مترادف حوزه : اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه، اداره، دایره، مرکز، مقر، جانب، سمت، سو، طرف، مدرسه، مدرسه علمیه، مکتب
برابر پارسی : برزن، بخش، کوی، گرداگرد، برخ، پهنه، دامنه، زمینه، گستره
area, domain, reaim, extent, range of influence
ambit, district, domain, front, horizon, provinces, purview, realm, scope, sphere
صفت
اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه
اداره، دایره
مرکز، مقر
جانب، سمت، سو، طرف
مدرسه، مدرسهعلمیه، مکتب
۱. اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه
۲. اداره، دایره
۳. مرکز، مقر
۴. جانب، سمت، سو، طرف
۵. مدرسه، مدرسهعلمیه، مکتب
حوزة. [ ح َ زَ ] (ع اِ) ناحیه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).ناحیت . (مهذب الاسماء). || مرکز. مجتمع.
- حوزةالملک ؛ دارالملک . پای تخت . بیضه ٔ ملک . دارالسلطنه . عاصمه . کرسی . قصبة. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حوزه ٔ انتخابات .
- حوزه ٔ درس .
- حوزه ٔ قضائی .
|| میانه ٔ ملک . || انگوری است . (منتهی الارب ). || فرج زن . || طبیعت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
۱. ناحیه؛ محدوده؛ قلمرو.
۲. = حوزۀ علمیه
〈حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی: حوزۀ علمیهٴ قم.
جایی که طلاب در آن درس میخوانند
برخ، پهنه، دامنه، زمینه، بخش، گستره