کلمه جو
صفحه اصلی

خاسی

لغت نامه دهخدا

خاسی ٔ. [ س ِءْ ] ( ع ص ) خاسی. سگ و خوک رانده و دور داشته شده که نگذارند آنها را تا نزدیک مردم آیند. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، خاسئین. خاسئون : کونوا قردة خاسئین. ( قرآن 165/7 ).
بی نظیر و بدل آن بود که گشتند بقهر
عمرو عنتر بسرِ تیغش خاسی و حسیر.
ناصرخسرو.

فرهنگ عمید

۱. دورکرده و رانده شده.
۲. سگ و خوک رانده شده.

دانشنامه آزاد فارسی

خاسی (Khasi)
قومی مون ـ خمر۱ زبان، ساکن در تپه های خاسی ـ جاینتیای۲ آسام۳ در هند. آن ها از دیرباز برنج آبی کشت می کردند. جامعه شان بر اساس قشرهای طبقه بندی سازمان یافته بود و شامل شاهزادگان، اشراف و عوام می شد. نظام ارث بری آن ها مؤنث تبار بود.
Mon-KhmerKhasi-JaintiaAssam

گویش مازنی

/khaassi/ عاشقی

عاشقی



کلمات دیگر: