کلمه جو
صفحه اصلی

حوزه


مترادف حوزه : اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه، اداره، دایره، مرکز، مقر، جانب، سمت، سو، طرف، مدرسه، مدرسه علمیه، مکتب

برابر پارسی : برزن، بخش، کوی، گرداگرد، برخ، پهنه، دامنه، زمینه، گستره

فارسی به انگلیسی

territory, area, domain, realm, extent, range of influence, seat, assembly, ambit, district, front, horizon, provinces, purview, scope, sphere, reaim, latitude, precinct

area, domain, reaim, extent, range of influence


ambit, district, domain, front, horizon, provinces, purview, realm, scope, sphere


فارسی به عربی

دائرة , مجال , منطقة

مترادف و متضاد

extent (اسم)
حد، مد، حوزه، وسعت، مقدار، اندازه

range (اسم)
دسترسی، حوزه، حدود، محدوده، رسایی، چشم رس، تیر رس، برد، خط مبنا، منحنی مبنا

circle (اسم)
محفل، دور، حوزه، طوق، چنبره، قلمرو، دایره، مدار، محیط دایره، چنبر

area (اسم)
طرف، فضا، حوزه، ناحیه، منطقه، مساحت، سطح، پهنه

ambit (اسم)
پیرامون، حوزه، حدود، وسعت، محوطه

sphere (اسم)
محیط، حوزه، گوی، قلمرو، رشته، دایره، کره، فلک، گردون، جسم کروی، حدود فعالیت، دایره معلومات

domain (اسم)
زمین، حوزه، دامنه، قلمرو، دایره، ملک، املاک خالصه

realm (اسم)
حوزه، ناحیه، متصرفات، قلمرو سلطان

scope (اسم)
هدف، حوزه، وسعت، میدان، قلمرو، ازادی عمل، نوسان نما، میدان دید، طرح نهایی، نقطه توجه

precinct (اسم)
حد، مرز، حوزه، حدود، محوطه، بخش

apanage (اسم)
تابع، حوزه، ایالت، درامد اتفاقی، متعلقات، وقف

appanage (اسم)
تابع، حوزه، ایالت، درامد اتفاقی، متعلقات، وقف

zone (اسم)
زمین، حوزه، ناحیه، منطقه، کمربند، بخش، قلمرو، مدارات

district (اسم)
حوزه، ناحیه، بلوک، بخش، محله

department (اسم)
حوزه، شعبه، قسمت، بخش، دایره، اداره گروه اموزشی

compass (اسم)
حوزه، دایره، قطب نما، پرگار، حیطه، گرد

صفت


اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه


اداره، دایره


مرکز، مقر


جانب، سمت، سو، طرف


مدرسه، مدرسه‌علمیه، مکتب


۱. اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه
۲. اداره، دایره
۳. مرکز، مقر
۴. جانب، سمت، سو، طرف
۵. مدرسه، مدرسهعلمیه، مکتب


فرهنگ فارسی

ناحیه، طرف، میان مملکت، طبیعت
( اسم ) ۱ - ناحیه . یا حوز. علمیه . مرکز تحصیل علوم دینی : حوز. علمی. قم . ۲ - جانب طرف . ۳ - وسط مملکت میان کشور . ۴ - طبیعت .

فرهنگ معین

(حُ زِ ) [ ع . حوزة ] (اِ. ) ۱ - ناحیه . ۲ - جانب ، طرف . ۳ - میان مملکت . ، ~علمیه مرکز تحصیل علوم دینی .

لغت نامه دهخدا

( حوزة ) حوزة. [ ح َ زَ ] ( ع اِ ) ناحیه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).ناحیت. ( مهذب الاسماء ). || مرکز. مجتمع.
- حوزةالملک ؛ دارالملک. پای تخت. بیضه ملک. دارالسلطنه. عاصمه. کرسی. قصبة. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- حوزه انتخابات .
- حوزه درس .
- حوزه قضائی .
|| میانه ملک. || انگوری است. ( منتهی الارب ). || فرج زن. || طبیعت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

حوزة. [ ح َ زَ ] (ع اِ) ناحیه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).ناحیت . (مهذب الاسماء). || مرکز. مجتمع.
- حوزةالملک ؛ دارالملک . پای تخت . بیضه ٔ ملک . دارالسلطنه . عاصمه . کرسی . قصبة. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حوزه ٔ انتخابات .
- حوزه ٔ درس .
- حوزه ٔ قضائی .
|| میانه ٔ ملک . || انگوری است . (منتهی الارب ). || فرج زن . || طبیعت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. ناحیه، محدوده، قلمرو.
۲. = حوزۀ علمیه
* حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی: حوزۀ علمیهٴ قم.

۱. ناحیه؛ محدوده؛ قلمرو.
۲. = حوزۀ علمیه
⟨حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی: حوزۀ علمیهٴ قم.


دانشنامه عمومی

حوزه (زیست شناسی). در آرایه شناسی زیستی، حوزه دامنه یا بالافرمانرو بالاترین طبقه آرایه شناختی جانداران است، که بالاتر از فرمانرو قرار گرفته است.طبق سامانه سه دامنه ای که در سال ۱۹۹۰ توسط کارل ووز پیشنهاد گردید، درخت فیلوژنتیک به طور کلی از سه دامنه تشکیل شده است: باستانیان، باکتری ها و یوکاریوت ها.
سامانه دوسلسله ای: یوکاریوت و پروکاریوت.
سامانه شش فرمانرویی: یوباکتری ها، آرکی باکتری ها، آغازیان، قارچ ها، گیاهان و جانوران.
طبقه بندی های متفاوت دیگری هم از حیات وجود دارند:
هیچ کدام از این سه سامانه حیات غیرسلولی را شامل نمی شوند.

جایی که طلاب در آن درس میخوانند


دانشنامه آزاد فارسی

حوزه (رایانه). حوزه (رایانه)(domain)
۱. در طراحی و مدیریت پایگاه های داده ای، به مجموعه ای از اعداد اطلاق می شود که برای یک خصلت ویژه، معتبر باشند. مثلاً، حوزه ای که برای خصلت AREA-CODE در نظر گرفته شده است، می تواند فهرستی از کلیه کدهای منطقه ای تلفنی سه رقمی باشد که در امریکا معتبرند. ۲. در سیستم عامل Windows NT Advanced Server به مجموعه ای از رایانه ها گفته می شود که از یک پایگاه داده ای با حوزه مشترک و یک سایت امنیتی مشترک استفاده می کنند. هر حوزه، نام منحصر به فرد خود را دارد. ۳. در اینترنت و شبکه های دیگر، به بالاترین زیرمجموعه از نام یک حوزه در یک آدرس شبکه ای اطلاق می شود که هویت آدرس را تعیین می سازد (مثلاً .com معرف کاربران تجاری و .edu معرف مؤسسات آموزشی می باشد) این بخش از آدرس حتی می تواند موقعیت جغرافیایی آدرس را نیز تعیین نماید (مثلاً .fr برای فرانسه یا .sg برای سنگاپور) نام حوزه در آخرین قسمت آدرس قرار می گیرد (مثل www.acm.org). قلمرو و حوزه یک وب سایت مشخص در میان سرورهای ارائه دهنده خدمات می باشد. شرکت های ثبت کننده Domain، طبق قرارداد به مدت قیدشده ای دامنه را تحت مالکیت خاصی درمی آورند. دامنه ها به منظورهای مختلفی نام گذاری می شوند. که از این قبیل می توان به دامنه های با پسوندهای (.com) و (.net) و (.org) و (ir.) اشاره کرد.

حوزه (فیزیک). حوزه (فیزیک)(domain (magnetism))
ناحیۀ کوچکی از مادۀ مغناطیسی که مانند آهنربایی ریز عمل می کند. خاصیت مغناطیسی مواد از حرکت الکترون های موجود در اتم های درون حوزه حاصل می شود. در نمونه ای از ماده که مغناطیده نیست، حوزه ها جهاتی نامرتب دارند یا به صورت حلقه هایی بسته درمی آیند. درنتیجه، مجموعاً هیچ گونه مغناطشی در نمونه دیده نمی شود. در نمونه ای که مغناطیده است، حوزه ها هم جهت اند و درنتیجه، از مجموع آن ها مغناطشی قوی پدید می آید.

فرهنگ فارسی ساره

برخ، پهنه، دامنه، زمینه، بخش، گستره


فرهنگستان زبان و ادب

{domain} [زیست شناسی] بالاترین رتبۀ رسمی در رده بندی موجودات زنده
{module} [زبان شناسی] در دستور زایشی، هریک از بخش های مستقل و خودمختار ذهن یا زبان

واژه نامه بختیاریکا

بارت؛ حَوتِه؛ چار حد ( چهار حد )

جدول کلمات

ناحیه

پیشنهاد کاربران

محدوده. ناحیه. منطقه. موضوع، مکان یا زمان دارای حدود مشخص.

department

حوزه:[اصطلاح خبرنگاری] تخصص خبرنگار در یک یا چند موضوع یا رشته. مثلاً خبرنگاری در حوزه نفت تخصص دارد.

حوزه
این واژه ای پارسی ست که به زبان اَرَبی درآمده و بهتر است که هوزه نوشته شود و خانه مینه ( معنی ) می دهد و هم ریشه با واژه های زیر است :
انگلیسی : house
آلمانی : Haus
در پارسی امروز در واژه های به نمایان ( ظاهر ) اربی به چهر :حوزه و حوض به جا مانده است :
حوزه ی عِلمیه = هوزه ی دانِش
حوض ِ حیاط = هوز ِ پیش سَرا

ambit
They believe that all the outstanding issues should fall within the ambit of the talks
اونا معتقد بودن همه این مسائل حل نشده باید در داخل مذاکرات آورده شود

purview
This case falls outside the purview of this particular court
این پرونده خارج از حوزه رسیدگی این دادگاه ویژه قرار می گیرد


کلمات دیگر: