کلمه جو
صفحه اصلی

داره

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دایره . ۲ - هاله ماه .
موافق نوشته موسی خورنی مورخ ارمنی

فرهنگ معین

(رِ یا رَ ) (اِ. ) وظیفه ، راتبه .

لغت نامه دهخدا

( دارة ) دارة. [ رَ ] ( ع اِ ) ریگزار. ( منتهی الارب ). || سرای. || قبیله. || زمین وسیع میان کوهها. || هر چیز که محیط چیزی باشد. || خرمن ماه. هاله ماه. ج ، دارات و دور. || دارات العرب جاهایی است در بلاد عرب. ( اقرب الموارد ). بر بیشتر از صد جای اطلاق میشود. ( ناظم الاطباء ). که از آن جمله اند: دارة اجد. دارة ابرق. دارةالارآم. دارةالاسواط. دارةالاقط.دارةالاکلیل. دارةالاکوار. دارةالانوار. دارةالبیضاء. دارةالتلی. دایرةالثلماء. دارةالجأب ، دارةالجثوم. دارةالجعلب. دارةالجمد. دارةالجولاء. دارةالخرج. دارةالخلاءة. دارةالخنازیر. دارةالخنزر. دارةالخنزیرین. دارةالدور. دارةالذئب. دارةالذؤیب. دارةالرجلین. دارةالرمح. دارةالرمرم. دارةالردم. دارةالرها. دارةالسلم. دارةالصفائح. دارةالعلیا. دارةالعنقر. دارةالغبیر.دارةالغزیل. دارةالغبیر. دارةالقداح. دارةالقطقط. دارةالقلتین. دارةالقموس. دارةالکبشات. دارةالکور. دارةالمثامن. دارةالمراض. دارةالمردمه. دارةالمرورات. دارةالمکامن. دارةالملکة. دارةالنشاش. دارةالنصاب. دارةالیعضید. دارة اهوی. دارة باسل. دارة بدوتین. دارة تیل. دارة جدی. دارة جلجل. دارة جودات. دارة جولة.دارة جهد. دارة جیفون. دارة حوق. دارة خو. دارة داثر. دارة ذات عرش. دارة دمون. دارة رابغ. دارة رفرف. دارة ردهه. دارة رهبی. دارة سعر. دارة شبیث. دارة شجا. دارة شجر. دارة صاره. دارة صعیط. دارة صلصل. دارة صندل. دارة عبس. دارة عسعس. دارة عوارض. دارة عوارم.دارة عویج. دارة فتک. دارة فروع. دارة قرح. دارة قو. دارة کامس. دارة کبد. دارة ماسل. دارة متابع. دارةمحصن. دارة معروف. دارة مکمن. دارة ملحوب. دارة مواضیع. دارة موضوع. دارة واحد. دارة وسط. دارة وشجی. دارة واسط. دارة هضب. دارة یمعون. که حدود و مشخصات برخی از آنها مجهول است. رجوع به ترکیبات دارة شود.

دارة. [ رَ ] ( اِخ ) شهری است از توابع خابور ( در بین النهرین ). ( معجم البلدان ). || نام موضعی است و در شعر طرماح آمده است. ( معجم البلدان ).
داره. [ رَ / رِ ] ( اِ ) وظیفه و راتب. ( برهان ). || مخفف دائره. ( برهان ).

داره. [ رِ ] ( اِخ ) موافق نوشته موسی خورنی مورخ ارمنی اسم نهمین پادشاه اشکانی یعنی همان کسی است که ما بعنوان بلاش اول میشناسیم. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 3613 شود و ظاهراً این کلمه صورتی از واژه «دارا» است که در پارسی امروز داریوش میگوییم. ( ایران باستان ج 3 ص 2597 ).

داره . [ رَ / رِ ] (اِ) وظیفه و راتب . (برهان ). || مخفف دائره . (برهان ).


داره . [ رِ ] (اِخ ) موافق نوشته ٔ موسی خورنی مورخ ارمنی اسم نهمین پادشاه اشکانی یعنی همان کسی است که ما بعنوان بلاش اول میشناسیم . رجوع به ایران باستان ج 3 ص 3613 شود و ظاهراً این کلمه صورتی از واژه «دارا» است که در پارسی امروز داریوش میگوییم . (ایران باستان ج 3 ص 2597).


دارة. [ رَ ] (اِخ ) شهری است از توابع خابور (در بین النهرین ). (معجم البلدان ). || نام موضعی است و در شعر طرماح آمده است . (معجم البلدان ).


دارة. [ رَ ] (ع اِ) ریگزار. (منتهی الارب ). || سرای . || قبیله . || زمین وسیع میان کوهها. || هر چیز که محیط چیزی باشد. || خرمن ماه . هاله ٔ ماه . ج ، دارات و دور. || دارات العرب جاهایی است در بلاد عرب . (اقرب الموارد). بر بیشتر از صد جای اطلاق میشود. (ناظم الاطباء). که از آن جمله اند: دارة اجد. دارة ابرق . دارةالارآم . دارةالاسواط. دارةالاقط.دارةالاکلیل . دارةالاکوار. دارةالانوار. دارةالبیضاء. دارةالتلی . دایرةالثلماء. دارةالجأب ، دارةالجثوم . دارةالجعلب . دارةالجمد. دارةالجولاء. دارةالخرج . دارةالخلاءة. دارةالخنازیر. دارةالخنزر. دارةالخنزیرین . دارةالدور. دارةالذئب . دارةالذؤیب . دارةالرجلین . دارةالرمح . دارةالرمرم . دارةالردم . دارةالرها. دارةالسلم . دارةالصفائح . دارةالعلیا. دارةالعنقر. دارةالغبیر.دارةالغزیل . دارةالغبیر. دارةالقداح . دارةالقطقط. دارةالقلتین . دارةالقموس . دارةالکبشات . دارةالکور. دارةالمثامن . دارةالمراض . دارةالمردمه . دارةالمرورات . دارةالمکامن . دارةالملکة. دارةالنشاش . دارةالنصاب . دارةالیعضید. دارة اهوی . دارة باسل . دارة بدوتین . دارة تیل . دارة جدی . دارة جلجل . دارة جودات . دارة جولة.دارة جهد. دارة جیفون . دارة حوق . دارة خو. دارة داثر. دارة ذات عرش . دارة دمون . دارة رابغ. دارة رفرف . دارة ردهه . دارة رهبی . دارة سعر. دارة شبیث . دارة شجا. دارة شجر. دارة صاره . دارة صعیط. دارة صلصل . دارة صندل . دارة عبس . دارة عسعس . دارة عوارض . دارة عوارم .دارة عویج . دارة فتک . دارة فروع . دارة قرح . دارة قو. دارة کامس . دارة کبد. دارة ماسل . دارة متابع. دارةمحصن . دارة معروف . دارة مکمن . دارة ملحوب . دارة مواضیع. دارة موضوع . دارة واحد. دارة وسط. دارة وشجی . دارة واسط. دارة هضب . دارة یمعون . که حدود و مشخصات برخی از آنها مجهول است . رجوع به ترکیبات دارة شود.


دانشنامه عمومی

داره (به ایتالیایی: Darè) یک کومونه در ایتالیا است که در ترنتینو واقع شده است.
فهرست شهرهای ایتالیا
داره ۱٫۲ کیلومترمربع مساحت و ۲۲۳ نفر جمعیت دارد.

داس


گویش مازنی

( دآره ) /deaare/ نام مرتعی در حومه ی آلاشت

پیشنهاد کاربران

[ ر ِ ]داس درو که تیغه آن کشیده و نوک تیز و برخی از اقسام آن دارای دندانه های ریز است. نوع بلند آن را کشاورزان برای کوتاه کردن علفزار به کار می برند و در برخی جوامع به ابزار دست ملک الموت شهرت دارد. این تصور در ایران نیز سابقه دارد، آن جا که زال در پاسخ به پرسش موبدان می گوید: دروگر زمان است و ما چون گیا/ همانش نبیره همانش نیا.
از ریشه dar - ( درودن ( درو کردن ) - دریدن - پاره کردن - )


کلمات دیگر: