجدی میباشد که گمان برده اند آن مسجد از آن عبداﷲبن عمر بوده است. ( از معجم البلدان ج 3 ص 388 ).

خاشک . [ ش َ ] (اِ) مخفف خاشاک است که خس و خار و امثال آن باشد و بمعنی خرد و مرد و ریز و بیز هم آمده است . (آنندراج ) (برهان قاطع). آشغال . خس . خش و خاش .


خاشک .[ ش َ ] (اِخ ) شهر مشهوری است از شهرهای مکران و در آنجا مسجدی میباشد که گمان برده اند آن مسجد از آن عبداﷲبن عمر بوده است . (از معجم البلدان ج 3 ص 388).


فرهنگ عمید

= خاشاک

خاشاک#NAME?


گویش مازنی

/Khaashk/ خشک

خشک


پیشنهاد کاربران

خاشک : [ اصطلاح چوپانی ] گوسفندی که شیر برای دوشیدن نداشته باشد.


کلمات دیگر: